وقتی کار هنریم! را شروع کردم 15 سالم بود، در ان زمان به تغییر جهان فکر نمی کردم، من فقط دوست داشتم گرافیتی انجام بدم ـ اسمم را همه جا می نوشتم و از شهر در قامت بوم نقاشی استفاده می کردم، من به تونل های پاریس می رفتم، بر بلندای ساختمان ها می رفتم، هر سفر گشت و گذاری بود، ماجراجویی بود، برایم خیلی شبیه حک نشانه هایمان بر جامعه بود، برای این که بگویم:"من این جا هستم"، بر بلندای ساختمان.
بعد از اینکه یک دوربین ارزان در مترو پیدا کردم، شروع کردم به مستند کردن این سفرهای پر ماجرا و ان ها را تبدیل به فتوکپی کردم، تصاویری بی نهایت کوچک در این ابعاد [با دست نشان می دهد]، حدودا 17 ساله بودم که شروع کردم به چسباندن این تصاویر و اسم اولین نمایشگاهم را گذاشتم گالری پیاده رو، فتوکپی ها را با رنگ قاب بندی می کردم تا با پسترها و اگهی های تبلیغاتی اشتباه نشوند، شهر بهترین نمایشگاهی بود که می توانستم تصور کنم، من هیچ وقت نمی توانستم کتابی از اثارم را اماده کنم و بعد ان را به یک گالری ارائه کنم وبه ان ها اجازه دهم که در مورد قابل قبول بودن کارهایم برای نمایش عمومی نظر دهند، من می خواستم این فرایند را مستقیما با مردم در خیابان قسمت کنم.
این جا پاریس است ـ من عنوان نمایشگاه را به فراخور مکانی که پروژه را در ان انجام می دادم تغییر دادم ـ این بخشی از کاری است که در شانزه لیزه انجام شده است، من خیلی به این کار افتخار می کنم، چرا که در ان زمان تنها 18 سال داشتم، من این عکس ها را بالای شانزه لیزه چسباندم، وقتی هم تصاویر را برداشتند، قاب های ان ها باقی مانده بود.
[خنده حضار]
نوامبر 2005 بود؛ خیابان ها می سوختند، موج عظیمی از شورش ها به سرعت به صدر تصاویری راه یافت که از پاریس مخابره می شد، همه به تله ویزیون هاشان چسبیده بودند و اغتشاش ها را نگاه می کردند، تصاویر خشماگینی که از حاشیه محله های حومه های شهر می امد. این بچه ها، خارج از کنترل به اتش نشان ها حمله می کردند و هرچیزی که در فروشگاه ها پیدا می شد را غارت می کردند، این مجرم ها، معتادین و بزه کاران به دنبال ایجاد محیط خود بودند.
و من یکی از تصاویری که یک سال پیش چسبانده بودم در تله ویزیون دیدم، در کنار ماشینی که داشت می سوخت، این ادم هایی که در تله ویزیون نشان می دادند دوستان من بودند، می شناختمشان، همه ان ها فرشته نبودند، اما هیولا هم نبودند، گیج کننده بود، دیدن ان تصاویر و تصاویری از ادم هایی که از دریچه تله ویزیون به من زل زده بودند.
پس به ان جا برگشتم، با یک لنز 28 میلی متری، این تنها لنزی بود که در ان زمان داشتم، با این لنز شما باید در فاصله 10 اینچی شخصی که می خواهید عکسش را بگیرید باشید و این یعنی اینکه باید به او اعتماد کنید، من پنج پرتره از مردم بُسکِت گرفتم. ان ها به چهره هایشان حالت های ترسناکی می دادند تا از خودشان کاریکاتور بسازند. بعد من این پرتره ها را تبدیل به پسترهای بزرگی کردم و در تمامی مناطق بورژوا نشین پاریس چسباندمشان، حتی نام، سن و ادرس محا زندگی این افراد را هم روی پسترها حک کردم، یک سال بعد نمایشگاهی از این تصاویر رو به روی ساختمان شهرداری پاریس برگزار شد. ما رفته بودیم از ادم هایی عکس گرفته بودیم که رسانه ها مصادره و تحریفشان کرده بودند و این جا جایی بود که من قدرت کاغذ و چسب را تشخیص دادم و با خودم گفتم ایا هنر می تواند دنیا را تغییر دهد؟