برای من و بسیاری دیگر، این
بیماری همه گیر باعث جست و جوی روحی زیادی در مورد جنبه های مختلف زندگی شد. مهمتر
از همه، وابستگی ام به فناوری است، که به خصوص در سال گذشته آن را آزاردهنده دیدم. در
نقطهای مشخص، پس از ماهها انزوای اجتماعی که با تماسهای ویدیویی و عیاشیهای توییتری
همراه بود، تقریباً احساس میکردم که دارم عقلم را از دست میدهم، گویی تواناییام
برای تمایز بین دنیای مجازی و فیزیکی از بین رفته بود؛ حسی عجیب و غریب و مسحورکننده
و البته ترسناک، حسی که، اخیراً، پس از دیدن نمایش انفرادی و هیجانانگیز و متاثرکننده
ی لین هرشمن لیسِن در موزه جدید نیویورک، دوباره در من تقویت شد؛ نمایشگاهی به نام
Twisted.
هرشمن لیسِن، هنرمند و فیلمساز پیشگام رسانه های
جدید که بیشتر عمر خود را در سانفرانسیسکو گذرانده است، پس از بزرگ شدن در کلیولند،
از دهه 1960 بر ارتباط ما انسان ها با ماشین ها متمرکز بوده است. او که فعالیت
هنری اش را با اشکال سنتی تر هنری مانند طراحی، نقاشی و کولاژ شروع کرد، با ساخت
مجسمه های مومی، سپس فیلم ها و آثار هنری با استفاده از دیسک های لیزری، صفحه نمایش
لمسی (در دهه 80)، وب کم، هوش مصنوعی ادامه داد و اخیراً به همکاری با دانشمندان
در حوزه ی سیستم تصفیه آب و دی اِن اِی روی اورده است.
هرشمن لیسِن بهعنوان زنی که غالبا کارهای تجربی
درباره هویت زنانه میسازد، برای دههها توسط نهادهای هنری جریان اصلی کنار گذاشته
شد. در سال 2014، او در مرکز هنر و رسانه
"زد کا ام" در کارلسروهه، آلمان، نمایشگاه مرور بر اثار حرفهای اش را برگزار
کرد که روند تحولات حرفه ای اش را به نمایش گذاشت، پنج سال بعد، کار او محور یک
نمایشگاه گروهی در "شِد" قرار گرفت. با این حال، "تویستد" اولین نمایش انفرادی او در شهر نیویورک است؛ نمایشگاهی که یک هفته
قبل از افتتاح 80 سالگی اش افتتاح گردید.
این نمایشگاه که به نمایشگاهْ گردانی مارگوت
نورتون اجرا میشود، تا حدودی به سمت اصلاح محرومیت او از حوزه ی رسانه ای پیش میرود:
این نمایشگاه یک راستیْ آزمایی قدرتمند و هوشمند است که اعتبار او را اعاده می
کند. درست است که نمایشگاه در فضایی محدود و گاهی تنگ و در شرایطی که به نظر می
رسد همه چیز در هم چپانده شده است برگزار می شود، به نظر من شبیه یک آلبوم
پرطرفدار است: یک معرفی عالی برای نوْآمدگانی که با آثار او اشنا نیستند و تا
حدودی الهام بخش و معتبر برای کسانی که با کار او آشنایند و البته نه چندان کافی و
نه به اندازه عمیق، ان هم وقتی که اثار درخشان او را با حساسیت و از نزدیک دنبال
می کنیم.
هرشمن لیسِن شاید بیشتر به واسطه ی "خاطرات
الکترونیکی" (1984-2019) اش شناخته شود، پروژه ای که چندین دهه در موزه جدید نیویورک
در یک گالری طبقه همکف پخش می شده است. در این پروژه، او خودش و زندگیاش را و بهویژه
آسیبهای روحیاش را روی نوار ویدیویی ضبط کرده است. این فرآیند بهعنوان نوعی درمان
عمل کرده و به او فرصتی داده تا خود را بیابد و ایده ی هویت را از دریچه دوربین به
طور گستردهتر تبیین کند و توضیح دهد. این آثار به واسطه ی پیشبینیِ ظهورِ "گذاشتن
پست های اعترافی" روی پلتفرمهای رسانههای اجتماعی به شیوه ی ترسناکی وهم
الود و پیشرو به نظر می رسد. خود او در این مورد میگوید: "فکر میکنم به نوعی
به جامعهای صفحهْ نمایشی تبدیل شدهایم، فضایی از لایههای مختلف که ما را از
دانستن حقیقت باز میدارند، گویی حقیقت تقریباً غیرقابل تحمل است و انچنان اغراق
شده که نمیتوانیم با آن مواجه شویم، درست مثل احساساتمان که در مواقع غلیان
غیرقابل هضم به نظر می ایند."
پروژه ی "خاطرات" قبل از اینکه به طبقه
بالا بروید . . . فهمی از سبک و دغدغه های هرشمن لیسِن ارائه می دهد؛ پروژه هم به
لحاظ سیر زمانی و هم مضمونی، بر موتیفِ اصلی کنش حرفه ای او متمرکز است: رابطه بین
فناوری و خود. هرشمن لیسِن زمانی این ایده را پیش گرفت که 20 سال داشت و باردار
بود و با یک بیماری خطرناک قلبی در بیمارستان دست و پنجه نرم می کرد؛ او نقاشیها
و کلاژهایی از ادم هایی ترسیم کرد با درون هایی مملو از چرخ دنده ها ـ راهی برای تجسم تلاش
ها و کنش های پنهان بدن و شاید تصور ابزاری مکانیکی برای پس زدن و شاید جلوگیری از
مرگ.
ده ها قطعه از آن قطعات اولیه محکم به دیوارهای
اتاق اول آویزان شده اند، اما در درجه اول به عنوان اسناد تاریخی [ـ ان هم از نوع
باستان شناسه شان ـ] مورد توجه قرار می گیرند. از نظر زیبایی شناختی، آنها نمی
توانند با "ماشین های تنفسی" ای که الان می بینیم رقابت کنند. این مجسمههای مبتکرانه و
جادوگرْوَش مومیهای وهمآوری از صورتهای زنانه اند. حضور بازدیدکننده باعث ایجاد
یک آوای صوتی میشود، چه سرفهها و نفسهای تند "زن پروانهای در حال خوابیدن"
(۱۹۶۷) باشد یا مونولوگ دلخراش "خودْ نگاره به مثابه یک فرد دیگر" (۱۹۶۵)،
که میپرسد:"از چه میترسی؟" و می گوید:"من واقعاً به شما نزدیک
هستم." ایده اغوا شدن توسط یک ماشین در کار هرشمن لیسن مدام تکرار می شود،
همانطور که علاقه او به مشارکت بینندگان و مطالعه او در مورد اینکه چگونه هنجارهای
جنسیتی ارتباط خاص زنان با فناوری را شکل می دهد.
بلافاصله پس از آن، هرشمن لیسِن کاوش رادیکال اش
بر هویت را آغاز کرد. به مدت پنج سال از سال 1973، این هنرمند شخصیتی به نام
روبرتا بریتمور خلق کرد که در دنیای واقعی نیز نقش او را خودش بازی می کرد. هرشمن
لیسن پس از تحصیل در روانشناسی، یک داستان پشت سر هم برای روبرتا تهیه کرد و
نمودارهایی را تهیه کرد که جزئیات زبان بدن و آرایشی که او برای تبدیل شدن به شخصیت
استفاده می کرد را ثبت می نمود. این هنرمند در قامت روبرتا در حوزه عمومی ظاهر می شد
و شخصیت خودش را از طریق تجربیات اش گسترش می داد. روبرتا گواهینامه رانندگی گرفت،
حساب جاری باز کرد و حتی به روانپزشک مراجعه می کرد.
"Twisted" به طور گسترده ای
روبرتا را مستند می کند، از عکس گرفته تا لباس و ارزیابی روانپزشکی؛ روانکاوش در
او "یک بیماری اسکیزوفرنی از نوع ساده" را تشخیص داده است. آرشیو جمع
اوری شده این سوال اساسی را مطرح می کند که چه عناصری یک فرد را تشکیل می دهند.
فراتر از آن، کدام یک از این عناصر ضروری اند و کدام یک جانبی و اینکه چه کسی در
شکل گیری شخصیت تصمیم گیرنده است؟
اگرچه روبرتا قاطعانه آنالوگ بود، اما تقریباً
مانند یک برنامه یا ماشین دیجیتال عمل می کرد. او بر اساس نظرات جامعه توسعه یافت ـ
داده های ورودی ای که اغلب منفی بودندـ هنرمند پروژه روبرتا برتیمور را عملا با جن
گیری به پایان رساند. به نوعی روبرتا الگویی برای تعامل جنسیتی بود که هرشمن لیسن
در دیگر آثار موزه جدید به بررسی آن ها نشسته است.
یکی از آنها "ارتباط عمیق" (1984-1989)است، یک دیسک ویدئویی و قطعه صفحه نمایش لمسی که شما را به انتخاب کتاب
ماجراجویی خودتان دعوت می کند، سفر با پیروی از توصیه های یک زنِ بلوند با لباس
سکسی آغاز می شود که فریاد می زند: "لمس کن". دیگری "عامل روبی"
(1998-2002) است که به عنوان "هوش مصنوعیِ زنِ شبکه مبنا" توصیف می شود
که می توانید با او به صورت آنلاین صحبت کنید و با افزایش امکانات تعاملی باهوش تر
می شود. در هر دو مورد، تکنولوژی ها در قالب شخصیتهای زن به تصویر درامده اند که
به نظر میرسد کنترل بیشتری نسبت به روبرتای منفعل بر مناسبات پیرامونی شان دارند.
آنها شبیه به "سیری" و "اَلِکسا" هستند؛ البته پر احساس تر و
با اطاعت پذیری کمتر.
اگر چیزی وجود داشته باشد که نمایشگاه Twisted به وفور روشن میکند، آن پیشْ دانی هاprescience ی هرشمن لیسن است. او نه تنها راههایی
برای استفاده از فناوریهای پیشرفته پیدا کرده است، بلکه به این موضوع نیز پرداخت که
تکنولوژی ها چگونه به ما شکل میدهند. ویدئوی او با عنوان "اغوای یک سایبورگ"
(1994) مانند یک تمثیل است: به زنی که نمی تواند ببیند، دُزهایی از امواج الکترونیکی
القا می شود که سیستم ایمنی بدن او را از بین می برد و او را به یک سایبورگ معتاد
به کامپیوتر بدل می سازد. در این فیلم شش دقیقه ای کوتاه، که قبل از ظهور رسانه های
اجتماعی ساخته شده است، هرشمن لیسن وضعیت مغز فاسد شده ی من در دوران همه گیری را
پیش بینی کرده است.
"خاطرات الکترونیکی" درون یک شکاف زمانی
شکل می گیرد: این هنرمند در اواخر دهه 90 خلق آنها را متوقف کرد و حدود 20 سال بعد
ان را از سر گرفت. این نمایشگاه کاری به ان وقفه سختگیرانه ندارد، اما جهش تکنولوژیکی
مربوط به آن را نشان می دهد، از گذشته فناوری هایی که حالا تاریخْ مصرف گذشته شده
تا تکنولوژی هایی که در اکنون جاری اند ولی آینده نگرانه اند. خاطرات الکترونیکی
در سه پروژه جدید ظاهر می شود، که از جمله آنها می توان به "جاذبه ی پیچْ خورده" (2021) اشاره
کرد، مجموعه ای از پانل های درخشان متصل به دو سیستم تصفیه آب که توسط دانشگاه
هاروارد توسعه یافته اند. پیکرهای زنان در پلاستیک حکاکی می شوند و با تصفیه آب،
چهره ها به رنگ های نئونی درامده و پالس هایی از خود ساطع می کنند. هر چند زیبا و
امیدوارکننده، اما، "جاذبه پیچ خورده" فاقد تنشی است که مشخصه ی بهترین
اثار هنرمندند: دیدگاهی عمیقاً دو لبه از فناوری، که ممکن است ما را اغوا کند و فریب
دهد، اما همچنین به ما این فرصت را میدهد که از خودمان فراتر رویم.
پروژه جدیدی که این دوگانگی را به پیش می برد، "موتور
بی نهایت" (2013 ـ در حال انجام)؛ یک کاوش چندوجهی
مهندسی زیستی و اصلاح ژنتیکی. "موتور بینهایت" که سه گالری را اشغال میکند،
حاوی مجموعهای از مواد است؛ از جمله مصاحبههای ویدیویی با دانشمندان برجسته، یک
گوش چاپشده زیستی، ماهیهای اصلاحِ ژنتیکی شده که در تاریکی میدرخشند و دو قطعه
مقاومت: آنتیبادی ای به نام هنرمند که توسط دکتر توماس هوبر ساخته شده و ویالی
حاوی آرشیو هنری ای که به "دی اِن اِی" تبدیل شده است، ساخته شده توسط بیل
پک.
این اینستالیشن برای من چیزی شبیه به آشفتگیِ به لحاظ ذهنی و احساسی پرشعف و
ویرانگر mind-bending
jumble است: هرشمن لیسن نتایج تحقیقات خود را ارائه
میکند، اما من مشتاق یافت سازه یا روایت بیشتری بودم که به درک آن کمک کند.
خوشحالم که بدانم در سال 2002 درباره آفریدن بزهایی با ژن های عنکبوت چه تلاش هایی
صورت گرفته، اما بدون توضیح در مورد بسترهای امروزی این تلاش ها، پیامدهای آن را
درک نمی کنم.
"موتور
بینهایت" نشاندهنده تغییرات اخیر در اثار هرشمن لیسن است عبور از رسانه به
علم و گذر از لحنی صمیمی و گمانْ ورزانه به نوعی از شگفتی ایونجلستیک. با این حال،
هر چه زمان بیشتری را با اثار او بگذرانید، تداوم بیشتری در خط سیر اثارش پدیدار می
شود ـ و این فقط به این دلیل نیست که در دهه 60 گوش چاپ زیستیِ سه بعدی را تولید
کرده است که تکه های مومی صورت را اکو می کنند.
مهندسی زیستی با سوالاتی دست و پنجه نرم میکند
که هرشمن لیسن همواره آنها را بازْطرح کرده است، پرسش از اینکه چه چیزی ما را
انسان میسازد و آفرینش یا اصلاح زندگی چگونه به نظر میرسد. در یک جایی، دانشمندی
که هرشمن لیسن با او مصاحبه می کند، کالب وبر، در قالبی رتوریکال این پرسش را مطرح
می کند: "ما می خواهیم در آینده چه کسی باشیم؟" این جمله من را عمیقا
درگیر خود ساخت. به گمانم این پرسش یک جستارِ خطْ دهنده در مورد حرفه ی این هنرمند
است ـ که پس از شش دهه، او هنوز در حال آفریدن پاسخ های برای ان می باشد.