کدام ساختمان را بیش از همه دوست داشته ام؟ زندگی در فضایش را یا عکس اش را؟ برای خیلی از معمارها فرق نمی کند. وقتی عکس اش را ببینند و نقشه ها را ببینند و بپسندند، کافیست! برای من فرق می کند. اینکه در آنجا چه کار بکنم؟ اینکه چه چیزی یا چه کسی را ببینم یا دیده باشم؟ در طول چه مدتی؟ و این کار چقدر خوشحالم کند یا کرده باشد...تا بعدها آن فضا را چقدر با شادی به یاد آورم...
برای همه ی ما، خاطرات فضاهای کودکی زیبا و خاطره انگیزند. خانه های مادربزرگ ها. جائی که قایم باشک ( یا موشک ) بازی می کردیم و سوراخ سنبه زیاد داشت. خانه مادربزرگِ مرا یک معمار مدرن و مشهور ساخته بود: قباد ظفر. با آجر بهمنی و سنگ های خارا و تراورتن. در کوچه ای بالاتر از پل رومی. دو طبقه. خیلی خوش ساخت! با یک ورودی تشریفاتی ولی ساده از حیاط، که ابتدا به اتاق هشتی و از آنجا به سالن وارد می شد. با ایوان هائی رو به باغچه، پائینی با ارتفاع چند پله از کف حیاطِ چمن، و بالائی مشرف به آن. و سپس یک حوض و یک سطح پائین تر که درختهای میوه داشت. گیلاس و زردآلو. ولی آنجا که ما دوست داشتیم حیاط پشتی بود که در کنار فضای بزرگ مسقفِ ورودی مانندی بود که راه ورودی خودی های خانه محسوب می شد و به راه پله و آشپزخانه راه می برد. زیر این فضای از دو طرف بازِ مسقف ما تابستانها بازی و زندگی می کردیم. نوعی حیاط و فضای باز محفوظِ زیر ساختمان یا پیلوتی مانندِ بلندی بود که خیلی زیبا هم نبود، اما جای محشری بود!
بعدها شبیه آنرا در هند در یک ساختمان خیلی خوش طرح ساخته ی دوست معمارم سِن کاپادیا در بمبئی دیدم که زیر ساختمان مدرسه اش فضای بزرگی برای بازی بچه در آورده بود. فضای خانه مادربزرگ اما، از یک طرف به اتاق کبرا و درِ پشتی آشپزخانه نزدیک بود و از طرفی به حیاط اصلی که ورودی پله دار و تشریفاتی میهمانان سرِ راه آن بود. پشت آشپزخانه هم فاصله کل خانه تا دیوار شاید از یک متر هم کمتر بود. دالانی بلند و باریک که من گاهی در فضایش ترس برم می داشت شاید چون همه بچه بودیم و آنجا را طولانی مدت تجربه می کردیم. بعدها جاهای دیگر را که زیباتر بودند هم تجربه کردیم. مثلا دانشکده مان در تورینوی ایتالیا. شاید چون جوان بودیم و عرش را سیر می کردیم؟....
باز با همان سوراخ سنبه های رازآلود که به درد خیلی کارها می خورد... ساختمانی مشرف به رودخانه ی پو. رودی پهن و پرآب که روی آن قایق های بزرگ و کوچک هم شناور بودند. دانشکده مان در قرن هجدهم به عنوان قصر شاه ساخته شده بود. ساختمانی کلاسیک، یوو شکل و با چهار برجک بزرگ تک اتاقه با سقف شیبدار در محل تقاطعهای اضلاع بنا و دو سرِ یو.
کلاسها در اصل تالارهای بزرگ کاخ بودند که آنروزها فضاهائی آزاد و رها شده بودند، برای استفاده های چند گانه و دلبخواه...منجمله درس گوش دادن یا نقشه کشیدن یا بازی و بحث و مشاجره های سیاسی. همانجا آخرِ سالِ تحصیلی امتحان هم می گرفتند. استاد و آسیستانهایش چند میز را به هم می چسباندند و برای یک یا دو روزِ آزگار از همه ی شاگردان تک به تک امتحانِ شفاهی و حضوری می گرفتند. پشتِ کلاسها و حیاط داخلِ یو- که سنگفرش بود و احتمالا برای آمد و رفت کالسکه ها و افراد پیاده اشرافی و درباری بود، که با لباسهای بلند بادکرده ی چین دار و کلاه گیس آهسته قدم بر می داشتند- حیاط دیگری هم بود که یک حوض سنگی گرد داشت و چمن داشت و ما یعنی جمعی از دانشجویان- آنرا خیلی خودمانی از آنِ خود کرده بودیم.
کلاسی در آن نزدیکی، در بالِ خدمتکاران را نیز با چند فرِسک خیلی زیبا از قوم های باستانی شمال اروپا به کلاس وایکینگ ها تبدیل کرده بودیم و وجهه مان آنقدر زیاد شده بود که استادان برای گرفتن امتحان های معروف آخر سال خودشان به کلا س وایکینگها می آمدند و تازه بعد از اینکه از کله ی همه در گرمای اوایل تابستان دود برمی خاست، پسرهای قویِ وایکینگ دست و پای بعضی ها- مخصوصا لوس ها و سوسول ها!- را می گرفتند و آنها را به شوخی در هوا تاب داده، درآبِ آن حوض گرد می انداختند!
این فضاها و بناها در خاطر من مانده چون در آنها به شادی زیسته ام. اما اگر قرار باشد از معماری هائی که دوست دارم ولی فقط از بناهاشان دیدن کرده ام یا به هر حال کمتر از آنها بهره برده ام بگویم معلوم است که از بناهای کلاسیک مدرنیست های اولیه مثل میس وان دِرروهه یا لوکوربوزیه یا اسکار نیمایر که دوره ای عاشقش بودیم، و بعد از ساختمان های مدرن دیگری که های تِک بودند و من در آنها به مناسبت های مختلف ساعتهائی زیسته ام هم نام خواهم برد. ما بناهای ماندگار جهان را دوست داریم چون ما را به زندگی فرا می خوانند. چون میراث مایند! چون در آنها خبری بوده و هست. چون زیبا بوده و هستند. واقعا نمی شود به یک بنا اکتفا کرد! تازه فرصت نمی دهید از تمام بناهای زیبای ایرانی بگوئیم که زیباترین اند چون از آنِ ما هستند! و قاعدتا باید بهتر از هر چیز دیگری به دل نشینند! بناهائی در بافتهائی تو در تو، که معماری در کل بافت آنها معنی پیدا میکند...
تقدیم با دوستی به آرش بصیرت که به معماری دل بسته است.
کلیدواژه ها: قباد ظفر. لوکوربوزیه. اسکار نیومایر. میس ون دروهه