هیچ ...
هیچ چیزی نیست جز دیوارهایی که خودسرانه به رخ کشیده می شوند، هیچ مرز مشخصی وجود ندارد.
نه پنجره ای، نه شیشه ای، نه دری و نه هیچ شیئی که دیده شود، درست مثل طبیعتی بیجان، درست مثل نشانه های ناپدید شدن تصاویر خواب بعد از بیداری، حتی نمی توانی نقطه ای برای شروع در آن بیابی.
وقتی هیچ چیزی نیست، یعنی اینکه معجزه ای هم رخ نمی دهد.
وقتی هیچ چیزی نیست، یعنی اینکه می توانی بازی بی پایان نور و سایه های بلند باد را ببینی.
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقـص و هسـتی و تـرانـه با من اسـت
(هـ . ا . سایه)
وقتی هیچ چیزی نیست، یعنی چیزی برای پوشاندن نیست اما میلی برای آفریدن هست،
و شاید معجزه ای هم رخ دهد.
همچون آیـنه ای در برابر آیـنه
وقتی هیچ چیزی نیست، یعنی نور می تواند آنسوی دیوار هم دیده شود و باد به هر سو که می خواهد بوزد
با حسی از یک فضای رها شده،
فضائی که آزادانه نقش بازی می کند
و آنگاه که در میان این فضا می ایستی چیزی هست چیزی مثل حس قدم زدن روی ماسه های خیس با پاهای برهنه.