واقعیت این است که با مطرح شدن "چالش انتخاب معماری"، هرچقدر فکر کردم ذهنم بر هیچ اثری به اندازه ی "کتابخانه ی فرانسوا میتران در پاریس" متوقف نشد. طبعا اگر مشغله های پایان سال نبود و فرصت بهتری برای تمرکز دست می داد، محتمل بود آثار دیگری مطرح شوند و در ذهن من اولویت پیدا کنند.
با این ملاحظات، انتخاب من کتابخانه ی فرانسوا میتران یا همان کتابخانه ی ملی فرانسه طرحی از دومنیک پرو در کنار رود سن در پاریس است. این ساختمان برای من جذابیتی نامیرا دارد. فکر می کنم یکی از دلایلش این باشد که از آن دسته ساختمان هایی نبوده که یکی دو روز ـ یا گیرم یکی دو ماه ـ بخواهد شگفت زده ام کند و بعد در ذهنم تمام شود. مثل آدامسی که مزه اش زمانی کوتاه دارد. آدامس، می تواند آدامس بهتر یا بدتری باشد؛ اما به هر جهت خوشمزه گی اش خیلی زودتر از مدت زمان مصرفش تمام می شود.
کیفیت مطلوب این ساختمان برای من، از نوعی "خوشایندی" سرچشمه می گیرد تا "خوشمزه گی آدامس گونه."
برای اینکه بتوانم این خوشایندی را توجیه کنم و البته درخواست سایت اتووود مبنی بر نوشتن این یادداشت به شیوه ای "حسی" را نیز اجابت کنم، نگاهی به تصاویر کتابخانه انداختم (البته متاسفانه در زمان نگارش به آرشیو عکس خودم دسترسی ندارم) و سعی کردم مجموعه عواملی را که احتمالا در این "خوشایندی" دخیل بوده است، کمی صورتبندی کنم.
الف- دو مواجهه
این ساختمان را ما در دو سطح درک می کنیم:
اول؛ چهار برج بلند بر روی پلتفرمی ساده و کشیده که از دوردست می بینیم. مثلا از سوی دیگر رود سن
و دیگر؛ مجموعه فضاهای زیر پلتفرم و گودال باغچه.
یک- مواجهه ای از دور
دست نخستین تجربه ی مواجهه ی من با ساختمان کتابخانه ی ملی، مواجهه ای از دوردست بود. از سوی دیگر رود سن، سوار بر ماشین عبور می کردم. مجذوب صراحت حجم ساختمان و قدرت متافیزیکی آن شدم. انگار چهار عنصر بلند و کشیده با فرمی در نهایت سادگی، خبر از حضور چیزی ارزشمند در آن میانه ی تهی می دادند. پلتفرم کشیده ای که برج ها از آن سر برآورده بودند، با آن سطح کشیده ی افقی، بستری بسیار مناسب بود برای برآمدن آن چهار برج. به گونه ای که گویی چیزی نادیدنی را محافظت می کردند.
دو- برخورد نزدیک
در سطح دیگر، وقتی از ایستگاه متروی آن حوالی، به طرف کتابخانه ی ملی حرکت می کنیم، نکته ای که در ابتدا جلب توجه می کند، پیوستگی ساختمان و شهر است. از سمت جنوب، پلتفورم تنها با تعداد کمی پله از پیاده رو مجاور جدا می شود و براحتی امکان حضور در فضای تهی میان برج ها را به دست می دهد. اینجا مانعی در کار نیست. می توان از روی همان پلتفرم، مسیر حرکت را ادامه داد و از کتابخانه عبور کرد. ساختمان کتابخانه، باری نیست که خود را بر بافت های محله ای آن حوالی تحمیل کرده باشد. احتمال می دهم این موضوع در بناهای فرهنگی فرانسوی ـ و چه بسا اروپایی ـ چندان کیفیت غریبی نباشد. در ایران، ما عادت کرده ایم حتی ساختمان های فرهنگی و عمومی مان هم، به صراحت از فضاها و بافت های اطراف تفکیک شود. من این کیفیت را در موزه ی برانلی اثر معمار مورد علاقه ام ژان نوول، به فاصله ای نه چندان دور از برج ایفل هم تجربه کرده ام.
ب- نمای برج ها
بافت نمای برج ها برای من جذابیت ویژه ای دارد. سطوح تمام شیشه ای، و در پشت شیشه ها، پانل هایی هست که می توانند روی پاشنه بچرخند. کسی که در هر طبقه و در هر فضا حضور دارد، بسته به نیاز و تمایلش می تواند پانل ها را بچرخاند. پانل ها در سوی داخلی شیشه قرار گرفته اند و بنابرین مانع گرم شدن ساختمان توسط اشعه ی خورشید نمی شوند. اما نکته ی مهم، تغییراتی است که در نما، بواسطه ی تغییر زاویه ی پانل ها ایجاد می شود. این ایده البته به تناوب در ساختمان ها استفاده شده، اما به یاد ندارم در جایی دیده باشم سازماندهی ان عناصر، در این حد مینیمال، صریح و ساده انجام شده باشد.
نمی دانم دقیقا با چه تعبیری می توانم توضیح بدهم که گمان می کنم این عصاره و جوهره ی وحدت بین دو مقوله ی طراحی است که یکی به مساله ی نور و گرما و نیازهایی از این دست و دیگری به وجوه زیبایی شناسانه طرح و بافت نما، مربوط می شود. سنتزی که به بهترین نحو از ترکیب این مقولات ایجاد شده است. نوعی تنوع و امکان تغییر در جزییات. به آسانی می شود فهمید که تا چه میزان می توانیم بافت های متنوع در یک نمای منسجم داشته باشیم. به خاطر می آورم که هربار در کلاس طرح، برای دانشجویانم در مورد نمای برج های کتابخانه ی ملی فرانسه صحبت کرده ام، نتوانسته ام جلوی شور و حرارت آشکار خود را بگیرم.
ج- راهروها و گودال باغچه
در میانه ی چهار برج، پلتفرم خالی شده و گودال باغچه ای را شکل داده که البته دور از دسترس عموم است. در دو طبقه گرداگرد گودال باغچه، راهروهایی هست که ترکیب های بسیار هنرمندانه ای از چوب، موکت قرمز و فلز براق (و انعکاس هایش) دورتادور گودال باغچه می چرخند. من این فضاها را در نهایت زیبایی می بینم. توجیه روشنی برای این تعلق خاطر ندارم، صرفا این ترکیب رنگ، این چیدمان و بازتاب های ملایم در فلزهای براق استفاده شده، در راهروهایی که یک ضلعش رو به گودال باغچه دارد، فضایی ساخته است که همیشه در ذهن من حضوری پررنگ دارد.
د- لب کلام
نمی دانم کاربران همیشگی ساختمان کتابخانه ی ملی فرانسه، چه احساس و چه برداشتی از این ساختمان دارند. یک حس پنهان به من می گوید با توجه به جمیع جهات، برای اکثر آنها هم این ساختمان باید ساختمان مطلوبی باشد. من این ساختمان را دوست دارم و این تعلق خاطر، نمی تواند به صورت مجزا به دلیل تک تک عناصری که شمردم، باشد. ترکیب همه ی اینهاست که این ساختمان را برای من دوست داشتنی کرده. می گویند برج ها، نشان دهنده ی یک کتاب باز است. این موضوع برای من اصلا اهمیتی ندارد. تصور می کنم چنین استعاره ها و چنین تفسیرهایی، اگر از ارزش های معمارانه ی یک اثر کم نکند، قطعا چیزی به آن نخواهد افزود. این ساختمان، یک اثر مینیمالیستی به تمام معناست. یک سطح افقی و چهار برج مرتفع بر فراز آن؛ بیانی ساده و صریح. ترکیبی سهل و ممتنع که دستیابی به آن کار هر معماری نیست.
کلیدواژه ها: کتابخانه ملی فرانسه. دومنیک پرو. ژان نوول. موزه برانلی