در داستانهاي مصور معروف آستريکس و اوبليکس(Asterix and Obelix)، با روستايي در سرزمين گُل (فرانسه کنوني) مواجهيم که در مقابل اشغال روميان ايستاده و به تنهايي ارتش شکوهمند سزار را زمينگير کرده بود. لژيونهاي رومي که فاتحان بخش عظيمي از قاره اروپا بودند، در برابر مقاومت اين روستاييانِ عادي به زانو در آمده بودند. راز مقاومت روستاييان اين روستاي کوچک در معجوني جادويي نهفته بود که به آنها نيرويي خارقالعاده ميداد. ظاهراً امروزه مردم روستاي کوچک مارينالدا (Marinaleda) در اسپانيا به اين داستان تحقق بخشيدهاند و يکتنه در برابر دنياي سرمايهداري ايستادهاند، معجون آنها هم چيزي نيست به جز ايدهي کمونيسم.
مردم اين روستا، طي سه دهه گذشته براي رسيدن به خواستههايشان، فرودگاهها، ايستگاههاي راهآهن، ساختمانهاي دولتي، مزارع و قصرها را اشغال کردهاند. برنامه اعتصاب غذا راهانداختهاند، جادهها و ساختمانها را مسدود کردهاند. و از آن جالبتر حتي اجناس سوپرمارکتها را دزديده و به آشپزخانه نوانخانهها، افراد بيبضاعت و فقرا دادهاند.
پس از فروکشکردن تبوتاب جنبش اشغال والاستريت در آمريکا و جنبش اشغال بهطور عام، به نظر ميرسد سرمايهداري با غلبه بر بحران مالي 2008 به تجديد سازمان پرداخته و دوباره قويتر از پيش به حرکت ادامه ميدهد، شکست جنبش والاستريت و عدم وجودِ جايگزيني براي وضع موجود بسياري از مارکسيستها و راديکالها را بازهم به تکاپو انداخت. بهنظر ميرسد، بهرغم ناکامي “بزرگ” کمونيسم در قرن بيستم، قرن بيستويکم به پارهاي از پيروزيهاي کوچکتر اما پايدار عليه نظمِ نئوليبرالي خود ميبالد.
مارينالدا يکي از آن پيروزيهاست. همه ما، امروزه، درباره زاپاتيستها شنيدهايم. البته، مدلي از جامعه که براي مردم بومي در جنگلهاي لاکاندان به کار ميآيد، بهراحتي قابل تعميم به ابرشهرها و يا حتي به مناطق نيمهکشاورزي نيمهصنعتي نيست. تجربههاي مختلفي در تاريخ چپ عمدتاً پاياني اندوهناک داشته: کمون پاريس، آلنده در شيلي، مه 68، گروه بادر-ماينهوف، اسپارتاکيستها و انقلاب 1919 آلمان. اما تعداد کمي از ما اسم مارينالدا به گوشمان خورده، روستاي کوچکي با 2000 نفر جمعيت که در ناحيه اندلسِ اسپانيا قرار گرفته. روستايي که ميتواند معناي اميد را براي چپ دوباره احيا کند.
شهري که بهوسيله يک شهردارِ کاريزماتيک اداره ميشود: خوان مانوئل سانچز گورديلو، که از 1979 در اين مقام قرار دارد. شهرداري که نشانه شاخصاش ريش بلند و چفيه فلسطيني است که در ديدارش از فلسطين هديه گرفته و به گفته خودش تا زماني که مردم فلسطين صاحب کشور خود نشوند آن را کنار نخواهد گذاشت. گورديلو يادآور ميشود که “من هيچوقت عضو حزب کمونيست داسوچکش نبودهام، اما يک کمونيستم.”
اسپانيا کشوري است که در آن هنوز سنت فئودالي قدرتمندي حاکم است. جنوب اين کشور تقريباً کاملاً به صورت فئودالي اداره ميشود، اشرافيان ثروتمند با زمينهاي وسيع که بسياري از آنها بلااستفاده گذاشته شده، در حاليکه کشاورزانِ بيزمين با بيکاري دستوپنجه نرم ميکنند. در عينحال، اسپانيا شايد يکي از پيشگامان تجربه آنارشيسم در اروپا بود، تجربهاي نهچندان ديرپا که در خلال سالهاي 1936 تا 1937 رخ داد. اما سنت آنارشيستي در اسپانيا به قوت خود باقي ماند، دو اتحاديه بزرگ اسپانيا CNT (کنفدراسيون ملي کارگران) و CGT (کنفدراسيون فراگير کارگران) اتحاديههايي آنارشيستي بهحساب ميآيند، جنبش دانشجويي “اينديگاندو” نيز از اصولي آنارشيستي الهام گرفته است. برخي معتقدند يکي از دلايل اقبال به آنارشيسم در اسپانيا، شکست تجربه کمونيسم در قرن بيستم است. در نقطه مقابل اما، روستاي ماريندلا باصداي بلند و رسا و مغرورانه بر کمونيستبودن خود تاکيد ميکند. کوچهها با نقاشيهاي ديواري از همبستگي با کشورهايي نظير کوبا و ونزوئلا و حتي اتحاد جماهير شوروي سابق تزيين شده. هسته اصلي دهکده کمونيستيِ مارينالدا، 1200 هکتار مزرعه است که در خلال يک دهه اشغال و اعتصاب غذا از چنگ يکي از همين اشرافزادگانِ فئودال يعني دوکِ اينفانتادو بيرون کشيده شده. املاک دوک تنها يک مورد از موارد متعدد مستغلات وسيع با زمينهاي قابل کشتوکار است که با فنس از مناطق اطرافش با جمعيتي اغلب گرسنه جدا شده است.
در آمريکا، مردم از اينکه 1 درصد از جمعيت مالکِ 39 درصد از کل ثروت است، خونشان به جوش آمد. در اندلس، 2 درصد از خانوادهها مالک 50 درصد از زمينها هستند. استدلال گورديلو براي رفتن سر وقت زمينهاي دوک اين بود که “او از همه بيشتر دارد!”
روستاييان، براي اشغال زمينهاي دوک هر روز ميبايد 10 مايل راه ميرفتند. پليس حوالي ساعت 6 و 7 بعد از ظهر متفرقشان ميکرد، آنها هم با آرامش آنجا را ترک ميکردند و روز بعد باز ميگشتند. در سال 1985 مردم روستا به مدت يکماه هر روز اين کار را تکرار کردند. در اوج گرماي تابستان و تنها يکشنبهها به استراحت ميپرداختند، زمينهاي دوک حدود 100 بار اشغال شد.
در سال 1991 مردم مارينالدا پيروز شدند، دولت زمينها را به مردم داد. سانچر گورديلو به خوبي ميداند که مارينالدا در دنياي سرمايهداري قرار دارد، و صِرف تصاحب زمينها کافي نيست، بايد چارچوب را عوض کرد. وي معتقد است که ميتوان براي چيزي فراتر از پول کار کرد. از ديد وي رويکرد روستا يک انحراف در خود سرمايهداري است. سابق بر اين مزارع دوک، مزارع گل آفتابگرداني بود که نگهداري و برداشت از آن چندان محتاج نيروي کار نبود. مردم اما به جاي گل آفتابگردان، زيتون کاشتند که به نيروي کار قابل ملاحظهاي در همه مراحل نگهداري، برداشت محصول و روغنگيري نياز دارد. منطق سادهاي پشت قضيه بود: هر چه نيروي کار بيشتري مورد نياز باشد، شغل بيشتري ايجاد ميشود. پس از پرورش درختان که خودش کار زيادي ميطلبد، تازه بايد دانهها را به روغن زيتون تبديل کرد که آنهم به کارگر احتياج دارد. سودي در کار نبود، کل ارزش افزوده خرج توليد شغل بيشتر ميشد. در اين نقطه از اندلس بيکاري 36 درصد است و براي سنين 16 تا 24 سال به رقم وحشتناک 55 درصد ميرسد. در اين روستا اما بيکاري 5 درصد است.
رويکرد گورديلو، ضد اقتدارگرايي است. مارينالدا پليس ندارد و با اين کار ساليانه 350 هزار دلار صرفه جويي ميکند. آنها پليس را با خشونت و زور بيرون نراندند. بلکه هنگامي که تنها پليس شهرشان بازنشسته شد، ديگر کسي را استخدام نکردند. اين بدين معني نيست که روستا مشکلي ندارد، اما حالا خود گورديلو است که پي بچههاي پر شروشور ميرود و با خانوادههايشان صحبت ميکند، و ظاهراً اين روش جواب هم ميدهد.
اما کل قضيه عمدتاً از ديد مردم اسپانيا پنهان نگه داشته شده. فقط يک بار کمپاني اچ اند ام در نظر داشت تيشرتهايي با چهره گورديلو به بازار عرضه کند اما به سرعت بر اثر واکنش خشمگينانه عمومي منصرف شد. در اين روستا، دستمزد کارگر در هر رده و مقامي 1200 يورو در ماه است، رقمي که زياد به نظر نميرسد اما برنامه روستا مبتني بر دسترسي همگان بر خدمات اوليه رايگان و يا ارزانقيمت است که حتي شامل اينترنت نيز ميشود. با جمعيتي نزديک به 2000 نفر، خدمات ورزشي روستا از بسياري از شهرهاي پيشرفته هم متناسبتر است. دو زمين فوتبال، يک زمين بسکتبال، اسکواش، تنيس، واليبال و استخر شنا، و همه به صورت رايگان (فقط استخر است که حق عضويت ساليانه اندکي دارد). و از آن مهمتر در اين روستا با 15 يورو در ماه ميتواني صاحب خانه خودت شوي.
توصيف ژاک رانسير از “برابري فعال” و “برابري منفعل” در اينجا به ما کمک ميکند تا با منطق اين روستا بيشتر آشنا شويم. از ديد رانسير “برابري منفعل” برابري است که در آن پارهاي از امور اغلب توسط دولت بين مردم توزيع ميشود، مانند ثروت، آموزش، کار و ... اما در “برابري فعال” در پارهاي از لحظات اين خود مردماند که در راستاي مبارزه براي برابري تبديل به سوژههاي سياسي ميشوند. روش دستبردزدن مردم اين روستا به سوپرمارکتها در کنار روش اشغال زمينهاي مردم اين روستا روشي است از اين نوع. صدها نفر در اطراف سوپرمارکت جمع ميشوند و چند نفرشان به داخل ميروند و کمابيش حدود 10 عدد چرخ دستي را پر از مواد ميکنند و بدون پرداخت پول بيرون ميآيند، نکته جالب توجه اين است که اين عمل بدون هيچ خشونت ظاهري صورت ميگيرد، اما از اين نکته نبايد غافل شد که نفس چنين عملي، يعني به چالشکشيدن نظم مستقر، در برگيرنده خشونتي آشکار عليه وضعيت است.
گورديلو در مصاحبهاش در سال 1985 با روزنامه ال پائس ميگويد: “ما فهميديم که تنها صحبتکردن بر سر مفهوم اتوپيا کافي نيست، همچنين نبرد عليه نيروهاي مرتجع نيز به تنهايي کفايت نميکند. بايد آن را هماکنون و همينجا بنا کرد، خشتبرخشت، آهستهوپيوسته، تا وقتي که بتوانيم به روياي ديرينهمان جامه عمل بپوشانيم: اينکه نان براي همه خواهد بود، آزادي براي همه شهروندان و فرهنگها؛ و اينکه کلمه “صلح” را با احترام ياد کنيم. ما صادقانه باور داريم که هيچ آيندهاي نيست که سنگ بنايش در حال گذاشته نشده باشد.”
مخالفان تغيير همواره بر اين نکته تاکيد ميکنند که هر گونه تغيير وضعيتي بر خلاف طبيعت بشر است و اينکه تلاش براي ساختن بهشت همواره به ساخت جهنمي جديد ختم شده، با اين حال روستاي مارينالدا عليرغم پستيها و بلنديهاي تجربه جديدش و ضعفهاي محتمل در ساختار، طي سي سال گذشته نشان داده که “تغيير ممکن است”. گورديلو از چهگوارا نقل قول ميکند که “تنها کساني که رويايي در سر دارند روزي را خواهند ديد که رويايشان به واقعيت مبدل شده” و در اين روستاي کوچک اين جمله چيزي فراتر از نوشتههاي روي يک تيشرت است.