گئورگ زیمل در مقاله اش با عنوان مخروبه، به نسبت میان معماری، مخروبه، طبیعت و اراده وخلاقیت آدمی می پردازد. به باور زیمل ،اگرچه معماری بیش از همه ی هنرها،تعادل و صلحی میان روح و اراده خلاق و سازنده ی آدمی با طبیعت و نیروهایش است، مخروبه -هنگامی که ساختمانی در هم می شکند- آغازغلبه وسروری نیروهای طبیعی براراده و کار آدمی است.
در مخروبه :" تعادل میان طبیعت و روح که ساختمان مبین آن بود به نفع طبیعت تغییر می کند،عدم تعادل به تراژدی ای کیهانی بدل می شود، تراژدی ای که ما احساس می کنیم هر مخروبه ای را به شی ای مبدل می کند که آمیخته با نوستالوژی ما است.زیرا که اکنون زوال ، نمود انتقام طبیعت است ازتجاوز روح به آن و تبدیلش به شی ای مطابق هیات خود."
اما درمخروبه نوعی فراتررفتن ازاین منطق وشکل گیری کلی جدید راهم داریم. به باور زیمل، مخروبه از جهاتی، شکلی جدید وبا معنا ترو فهمیدنی ترازتکه ها و پس مانده های به جا مانده ازسایرآثارهنری است:"مخروبه ی ساختمان، بدین معناست که آنجا که اثرهنری در حال مرگ است ،نیروها و اشکال دیگری که به طبیعت متعلق اند رشد کرده اند ،ازهرآنچه از هنرهنوز درمخروبه زنده است و ازهرآنچه طبیعت درآن مایه گذاشته است ،کلی جدید و وحدتی شاخص ظهور می کند. "
به باور زیمل جذابیت مخروبه نیز در همین است که برای ما کار آدمی- دربنای ساختمان- همچون محصول طبیعت ظاهر می شود. مخروبه ،نظم میان طبیعت به مثابه ماده خام و آگاهی و کار انسانی به عنوان عنصر شکل دهنده را، واژگون کرده و همچون زنگار که بر آهن و چوب می نشیند ، شکل و حالتی مابعد الطبیعی به خود می گیرد. مخروبه خصلتی تراژیک دارد زیرا نابودی اش " تحقق گرایشی است که در هستی ویران شده اش جریان دارد."