همه شان را تخریب کرده اند، برای تخریب تو نیز همه چیز مهیا بود، نزدیک به تو شدند، اما برای تو ایستادیم، چون پدر بزرگمان بودی و آنقدر بزرگ بودی که برای همه مان جا داشتی، واژه هایی در متن داشتی که باید می ماندی. واژه هایی که گرد هم آمده اند تا خانه ای را معنا ببخشند، درون هرکدام از واژه ها معنایی نهفته، خانه ای که در آغوش آسمان قرار گرفته، حیاطی که حیات است و اتاق هایی که برای همگان گشوده شده اند. مکانی با موجودیتی قابل درک با انباشتی از تجربه ها و خاطره ها، همچون برشی از تاریخ یک شهر و تاریخی از یک زندگی.
صدایی از هم سن و سالانش که تخریبشان کردند، خیابانی کشیدند و تنها قامت افروخته قاجاریه باقی ماند. خانه ای که در گذر این سال ها مبدل به غریبه ای در شهرش شد و ناظران را در مقیاس محله به شاهدانی از دگرگونی این سال ها تبدیل کرد. دیگر درش رو به همسایه ای نیست، حال رو به خیابانی باز می شود و با خود نمایی میان آن همه ازدحام، مجموعه ای نفیس از هنرهای قدیم قاجاری اش را به رخ می کشد.
همه جا رنگ است. از ارسی ها تا کاشی های هفت رنگ و سقفش همه را رنگ بخشیده اند، رنگ ها عضوی درخشان از نمای بصری هستند تا برای ساکنین خودنمایی کنند، هنوز سیاه و سفیدهای خشکیده معماری به واقعیت زمانه تبدیل نشده بود. هنرش در جزئیات نمایان است، به جزئیات که می نگری، مبنا انسان است و طبیعت، و خالقش تنها معمارانی هستند که به ذات انسان، ارزش بخشیدند.
خانه در اینجا ورای کالبد و خانه بودن خود، به رسانه ای تبدیل شد تا تاثیری بگذارد بر آگاهی جمعی بسیاری از ما که در برابر شناسنامه شهریمان مسئولیم.
گاه به گاه عصرهای چهارشنبه به تو سر می زنم، دوستدارانت را می بینم که گرد هم آمده و هرکدام به طریقی در وصف معماریِ دل سخن می گویند، حضوری که به روابطمان شکل داده و چون متنی تبدیل شده که هر کدام مان محتوای خاص خود را از ان درک می کند. محسن مان به دنبال سوژه هایش است تا شروع به گرفتن عکس هایش کند و چند نفری هم بدون هیچ صدایی غرق در ترسیم کروکی هایشان شده اند و آنگاه که وارد قلب سبزت می شوم، دور آن حوض می ایستم و زیر سایه درختانت گذشته ام را تداعی می کنم، شاید یک زندگی دست نیافتنی که حکایت از خلوت گزینی هایدگری دارد را در خیالم می پرورانم و بدین سان تفکری آغاز میشود، گویی این همان جاییست که رابطه ام با جهان پیرامون را شکل می دهد، تجربه ای حاصل از کنش معماری که به واسطه حضور رقم می خورد.
چند ساعتی گذشت، زمان بازگشت فرا رسیده، از خانه خارج می شوم و قدم بر می دارم، بوق ممتد تاکسی ها...
کات...