کلن شهری که در جنگ جهانی دوم به طور کامل تخریب شده است اما امروزه جایگاه بسیاری از سایت های تاریخی، موزه ها و نمایشگاه هاست.
ميان كافه ها و مغازه ها در آن شهر آمد و شد ها و در مقابل آن حجم خالص و پر از سكوت و ناگفتني ها.موزه ی کلمبا اثر پیتر زومتور.
نزديك تر مي شوم به مشامم مي رسد ساختمان. وارد مي شوم به آغوشم مي كشد با دستاني سرد. دیواره های آجری خاکستری ساختمان جدید و خرابه های کلیسای در کنار یادمانی برای آن بقایا در هم تنیده اند.
ورودي چندان دعوت كننده نيست و درب به سختي باز مي شود .آرام تر! اينجا مكاني براي سرعت و هیاهو نيست. بعد از لابی به سراغ تجربه ی آن فضای نمایشگاهی می روی که تو را به اینجا کشانده است.(تصویر 1)
و در آن فضاي نمايشگاهي قد علم ميكند سير تاريخ اين بشر سردرگم در اين بزرگ ناچيز، در اين جهان.
و خرابه هاي كليسا و ديوارهاي آجري خاكستري ساختمان جديد، قبل از هر حسی تنها می فهمی که سرد است! هوا، مصالح، نور همه و همه سرد است. مرگ پرسه می زند. زندگي تنها در آن راه، در آن زيگزاگ چوبي تعريف مي شود كه روي مرگ، كه روي گذشته باجسارت اما فروتنانه، گرم گذر مي كند و اين رويارويي: رويارويي مرگ و زندگي. آنجا كه مرگ و زندگي شطرنج بازي مي كنند. آنجا كه زندگي از تجربه ي لحظات تاريكی و با مرگ سخن مي گويد.(مهر هفتم اینگمار برگمن)(تصویر 2 و 3)
و تاريكی. تاريكي چشمانم را مي زند. پا پس مي كشم تنها باريكه نورهايي كه در من نفوذ مي كنند و بارقه هايي در پس ذهنم ايجاد مي كنند، آن نور آن مسجد آن برجها اصفهان و يزد سرزمينم. و خاطره، همان كه معمار آن را جايگاهي مي داند براي ورود به لايه ها عميق انسانی كودكي ام، سرزمينم و ناشناخته هاي درونيم .
زمان كند و كندتر مي شود، مي ايستد در برزخ گير افتاده ای. حتي صداهاي شهر به گونه ای مبهم در داخل فضا شنيده مي شوند همه ی عناصر حس فضا يا تجربه ای متفاوت را تشديد مي كند.(تصویر 4)
معلق مانده ام بين گذشته و حال، بين مرگ و زندگی، لحظه اي روی زمين مي نشينم و پاهايم را روی آن خرابه ها آويزان مي كنم، لحظه به درازا نمي انجامد بايد اين فضا را ترك گفت كه جاي ماندن نيست. انتهای راه به حياط خلوتي ختم مي شود از ديوارهای آن كليساي نابود شده در جنگ جهاني دوم و چه پايان شايسته اي.
طبقات بالاتر تنها گالری هاست، تنها خالی است كه پر مي شود، هنری را جا مي گذارد تا هنری دیگر وارد عرصه شود خودنمايي كند، با آن پنجره هاي بزرگ كه شهر را قاب مي كنند و پرده های ابريشمين. با آن كه معمار ادعايی در زمينه ی شهر ندارد، شهر در در فضای معماری جريان يافته است.(تصویر 5)
چند گالری ارتفاع بلند نا متعارفي دارند برای احترام به كليساهای گوتیک و نگه داشتن آن ارزش ها. این ها ساختمان را به فضايي بين كليسا و موزه يا شايد فراي آنها تبديل كرده است. سفر من به پایان رسیده است سفری كه به منجر به تجربه ای گشته كه منحصر به فرد و تا حدی شخصي است، تجربه ای كه آدمي را به درون خودش ارجاع مي دهد به دانسته هايش به كودكيش، خاطراتش به جايي كه از آن آمده است و معماری با حضور در فضا معنا مي يابد از لمس و تجربه ی آن آغاز مي شود، فرای توضيح و تفسير و عكس می گردد، موسيقي مي شود و در تو و لايه هاي عميق ناشناخته ات نفوذ مي كند و در تو ادامه مي يابد.
از ساختمان بيرون مي آيم .مانند هميشه كافه اي در همان اطراف مي يابم و شروع به نوشتن مي كنم.
کلیدواژه ها: موزه کلمبا. پیتر زومتور. اینگمار برگمان. مهر هفتم.