چه دردناك است از فقدان دوستي سخن گفتن كه صميمانه دوستش مي داشتي، فضايل انساني اش را مي ستودي، و تمام اوقات خوش زندگي ات عجين با حضور پرثمر او بود. دوستي كه همزاد تو بود و با اينكه طي شصت واندي سال با او محشور بودي، كوچك ترين رفتار ناپسندي در او نيافتي.
محمدرضا مقتدر، ابتدا هنرمندي حساس، و معماري سرشار از ذوق هنري بود كه هنوز هم كه هنوز است ردّ و نشان هنرش در بناهايي در گوشه گوشه ايران هويداست، صاحب نظران اين رشته حتماً درباره آثار ماندگارش قلمفرسايي خواهند كرد. آنچه من مي خواهم در اين يادنامه كوتاه متذكر شوم، فضايل اخلاقي و منش جوانمردي اوست كه از هر لحاظ استثنايي بود. اگر بخواهيم شرافت، سعه صدر، و مناعت طبع را يكجا در انساني متبلور كنيم، آنگاه مي توان به جرات گفت كه مقتدر تجسم زنده و تمام عيار كليه اين صفات ممتاز بود، بي كم و كاست.
تواضع و فروتني اش زبانزد خاص و عام بود، نه كسي را مي رنجاند، نه به كسي حسد مي ورزيد، نه بيهوده لب به شكايت مي گشود، و در برابر عيوب ديگران غمض عين، شيوه بي همتايش بود. تبسم شفافش، آينه صيقل يافته اي را مي ماند كه صفاي دل را بي هيچ كدورت متجلي مي ساخت. در معيت او، خود را انساني بهتر و والاتر مي يافتي. در سال هاي آخر زندگي اش كه سخت بيمار بود و به انواع و اقسام گرفتاري هاي جسماني مبتلا، هيچگاه شكوِه نكرد و نگذاشت نزديكان و دوستانش دمي از دردي كه تحمل مي كرد آزرده شوند و همه رنج هاي جانكاهش را با شكيبايي زاهدانه رواقيون به جان خريد.
محمدرضا مقتدر، علاوه بر اين صفات برجسته، از طنزي بي نظير نيز بهره مند بود. هرگاه بحثي به بن بست مي رسيد، يا جنگ مغلوبه مي شد و بيم آن مي رفت كه طرفين مجادله دچار خشم شوند و عنان اختيار از كف دهند، با مزاحي پر از ظرافت و با تدبيري پر از كياست وارد معركه مي شد و جو متلاطم را ناگهان آرام مي ساخت و به طرفه العيني آرامش را جايگزين تشنج مي كرد، اضطراب را مبدل به آسايش، و تندخويي را به محفل انس و رضا.
روزهاي آخر زندگي اش مدام نگرانش بودم، از تهران مكرراً با او تماس مي گرفتم، مي دانستم كه سخت بيمار است و شايد مرگ هم در كمين. هر بار تسلي ام مي داد و چنان رفتار مي كرد كه گويي هيچ خطر جدي اي تهديدش نمي كند.
امروز كه دوست نازنينم را از دست داده ام، هرگاه به فكرش مي افتم، بلافاصله دو صفت والاي انساني به ذهنم متبادر مي شود، ابتدا گذشت و بزرگواري اش در قبال همه موجودات، و بعد خويشتنداري و شفقت فطري اش كه بي هيچ ادعا و تكلف تمام درشتي هاي زندگي را هموار مي كرد.
مي خواهم اين يادنامه ناچيز را با سخنان "اشتفان تسوايك" درباره شاعر بزرگ آلماني «ريلكه» به اتمام برسانم، زيرا "مقتدر" مصداق گوياي همان رفتار است: "پس از هر مصاحبت كم وبيش طولاني با او، انسان براي ساعت ها، و چه بسا روزها، از هر نوع ابتذال مصون مي ماند."
پي نوشت: مهندس رضا مقتدر پنجشنبه ١٤ اسفند در سن ٨٣ سالگي در پاريس درگذشت. مقتدر از دانش آموختگان مدرسه معماري پاريس بود و طراح اصلي مجتمع دانشگاهي شيراز، دانشكده كشاورزي، دانشكده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران، هتل كاروانسراي آبادان، مركز تكنولوژي هستهاي اصفهان و بسياري كارهاي ديگر. كتاب "باغهاي ايراني" يكي از مهمترين تاليفات او به شمار ميآيد. مقتدر از دوستان نزديك دكتر شايگان نيز بوده است. آنچه ميخوانيد مقالهاي است كه دكتر شايگان در رثاي او نوشته است.
برای آشنایی بیشتر با محمدرضا مقتدر می توانید ببینید
بخشی از گفت و گوی رامین جهانبگلو با رضا مقتدر پیرامون مواجه مدرنیته با معماری ایران
و جهت مطالعه ی مقاله ای از ایشان تحت عنوان "دوران صدساله تجدد در شهرسازی و معماری ایران"