بزرگترین کارگردانْ معمار در حال کار؛ وس اندرسون، میل خود
برای طراحی، مبلمان کردن و خلق دنیا را گسترش می دهد. او همواره در تمام فیلم هایش
این کار را کرده است. وس اندرسون بر تمامی شخصیت های متعددی که داستان های او را
زنده می کنند چنان تمرکزی می گذارد که به شخصیت های یک فیلمِ دو یا سه کاراکتری
گذاشته می شود. به این ترتیب او وجه اشتراک آن ها را در داستان برجسته می کند.
خانه ی موجود در خانواده ی اشرافی تننبام، کشتی استیو
زیسو، تونل های زیر زمینی در آقای فاکس شگفت انگیز یا کالسکه های دارجلینگ محدود، نمونه هایی کوچک بودند.
سپس فیلم ها بزرگتر شدند. هتلی کامل یا حتی جزیره ای از سگ ها.
اکنون در گزارش فرانسوی شاهد یک شهر کامل هستیم.
شهری که Ennui Sur Blasé نامیده می شود و وجود ندارد. وس اندرسون این شهر
را برای لذت خود از ابتدا طراحی کرده است هرچند که فیلمبرداری به صورت عمده درAngouleme انجام شده است تا داستان تخیلی خودش را که در آن
مجله ای شبیه به نیویورکر ـ به نام گزارش فرانسوی ـ که به دلیل مرگ
سردبیرش تعطیل می شود را روایت می کند.
در خلال این فیلم آخرین مقاله های این
شماره را دنبال می کنیم. این فیلم در اساس فیلمی اپیزودیک است که به همین واسطه
داستان ها را رقیق کرده و به وس اجازه می دهد تا به عمق آن ها نرود و تنها به آن
ها اشاره کند. به همین سبب بیشترین تمرکز روی زمینه ی کار است. هر داستان درباره ی
مکان متفاوتی در شهر است. با روایت اولین داستان، با دوچرخه به کاوش
شهر خواهیم پرداخت. کاوشی که اوج انحراف است. لمس سریع همه چیز. رفتن از فضا به
فضا، ترسیم یا تخیل هرچه بیشتر.
فیلم های مارول همواره کاری مشابه انجام می دهند. کاری که
به آن "جهان سازی" گفته می شود. چیزی فراتر از صحنه بندی صرف یک داستان.
توجه به روایت یک جهان و ساختار تخیلی آن. به طوری که می توان فیلم های دیگری ساخت
که همگی با پیروی از قوانین این جهان و اشتراک گذاری مکان ها یا حتی شخصیت های آن
جهان به یک دیگر مرتبط هستند.
از سوی دیگر اما وس اندرسون جهان های خرد خود را نیز می
سازد و با اثاثیه، رنگ ها، لباس ها، ست های واقعی یا غیر واقعی و بازسازی شده کار
می کند تا فضا هایی را در کنار هم قرار دهد که درباره ی مردمی که در آن زندگی می
کنند به درستی سخن بگوید. اولین تصاویری که از گزارش فرانسوی دیده
شد روایتی تعریف نمی کرد. تنها برخی از مشهور ترین بازیگران هالیوود بودند که به
آینده خیره بودند. هیچ الهامی از وجود یک داستان دیده نمی شد. این
اولین طعم یک گام رو به جلو در فیلمی بود که هرگز یکی از بهترینهای اندرسون
نخواهد بود (در واقع شاید طولانی
ترین و خسته کننده ترین آن ها باشد) اما مطمئنا دامنه ساخت پذیری و جاه طلبی فیلم
سازی را گسترش می دهد.
تمام سکانس های اولیه ای که در آن از این شهر خیالی گفته می
شود روشی است که شهر و مکان هایش را با یک دیگر ترکیب می کند تا تصوری از یک مکان
منسجم ایجاد شود و در واقع اولین"شهر وس اندرسون" را روی پرده نشان
دهد. فیلمی فرانسوی در رنگ و سبک و قابل ارجاع به آمریکای دهه ی 1970 در دکور.
فیلمی آرام در ریتم و محتاط در
ظاهر. داستان ها در این جهان حرکت خواهند کرد و این تصور ایجاد می شود که موضوع
داستان ها نیست بلکه ساخت فضایی است که آن ها را در خود جای داده است. هرچه جلوتر
می رویم تصور می شود که لذت وس اندرسون در فیلمبرداری از چیزی نیست، بلکه در طراحی
مکان ها و فضاها و سپس تماشای چگونگی عملکرد آن هاست. تماشای اینکه چگونه شخصیت ها
در درون آن ها حرکت می کنند، ارتباط برقرار می کنند یا به واقعیت ها و موقعیت ها
جان می بخشند.
ما سالنی را در Ennui
Sur Blasé می بینیم که در
آن یک منتقد هنری (تیلدا سوینتون) نمایشگاهی را از آثار هنری شگفت انگیز یک هنرمند
شگفت انگیزِ زندانی را به نمایش گذاشته است و در عین حال شاهد روایت رابطه ی
عاشقانه ی او نیز هستیم. ارتباط میان این مرد خشن (بنیسو دل تورو) و پلیس زن محافظ
او (لئا سیدوکس). این تمسخر تعالی هنر غریزی است. روشی برای کار در فضاهای وحشیانه
ی زندان ها. تصور یکی از این فضا ها به عنوان یک مدرسه ی دولتی، جایی که لباس
زندانیان شبیه دانش آموزان است و قوانین می توانند به دلیل انعطاف پذیری محیط های چند
منظوره ی این چنینی همچنان کاربرد داشته باشند. در جایی که سرکوب می تواند به یک
چیدمان هنری یا مکانی برای نمایشگاه تبدیل شود، حبس و انزوا نیز می تواند تبدیل به
عشق شود. پلیس زن از زندانی در سلولش پاسبانی می کند اما وقتی در جای دیگری با او
تنهاست (بخش نمایشگاهی زندان) برای او برهنه ژست می گیرد.
در بخشی دیگر یک قیام دانشجویی با الهام از قیام می 1968
فرانسه رخ می دهد. یک رهبر دانشجو (تیموتی شالامه) در کانون توجه قرار می گیرد و
در نهایت با خبرنگار مسن تری که درباره ی قیام او می نویسد (فرانسیس مک دورماند) رابطه
ای عاشقانه برقرار می کند. ما شاهد تعداد قابل توجهی از فضاهای تنگ هستیم که در آن
بسیاری از دانش آموزان به عنوان یک جوخه نظامیِ بیش از حد فرهنگی و پیچیده در
جستجوی بزرگسالی از طریق اشیاء و فتیش های آن زمان هستند. سکانسی از یک موتور
سواری روشن و قاب شده که به نظر می رسد تنها برای لذت بردن از تنظیم شخصیت ها،
کادربندی آن ها، عکاسی از آن ها و نگاه مبلمان گونه به آن ها فیلم برداری شده است.
همین نبود روایتی واقعی و توجه صرف بر ساخت مکان هایی برای پیشبرد طرح شاید ضعیف
ترین بخش این فیلم است.
داستان آخرین مقاله اما برای خود یک داستان واقعی است.
منتقد غذای مجله (جفری رایت) که در حال مصاحبه در تلوزیون است، آنچه که قرار بود مروری
برا شام تهیه شده توسط یک آشپزِ پلیس باشد را روایت می کند. ماجرایی که در عوض
تبدیل به یک مقاله در رابطه با آدم ربایی شده و پر از تعقیب و گریز است. آشپزخانه
ها کجا هستند؟ چگونه با اتاق غذاخوری ارتباط برقرار می کنند؟ چه کسی آنجا کار می
کند؟ تدارکات غذا چگونه است؟ به نظر می رسد صحنه های کارگردانی شده توسط وس اندرسون
نتیجه ی سوالاتی است که یک معمار در فرایند طراحی فضا می پرسد. به نظر می رسد که او
می خواهد به جای روابط قدرت بین شخصیت ها، خواسته ها یا آرزوهایشان، منطقی را که
اتاق ها با آن ساخته شده اند را توضیح دهد و سپس آنجا بایستد و عملکرد آنها را تحسین
کند. و البته که این مشکل اصلی فیلمی است که بهترین نسخه ی رندر سه بعدی یک پروژه
است که تا کنون دیده شده. در این فیلم فضاهای ساخته شده حاوی شبح های انسانی است
که به خوبی ترسیم شده اند. هرکدام با ویژگی های بصری (مو، لباس، وسیله ی حمل و نقل،
لوازم جانبی) که شخصیت آن ها را نشان می دهد. اما انگار همین کافی است. همانطور که
در یک مدل سه بعدی، آنها واقعا حرکت نمی کنند، آنها واقعاً زندگی نمی کنند، آنها
فقط نوید اتفاقاتی هستند که در آن فضای همچنان تخیلی اتفاق می افتد.