تئوری های برنارد چومی در معماری، بین سال های 1970 در جریان برقراری گالری ها، کتاب ها و "تبلیغات "(به جای مانده ازآن) قوام یافت و بر انفصال جامعه ی معاصر میانِ کاربری، فرم و ارزش های اجتماعی تمرکز داشت و پرداخت هرگونه ازتباط میان این سه را هم به شکلی ممکن وهم منسوخ شده می دانست .
تفکرات او بر موضوع انفصال به طراحی پارک دلا ویلِت در پاریس منجر شد . در همان زمان ، او در مسابقه ای در سال 1983 برای این اثر جایزه گرفت . این پارک شامل 35 فولی قرمز( فولی در لغت به معنای احمق ولی در معماری به نوعی ساختار گفته می شود که تنها پوسته ای از اثر قابل دیدن است بدون آن که شاید فضای داخلی محصور و یا فضایی با کاربری مشخص داشته باشد ) ، فضاهای ورزشی و تفریحی، زمین های بازی، موزه ی علم و تکنولوژی و مرکز موسیقی است . چومی علاوه برمسئولیت طراحی پلان، طراحی فولی ها و چیدمان سه سیستم : نقاط ابتدایی فولی ها، خطوط دسترسی ها و پلان های فضاهای ورزشی را نیزبر عهده داشت .
این شبکه جواب گوی چیدمانی است که سعی دارد معماریِ حاصل از همپوشانی این سه سیستم غیر مرتبط را به شکلی ذاتی خلق کند . این سبک و سیاق، مفاهیم اساسی معماری را درکلِ پیشینه ی ساخت، سلسه مراتب و نظم مجموعه رد می کند . هر فولی بر یک مکعب استوار است و بر طبق قوانین تغییر فرم ( تکرار، پیچیدگی، همپوشانی، تعلیق، تکه تکه شدن ) پرداخت شده است ؛ بدون آن که هیچ یک از نیازهای عملکردی در آن اعمال شود .
شبکه ی فولی های قرمز، نقاط عطفی را ایجاد می کند و بدون وابستگی به بافت مجموعه، فرم و رنگ آن است ولی در ادامه ی آن عمل می کند که در جهت از میان برداشتن مفاهیم" پرایوری " ایفای نقش می کند . فرم فولی ها به شکل علتی در مقابل معلول خود ظاهر می شود ( که مفاهیمی را به همراه دارد ) ، به جای آن که بی معنی باشد .
روند شکل گیری فولی و ایده های فرعی آن، یک واکنش آگاهانه به مفاهیم چندگانه ای است که در ارتباط مستقیم با فلسفه ی دیکانستراکشنِ ژاک دریدا عمل می کند . یافتن مجموعه ای از، فلسفه ی دریدا کاری بیهوده است ولی این متن سعی دارد تا به بحث و بررسی مفاهیم چندگانه ی این فلسفه بپردازد . در این میان، چومی، بی شباهت به تمام معماران هم دوره ی خود، باارجاعات خود به دیکانستراکشن ، پا رافراتر از سطوح فرمال گذاشته است . البته فولی ها، از جنبه ی کالبدی ساختارزدایی شده اند . فقدان معنی تعمدی در آن ها، کاملا در تناسب با استفاده ی چومی از فلسفه برای نزدیک شدن به ذات خود فلسفه ی دیکانستراکشن می باشد و کمتر جنبه ی سبکی دارد .
این ادعا که فولی ها فاقد هرگونه سابقه ی تاریخی هستند در اثبات ایده ی " بی مصداقی " است و بر حسب سبک های کلاسیک و بخش های آن قابل قبول است ( ستون ها، قوس ها و غیره ) . هنگامی که به معماری دیکانستراکتیویست می نگریم، در میابیم که این فولی ها، تاپیرات شاخصی را بر ویژگی های فرمال در جنبش های روسی ِ این قرن داشتند . این شباهت در سبک و سیاق ترسیمات، فرم و کاربرد سازه ی اثر کاملا مشهود است، به همان اندازه که اسکیس های او شباهت بسیاری به ترسیمات چِرنیکُوز، از اوایل قرن 20 دارد .
تاثیرات کانستراکتیویست ها در ویژگی های فرمال پارک و میل چومی به واژگونی جنبه های سنتی معماری را آشکار می کند، گرچه او هیچ وقت این تاثیرات را صریح و ساده در کارش ابراز نکرد ولی در عوض او کارش رابرگرفته ازافکارفیلسوفان فرانسوی مانند جورج باتای، میشل فوکو، ژان بودریار و همچنین ژاک دریدا می داند .
به واسطه ی این موضوع و دیگر منابع است که می توان گفت چومی تفکیکی بین فضای معمارانه و رخ داد رویدادها را در کارش می بیند . این درک او، با این رویکردش در ارتباط است که معماری باید از دیگر زمینه های فرهنگی به جای تاثیرات جامعه معنا یابد و در معماری شرکت کند که جوابگوی طبیعت گسیخته ی دنیای معاصر، برای واژگون کردن قراردادهایی است که در طول تاریخ حاکم شده اند .
اتووود پیش از این در اینجا و اینجا به ژاک دریدا پرداخته
و در اینجا نیز به معرفی کتابی از ژان بودریار پرداخته است