با نگاهی گذار بر جریان مسلط بر معماری در دنیای غرب و ایران، فهرستی از نام ها و ستارههای معماری دیده میشود که بیشتر آنان مردانی هستند که گوی رقابت را از همکاران زن خود ربوده و عرصه را از آن خود کردهاند. مردانی که خطوط و مرزهای معماری را ترسیم کرده و به آنچه که فضا و مکان یا شهر نامیده میشود شکلدادهاند. اگر تا به امروز حضور کمرنگ زنان با دلایلی همچون محدودیتهای تحصیلی و فرصت های شغلی به شدت نابرابر توجیه میشد، اکنون و با توجه به حضور چشمگیر زنان در مدارس معماری و تغییرات اجتماعی بارز در عرصه های جهانی، چه دلیلی برای این وضعیت وجود دارد؟ چه موانعی برای نفوذ زنان به هرم بالای تاثیرگذاری در معماری وجود دارد؟ سنتها و آنچه که تاریخ جامعه و فرهنگ ساخته است به چه شکل موجب تاثیرگذاری میشود؟ مهم تر از همه، چرا شناخت عموم مردم از قدرت خلاقانهی زنان در هنر و معماری این چنین کم است؟ زنان پس از اتمام تحصیل به کجا میروند؟
مطالعات جنسیت به عنوان مبحثی میان رشتهای و نسبتا جدید، با بهرهمندی از ابزارهای فضایی، نقش معماری را در تولید و بازتولید مناسبات ناشی از جسم انسان و جنسیت بررسی میکند و دلایل و زمینه های پیدایش تبعیضهای جنسیتی را به صورت علمی مورد بررسی قرار میدهد. یکی از اصلی ترین گرایشات این رشته، بررسی تفاوتهای میان دو جنس در نتیجه ی تاثیرپذیری از مولفه های اجتماعی و فرهنگی است و به این اعتبار، جنسیت به عنوان ساختاری اجتماعی فرهنگی شناخته میشود که کارکردی فراتر از مفهوم صرفا زیست شناختی آن دارد.
اگر در میان مطالعات انجام شده در این حوزهی شناختی، بررسی هرچند گذرایی انجام دهیم، میتوان نمونههای بسیاری را در تاریخ معماری یافت که در آنها از ابعاد بصری و فضایی معماری به عنوان ابزاری برای اعمال سلطه بر زنان استفاده شدهاست. مواردی از کلاسهای درس گرفته تا خانههای شخصی، بناهای مذهبی، بیمارستانها، بناهای نظامی و یا سرویسهای بهداشتی که در آنها ورود گروه اجتماعی خاص -در اینجا زنان- منع شدهاست. تمامی این مثالها موید آنند که چگونه معماری میتواند در تحکیم و تقویت تصورات اجتماعی و الگوهای رفتاری نقش بهسزایی ایفا کند. حال با یادآوری آنچه که لوفور در "تئوری تولید فضا" بدان اشاره میکند، -همه چیز در جامعه ذاتا ماهیت فضایی دارد و کل فضای اجتماعی از بدن انسانها نشات میگیرد.- میتوان گفت مرزهای میان اشیا و خویشتن به یکدیگر مشروط هستند. بدین معنی که هم فضا و هم اجتماع، در ساختن مرزهای خویشتن مشارکت میکنند؛ اما "خویشتن" خود را بر پایهی اجتماع و فضا طرحریزی میکند. خویشتن در اینجا به عنوان حقیقت تجربه شدهی انسانها و ارتباطش با ساختارهای فضایی معمارانه معنا میشود. با این اصل، تاکیدی دیگر بر گفتهی فوکو در مراقبت و تنبیه مبنی بر اهمیت بدن و ماهیت ابزارگونهی آن در ایجاد محدودیت ها و نظم های ساختاری میشود.
بوردیو نیز به عنوان یکی دیگر از نظریهپردازان موثر این حوزه، در مجموعه مطالعاتی با اشاره به عادتوارهها آنها را عاملی موثر در تعریف نقشهای جنسیتی میداند و معتقد است که این مفهوم بیشتر از هر عامل دیگری در ایجاد نقشهای مختلف از طریق فرهنگ جسمانی فضا تاثیرگذار است. بر اساس عادتوارههای فردی، فعالیتهای عاملانهی هر فرد، یا به تعبیر بوردیو "هر یک از بازیگران اجتماعی"، باعث تقویت نظام سلسله مراتبیِ نهاد براساس سن و جنس میشود. براساس این فرایند و با نگاهی بر چهارچوب فضای مردانهی حاکم بر دنیای هنر، زنان با پیروی از عادتوارههای خود دوباره آن روابط ساختاری که موجب سلطه ی مردان بر آنان میشود را بازتولید میکنند. گردابی بیپایان که به راحتی پایان نمییابد. از نگاهی دیگر، در میدان هنر نیز میتوان با عواملی تاثیرگذار مواجه شد. برای مثال با در نظر گرفتن اینکه در گذشته بنا بر شرایط مقتضی تاریخ، تنها شاهکارهای هنری مردانه را شاهد بودیم، و با در نظر داشتن اینکه در دنیای هنر امروز یک شاهکار هنری در اشاره به شاهکارهای دیگر تعریف میشود و بخشی از اعتبار یک هنرمند و اثر هنری به واسطهی ارجاعات آن به آثار هنرمندان دیگر تعریفشدهاست، میبینیم که چگونه آثار هنری بر پایهی تولید دوبارهی ارزشهای مردانه ساخته میشوند و زنان در هیچ الگویی بازسازی نمیشوند.
اتفاقی مشابه در آموزش معماری نیز در حال رخ دادن است. درِ آموزش معماری و شاخههای متعدد دیگر هنر و مهندسی سالها به روی زنان بستهبودهاست. حتی در باوهاوس، مدرسهای نوگرا در جامعهای مدرن که رهبران آن خود را پیشتازان نوشتن برگی جدید در تاریخ معماری و هنر میدانستند، زنان تنها مجاز به تحصیل در رشته هایی محدود مانند نساجی یا سفالگری بودند. نخستین فارغالتحصیلان معماری زن به طور رسمی از سالهای 1880 به بعد دیدهشدند و در کشورهایی مانند آلمان، زنان تا قبل از 1909 قادر به دریافت دیپلم معماری نبودند. زنانی که حتی تا به امروز با تاثیر از آموزشهای معماری با مدرسانی عمدتا مرد و با در نظر گرفتن شیوهها و استانداردهای طراحی مرسوم که تا به این جای تاریخ معماری با خطکشی مردانه ترسیم شدهاند، همواره در حال تکرار الگو های فکری و فرایند هایی هستند که مردان تجربه کرده و ساختهاند. در این میان مدرسان بدون توجه به تفاوتها و قابلیتهای متفاوت مردان و زنان در درک فضا و ایجاد ساختار های فضامند، معماری و امکانات آن را در چهارچوبی آشنا برای خود تکرار میکنند و بر امکانهای متفاوتی که میتوانست وجود داشته باشد مقتدرانه و با دستی باز خط میکشند.
اما به واقع جایگاه زنان در تاریخ هنر و یا تاریخ تئوری معماری کجاست؟ اگر به تاریخ هنر و مستندات آن نگاهی بیاندازیم میتوان مشکل اصلی را در سنت بدوی آن و شیوه ی روایتش از تاریخ هنر مشاهده کرد. با بررسی هنر رنسانس ایتالیایی به عنوان مقطعی قدرتمند با بازی های زبانی و بصری آشکار، میتوان آن را عنصری بسیار تعیین کننده در شیوه ی روایت غرب از تاریخ هنر دانست. مبنایی که در آن تنها به ارزشهای مردانه بها داده میشود. همانند انساننگاری در دورهی رنسانس که تنها به پیکرهای مردانه توجهداشت. -هرچند این توجه به بدن مردان نه تنها در عصر رنسانس بلکه در دوران حاکمیت عملکردگرایی مدرن نیز به واسطهی افرادی مانند نوییفرت و لوکوربوزیه تشدید شدهاست.- با دلایلی این چنینی تا به امروز نمونههای انگشتشماری از زنان هنرمند وارد حافظهی تاریخ هنر شدهاند و بسیاری از آنها مورد غفلت بودهاند. در 1991 جایزهی معماری پریتزکر به رابرت ونتوری اعطا شد. در حالی که او و همسرش دنیس اسکات براون سهم برابری در تولید و نگاشتن تئوری معماری داشتهاند. به ویژه در نگارش کتاب از لاس وگاس بیاموزیم -متنی کلاسیک در معماری- که نوشتهای مشترک است اما تنها از ونتوری به عنوان نگارندهی آن یاد میشود.
فارغ از تاریخ تئوری معماری، در عرصهی ساختمانسازی و تاریخ آن نیز تعارضات جنسیتی بارزی مشاهده میشود. با توجه به اینکه در گذشته تاریخنگاران هنرهای تجسمی و معماری، الگوهای نقش جنسی خود را در ارزشگذاری آثار هنری یا معماری دخالت میدادند و آثار و مشارکت زنان را بی اعتبار میکردند، این اعتقاد وجود داشت که زنان متفاوت یا ضعیفتر از مردان ساختمان میسازند. دیدگاهی که امروزه وجود ندارد. هرچند، برخی نویسندگان زن معتقدند دلیل شباهت آثار مردان و زنان این است که زنان، معیارهای مردانه را گرفتهاند و سهم ویژهی خود در کمک به معماری را فراموش کردهاند. از نگاهی دیگر اما اگر معماری را مانند هنرکالایی فرهنگی بدانیم، در آن صورت میان معماری مردان و زنان تفاوتهایی وجود دارد. چراکه جنسیتها در جایگاههای اجتماعی متفاوتی قرار دارد. هرچند، این تفاوت گذاری از جنسیت نیز فراتر میرود و به یک اندازه به مباحثی مانند نژاد، طبقه یا دیگر سویههای اجتماعی نیز گریز میزند. به هر صورت اگر ابعاد هنری یا فرهنگی معماری را نادیده بگیریم و تنها به کالبد فیزیکی ساختمانها توجه کنیم، تا به حال تفاوتی اساسی میان معماری مردان و زنان دیدهنشدهاست. در نتیجه وقتی زنان میتوانند ساختمانهایی مشابه مردان بسازند، طرد آنها از حرفهی معماری به دلیل کیفیت معمارانهی محصول کارشان نیست. بلکه به احتمال زیاد عوامل اجتماعی مربوط میشود. شاید تاریخ معماری در آینده بتواند با تقویت پژوهش بر هنرمندان زن و افزودن دستاوردهای آنان تکمیل شود. اتفاقی که به صورتی مشابه در تاریخ نقاشی تکرار شده است.
از سویی دیگر اما اگر به ذات ابزارگونهی معماری گریز بزنیم، عوامل تاثیرگذار متفاوتی مانند نظریات فروید یا لاکان را بررسی کنیم و خوانشهای تبارشناسانهی متعددی از معماری زنسالار و فضاهای جنسیتی انجام دهیم، میتوان خطی مشخص از آنچه که تاریخ معماری برای زنان و زنان برای تاریخ معماری ساختهاند ترسیم کرد. هرچند در نهایت به این نتیجه میرسیم که نمیتوان به قوانینی کلی رسید که بگویند معماری چگونه نقشهای جنسیتی یا هویت را تعریف میکند. برای آینده نیز نمیتوان راهکاری که تضمین کنندهی برابری جنسیت در معماری باشد یافت اما میتوان به دو الگو رسید که شکل دهندهی رایجترین و تاثیرگذارترین شیوههای ایجاد شکافهای جنسیتی و کنترل اجتماعی به واسطهی معماریاند. نخست جداسازی فیزیکی افراد و گروهها، که برقراری ارتباط یا انجام کارهای متداول را مختل یا متوقف میکند؛ سپس نظارتهای عمدتا دیداری که روابط قدرت را میان افراد و گروهها تحتتاثیر قرار میدهد. با چنین راهکارهایی میتوان معماری را در خلق فضاهایی فیزیکی به کار گرفت که تمایز های اجتماعی میان جنسیت ها، نژاد ها و یا طبقات مختلف جامعه را تثبیت میکنند و حتی به آن دامن میزنند. نظارت دیداری با مفهوم حریمخصوصی پیوندی جدانشدنی دارد. حریمخصوصی بنا به سنت، مفهومی است حاصل از قطبی شدن جنسیتی. تقابل فضای عمومی و خصوصی اغلب در شرایطی دیده میشود که زنان به قلمرو خانه محدود میشوند و مردان در عرصههای سیاسی و اجتماعی سلطه دارند. به مرور زمان بودن در حریم شخصی نه فقط به عاملی برای محرومیت زنان، بلکه به فاکتوری موثر در طرد بخشی از انسانیت و برابری فردی مانند فعالیتهای اجتماعی و سیاسی تبدیلشد. نقش پررنگ معماری در این بستر موجب بررسی دوبارهی تاریخ معماری و تلاش برای استفاده از پتانسیل های آن شدهاست. موضوع جنسیت در معماری طی سالهای اخیر تغییرات اندکی کردهاست. در ابتدا برای فمینیستها مهم بود که ساختارهای پنهان قدرت و سیستمهای ارزشی نهفته در طراحیهای به ظاهر خنثی، عملکردی یا عقلانی متداول افشا شود. بسیاری از آنها این ایده را رد میکردند که فضای معمارانه رسانهای شفاف است و دانش تخصصی طراحی پدیدهای عینی است که تنها وظیفهی آن حل مسائل عملکردی است. مهم این بود که تقابلهای دوگانهی بیشماری مانند خانه/کار، خصوصی/عمومی، عقلانی/غیر عقلانی و غیره کشف شوند. تقابلهایی که بسته به مفاهیم، در واقع دوقطبی های زنانه مردانهای بودند که خوانشهای زنانه در آن ارزش کمتری داشت. این بحث پیش از موقع نشان داد که جهان مادی در واقع فقط ساختاریاست که منطقه بندی سلسلهمراتبی و جنسیتیای دارد که زیر سلطهی مردان نخبهی سفیدپوست است و پر از دامهای تبعیض آمیز برای غیرخواص است. حال با علم به این مسئله میشود در ساختارهایی تردید کرد که پیش از این طبیعی یا بدیهی فرض میشد. مثل انزوای زنان در خانههای حومهی شهر یا وضعیت نامطلوب مالی آنها. با اینکه تا مدت ها رسیدگی به خانواده و خانهداری از عوامل ایجاد نابرابری جنسیتی دانسته میشد، مدت زیادی طول کشید تا ساختارهای معمارانهای که این ساختار اجتماعی را بازتولید میکردند، درک شوند. با رواج مباحث فمینیستی در دهه های 1970 و 1980 میلادی، امکان صحبت دربارهی این موضوع ایجادشد که چگونه برخی از برنامهها و طرحهای مدرنیستی به عمد سعی دارند هم نقش های کلیشهای را در چیدمانهای فضایی شهرها نشان دهند، و هم تفاوت تجربهی زنان و مردان را از حضور در این شرایط فضایی و نحوه ی تاثیرگذاری این فضاها بر الگوهای رفتاری افراد.
پژوهشهای جدید این چشمانداز را گشودهاند و به موضوعات گستردهای همچون روابط مختلف میان بدن و فضا، هویتهای جنسی، هویتهای اجتماعی در ارتباط با جنسیت، نژاد و طبقهی اجتماعی اشاره کردهاند. رویکردهای این چنین متفاوت، این عادت سنتی را به چالش کشیدهاند که همه چیز را به شکل تقابلهای دوتایی دستهبندی کنیم. به همین دلیل است که این دوگانگیها و رویکردهای فمینیستی سنتی در پرداختن به چیستی معماری و جنسیت فراتر میروند. در نهایت نیز مساله این است که در مورد نظریههای موجود درباره ی فضا بازاندیشی کنیم و از این دوگانههای مرد در برابر زن، درون در برابر بیرون، یا خوب در برابر بد فراتر برویم. پاسخ مناسب برای این چهارچوبِ جدید استفاده از "فضای سوم" است. در این سیاست فرهنگی جدید برای ایجاد تمایز، هدف اصلا این نیست که از تسلط فرد زیر دست، بر سلطهگر -در یک ساختار دو قطبی نگهداشتهشده- دفاع شود. و نه حتی اینکه از میدان دادن به برخی ویژگیهای سنتهای مخالف حمایتشود. هدف در واقع تضعیف و در هم ریختن خود دوتایی است و اینکه از طریق ساختار شکنی و بازسازی نهاد، ساختار تقابلهای دوگانه را کنار بگذاریم تا گشودگی اساسی و انعطافپذیریهای مطلوب بسته به شرایط جغرافیایی و فرهنگی هر محیط و با سرعتی منطقی ایجاد شود.