نسیان . [ ن ِس ْ ] (ع اِمص )
فراموشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (غیاث اللغات ). فرامشت کاری .(ذخیره
ٔ خوارزمشاهی ). وهل . (منتهی الارب ). مقابل حفظو ذکر و یاد. فروشدن از خاطر.
فرامشتی
همه دچار نسیان میشوند.
نسیان خاصیت بشر است. خاصیت و بزرگترین مشکل او. حال در این روزها ما نه تنها
نسیان کارانی شخصی، بلکه فراموش کارانی اجتماعی و شهری نیز شده ایم.
روی صفحه ی بازی بزرگی که
ساختاری گرد و بی انتها دارد، شهر و شهروند هر دو به هم خیره شده اند. در این
خیرگی که با سکوتی مرموز همراه است هیچ برنده ای وجود ندارد. هر سوی این دوگانه
که زودتر لبخند بزند، هر دو بازنده ی بازی خواهند بود. حالا اما سالها گذشته و
مدت هاست که هر دوی این بازیکنان زمین بازی را ترک کرده اند. تماشاگران به زمین
خالی خیره مانده اند و همه چیز فراموش شده است. ساکنین این شهر های نم گرفته شهر
خیالی خود را ساخته اند و شهر نیز برای سالنی خالی از تماشاگر پیانو میزند. در
این داستان غم انگیز هرچه در شهر کوچکتری زندگی کنی زودتر غرق میشوی. چه بسا اگر
شهر کوچک تو در حاشیه ی دریا هم باشد.
آستارا، شهر مرزی کوچکی در
کناره ی دریای خزر مدت هاست یکی از نمونه های این فراموشکاری شهری است. شاهد این
حرف ساختمان نیمه کاره ی بزرگی در مرکز شهر است که بیست سال است به همان شکل باقی
مانده و مدت هاست به عنوان تابلویی برای نصب بنر از آن استفاده می شود. این جا
فارغ از ساختمان هایی با نمای رومی که لا به لای خیابانها و کوچه ها خودنمایی می
کنند، جسد های ساختمانی بسیاری دیده می شود که همه به حضور آن ها عادت کرده اند
و دیگر تبدیل به بخشی از سیمای شهر شده اند. نمونه ای جدید از این جسد های
ساختمانی نیز فونداسیونی رها شده در کنار دریاست. پروژه ای که به واسطه ی آن،
بخشی از دریا خشک شد و بعد از اعتراض های مردمی و کمبود بودجه همه چیز همان جا
رها شد. حالا همه به این آینه ی دق ساحلی عادت کرده اند. کنار آن صندلی می چینند
و بعد از ظهر های خود را با منظرهای ترکیبی از دریا و میلگرد و بتن شب می کنند.
انگار هیچ چیز اجازه ندارد از خاطره ی این شهر و خیابان هایش محو شود و برای هیچ
کس هم در این شهر اهمیت ندارد که فصل های گذشته را باید کنار گذاشت و شروع به
زندگی در هوایی بهتر کرد. مسئولان و مردم هر کدام به گونه ای شهر را به حال خود
رها کرده اند. همه چیز راکد است و فضا به صورت دیمی و خود جوش زنده مانده است. در
کنار همه ی خصوصیات آستارا که انتظار می رود بر رشد و توسعه ی شهر تاثیری
مستقیم داشته باشد، مرزی بودن آن موردی است که شرایط حال حاضر آن را تعجب
برانگیزتر می سازد. به طور عمده شهر های مرزی شخصیتی استراتژیک تر دارند و بنا
به نمونه های موجود در کشور، انتظار می رود دارای موقعیتی بهتر -چه از نظر شهری و
چه شغلی- باشند. با این وجود آستارا مانند هر شهر کوچک دیگری که در مرکز استان
قرار گرفته و موقعیتی خاص و این چنینی ندارد، به حیات نباتی خود ادامه می دهد.
آثار مرزی بودن شهر نه در ارزش افزوده های شهری، که تنها در مغازه های نزدیک
گمرک دیده میشود. اینجا "پیشرفت" به معنای واقعی کلمه دیده نمی شود؛
یا حداقل می توان گفت روند آن به قدری کند است که برای تشخیص تفاوت های ایجاد
شده باید سال ها در آستارا زندگی نکرده باشی. ویژگی های قابل بهره برداری شهر در
سایه ی خوشی های اجتماعی کوچک و روزمرگی فراموش شده اند. خط مرزی، گمرک، دریا،
جنگل و موقعیت جغرافیایی حائز اهمیت هرکدام تبدیل به مسیر های متفاوتی از زوال و
نسیان شهری شده اند. ویژگی هایی که در شرایطی اندکی ایده آل تر، داشتن تنها یک
مورد از آنها می توانست شرایط محیطی و معماری یک شهر را دگرگون کند.
در شهری مانند آستارا با
خوراک شهری به این اندازه کم، این شهروندان هستند که دنیای مورد نظر خود را در شهر
میسازند و هرکدام با جغرافیای ذهنی منحصر به خود ایستگاه های شهری متفاوتی تولید
میکنند. نظر به این که مصرف کنندگان یک فرهنگ یکسان به صورتی نیمه خودآگاهانه از
جهان خود درکی اشتراکی ایجاد می کنند، این ایستگاه های شهری به هم مرتبط می شوند.
ساحلی بدون امکانات با سکو های چوبی قدیمی که سال هاست تعمیر نشده اند تبدیل به
میعادگاهی جمعی در میانه ی تابستان می شود. فضای سبزی که با بی سلیقگی هرس شده و
درخت های کهن سال آن بریده شده اند استراحتگاهی در مرکز شهر می شود. بازار قدیمی
شهر -که عنصری مشهور و دعوت کننده برای ساکنان شهر های دیگر است- تبدیل به مقصدی
تکراری برای پرسه زدن می شود. همه ی این عناصر به گونه ای هدف اولیه ی خود را
از دست می دهند و برای هر شهروند به گونه ای شخصی معنا پیدا می کنند. در نگاهی
بزرگتر، در آستارا این شهروندان هستند که به شهر معنا می دهند و به این استقلال
در معنادهی وابسته می شوند. هر کس از نگاه خود شهر را ترجمه و بازنویسی میکند و
به حقانیت تصویر خود مصر است. حال آنکه به زعم بوردیو "خانه و شهر در هر
اندیشه ای بر همان اساسی سازمان مییابند که آن جامعه کل جهان را سازمان می
دهد." جامعه ی سازمان دهنده در آستارا مصرف کننده ی این بی معنایی و بی اتفاقی
است. حالا این شهر در خاطرات قدیمی خود نم کشیده است و این رطوبت در هر دم و بازدم
احساس می شود. اینجا این شهروندان هستند که تا به این زمان معنایی از شهر را
همچنان زنده نگه داشته اند. اتفاقی که به نظر می رسد با نرخ صعودی مهاجرت جوانان
از این شهر دیگر چندان ادامه پذیر نباشد. کمبود امکانات و توقف زندگی شهری در
مرحله ای خاص، درصد بالایی از جمعیت قشر جوان را وادار به مهاجرت می کند. آستارا
با وجود تمام پتانسیل های بالای جغرافیایی و سیاسی خود در نقطه ای از زمان متوقف
و سپس فراموش و رها شده است و تمام فرصت های خوب با بی توجهی و بی اعتنایی از آن
گرفته شده است. شهری جنگلی در حاشیه ی دریا که در نقطه ی صفر مرزی واقع شده است،
با خط قطاری بین المللی که در حال ساخت است، تالابی در آستانه ی ورودی شهر و
شالیزارهایی پویا مانند صفحه ای سفید است که مدت هاست کسی خطی بر آن نکشیده است.
این شهر نیازمند نفسی تازه و امیدواری است. چراکه ادامه ی حیات در پس سایه ی
امکانات و روح تازه ی شهر های بزرگ، زیستن در شهری کوچک و فراموش شده مانند
آستارا را شبیه به زندگی نباتی کرده است. حالا رفتن و ترک کردن برای نسلی که از
شهر کوچکش هیچ عایدی نداشته گزینه ای نزدیکتر به انتخاب است. این ها همه در
شرایطی است که ساختار های شهری و سکونتی نمودی سمبولیک از اساسی ترین ساختار های
فرهنگی یک جامعه هستند. چنان که در آستارا و سایر شهر های کوچک حاشیه ی دریای خزر
دیده می شود، رشد و تزریق امکانات شهری به شکلی نابرابر صورت پذیرفته است. پدیده ای که با
توجه به میزان مسافر پذیر بودن این شهر ها چندان خوشایند نیست. فرسایش شهری حاصل
از استفاده ی مداوم از آن -چه به دست شهروندان و چه مسافرین-
به گونه ای بارز گرد کهولت و خستگی را بر خیابان های آن پاشیده است. در واقع به
هیچ وجه نمی توان بر این واقعیت که شهری مانند آستارا به چه میزان شرایط پر رکود
خود را وامدار گردشگر پذیر بودن خود است صحه گذاشت. گویی وجود دریا، بازارچه و
جنگل در این شهر برای برنامه ریزان و حتی گردشگران به خودی خود کافی به نظر می رسد. تصوری که نیاز به پیشرفت و برنامه ریزی دوباره را کنار می زند. به
نظر می آید شهر کافی است و چون آنچه اکنون وجود دارد،
پاسخگوست، پس نیازی به بازتولید و تصحیح بافت آشفته ی شهر
دیده نمی شود. حال آنکه این دیدگاه در دراز مدت آستارا را تبدیل به مقصدی با
شخصیتی تکراری و بدون جاذبه می کند. اتفاقی که همانطور که
گفته شد می تواند برای ساکنان این شهر نیز به گونه ای جدی تر آسیب زننده باشد.
شهر های حاشیه ی دریای خزر
پیش از این از بهترین الگو های معماری و شهری برخوردار بوده اند. ساختاری محلی و
پروگراماتیک که نه تنها با شرایط محیطی این منطقه در ارتباط بود، بلکه به زبانی
دیگر نگارشی درست از ارتباطات و موقعیت اجتماعی موجود در این نقطه ی تاریخی نیز
محسوب می شد. حال آن که آنچه امروز به سبب انقطاع تاریخی از گذشته شاهد هستیم،
چیزی جز افول، رکود و آشفتگی نیست. اتفاقی که شاید در نگاهی بزرگتر مقصر واحدی
ندارد. زیرا جریانی تاریخی در این میان رخ داده است که تمام عوامل موثر بر این
شرایط را با خود همراه ساخته است. آنچه در این میان نباید فراموش شود اهمیت آسیب
شناسی و گفتمان بیشتر در مورد وضعیت حال حاضر آستارا و شهر های دیگرِ دارای این شرایط
است.