نظر سنجیدۀ سر جیمز پیکتن، معمار لیورپولی و گسترشدهندۀ شهرها در عصر ویکتوریا، این بود که “سیاست، حکومت، ادب، شهرنشینی و تمدن، همگی نام و ماهیت خود را از زندگی شهری دارند؛ اما تعبیراتی نظیر دهاتی، وحشی و کافر نشان از تمایلات خشنتر و عقبماندهترِ چوپانها و کشاورزان دارد”. درمقابل، جیمز شرگولد بون، کشیش پدینگتن، در رسالۀ تکاندهندۀ خود در ۱۸۴۴ با نام در باب نیاز شهرها به مسیحیت دیدگاه دیگری داشت: “شهرها مرکز و تماشاخانۀ جاهطلبی، طمع و لذت آدمیاند... امیال، شهوات و فساد جنسی انسان تقویت میشوند و در مسیر پلیدی سیر صعودی تندی دارند.”
روستا و شهر (۱۹۷۳) نوشتۀ ریموند ویلیامز، تلاشی جاهطلبانه است تا آن زمینۀ تاریخی، فرهنگی و خیالیای را که در ورای این احساسات نهفته و طی سدهها در ادبیات انگلیسی بیان شده است، برملا سازد. این کتاب بسیار معتبر با طیف چشمگیری از منابع ادبی و تاریخی، قدرت ویلیامز بهعنوان یک منتقد رمان، نظریهپرداز فرهنگی، ایدئولوگ مارکسیست و متفکر شهر را نشان میدهد. مهمتر از همه، این اثر روایتی است از یکی از مضامین همیشگی فرهنگ اروپا که به زیبایی نوشته شده است: ساختار فضیلت روستا و پلیدی شهر یا سادگی روستایی در برابر تمدن شهری یا بهقول یوونالِ شاعر:
“در رم چه کاری میتوانم انجام دهم؟
من که هرگز نیاموختهام چگونه دروغ بگویم.”
پروژۀ فکری ویلیامز در کتابهای فرهنگ و جامعه (۱۹۵۸)، انقلاب ناتمام (۱۹۶۱) و کلیدواژهها؛ واژگان فرهنگ و جامعه (۱۹۷۶) مشهود است. محور این پروژه تلاشی مستمر بهمنظور ریشهکنساختن اجماع فرهنگی محافظهکاران بود. او این اجماع را میراث طبقۀ حاکم میدانست. ویلیامز میگوید: “انگیزۀ اصلیام از نوشتن فرهنگ و جامعه اظهار مخالفت بود. میخواستم مخالفت کنم با اینکه یک سنت فکری دیرپا دربارۀ فرهنگ، به اوضاع واپسگرایانۀ آن زمان اختصاص پیدا کند. این موضوع به من اجازه داد تا، بر اساس همان سنت، با استفادۀ روزافزونِ امروزی از مفهوم فرهنگ علیه دمکراسی، سوسیالیسم، طبقۀ کارگر یا آموزش همگانی مخالفت کنم.” خواه به زبان برگردد یا فرهنگ یا ماهیت آموزش، آرزوی ویلیامز تغییر موقعیت و تفسیر مجدد بود. او میخواست سطوح مختلف فرهنگ و تفکر انگلیس را از آغوش سنتگرایی برهاند و بهجای آنها بدیلهای مترقیتر و دمکراتیکتری معرفی کند.
او میخواست همین کار را از منظر ادبیات انگلیس انجام دهد. ویلیامز در کمدیهای عصر بازگشت، که بر ازدواج، جامعه، دربار و دارایی تاکید داشتند، “هیچ تقابل سادهای میان شهر پلید و روستای معصوم” نمییابد. این از آن رو است که “هرآنچه در شهر رخ میدهد، بهخاطر نیازهای طبقۀ حاکم شهری است”. رشد یک خانواده و بهارثبردن یک ملک، دغدغههای مشترکی برای زمینداران و تاجران ایجاد میکند. به همین نحو، گردشهای روستایی (۱۸۳۰)، پرسههای ویلیام کابت در راهها و مزارع انگلیسِ اوایل قرن نوزدهم، نشان میدهد چگونه پس از انقلاب کشاورزی و صنعتی “پیوندهای اساسی بین شهر و روستا... به مرحلهای جدید، روشنتر و درنهایت انتقادی انجامید”. سنتشکنانهترین بخش کتاب ویلیامز تلاش او است برای درهم شکستنِ وسکسِ تامس هاردی و فروریختنِ تمام تمایزهای بین روستاگراییِ درونی و شهرگرایی بیرونی. “تس یک دختر روستایی و فریبخوردۀ ارباب نیست. او دختر یک زمیندار و دلالی خردهپا است که فریب پسر یک کارخانهدار بازنشسته را میخورد. این پسر با پول، خانهای روستایی و اسمی قدیمی برای خود دستوپا میکند.” ازاینرو، شهر و روستا بهطور غمناکی در هم عجین میشوند.
ابزار ویلیامز برای تشریح این ارتباطات درونیِ غیرمنتظره، استفاده از اصطلاحاً “ساختار احساسات” یک دورۀ معین است. استوارت هال، همکار ویلیامز در مطالعات فرهنگی، ساختار احساسات را اینگونه تعریف میکند: “نحوۀ زیست معناها و ارزشها در زندگیهای واقعی وجماعتهای حقیقی.” مردم چه تصوری از وضعیت حاضرشان داشتند؟ مبانی مادی و فکریِ این تصور چه بود و چگونه به احساسات آنها شکل میداد؟ یا بهبیان خود ویلیامز: “در مطالعۀ اعصار گذشته، این حس درکشده از کیفیت زندگی در یک زمان و مکان مشخص، سختترین چیزی است که میتوان فهمید؛ یعنی فهم آن مجراهایی که از طریقشان فعالیتهایی خاص در یک قالب فکری و زیستی ترکیب میشوند.”
ویلیامز مقدمه و محور روستا و شهر را بر داستان شخصی خود استوار میکند: “پایینِ تپههای بِلَک مونتنز در مرز ولز زاده شدم؛ آنجا که چمنزارهای سبز و روشن در برابر خاک سرخ و شخمزدۀ زمین دیده میشوند و اولین درختهای پشت پنجره، بلوط و راج هستند.” ویلیامز بعنوانِ نجیبزادۀ جهانگردی که در کلاسهای “جیزس کالج” یا در استودیوی بیبیسی در نازونعمت بهسرمیبرد، خردکنندگی فقر روستایی را میشناخت و هرگز دلتنگ روستا نبود. او تفاوتی میان آرمانسازی رمانتیک از سکونت در روستا و بیتفاوتی ثروتمندان به نیازهای اکثر مردم نمیدید. “در خانه نشسته و از انقلاب صنعتی و تغییرات اجتماعی و سیاسی حاصل از آن شاد بودیم.”
او هرگز تن به تحقیر شهریها نداد: ضروریات روزمرۀ لولهبازکنی، ماشینهای شرکت آستین، آسپیرین، وسایل پیشگیری از بارداری یا غذای کنسروشده. ازآنسو، “آب ناپاک، سطل خاکی، چهار مایل پیادهروی تا محل کار، سردردها، زنان ازکارافتاده، گرسنگی و غذای تکراری” سهم افراد فقیر بود. اما بزرگشدن در میان کوههای سیاه به ویلیامز حس روشنی از التقاط طبیعی، مصنوعی و ادبی داده بود. این موضوع علاقۀ ویژۀ او به کشورِ هاردی، وسکس، را تبیین میکند. این موهبت همچنین ویلیامز را مجذوب چشمانداز دی. اچ. لارنس، رماننویس انگلیسی، از روستاهای معدنکاری درمیان روستای کشاورزی میکند: “آمیزشی عجیب از انگلستان قدیم و جدید.” خودِ لارنس از ابهام کریه ناتینگهام شایر متنفر بود. “ناتینگهام مکانی است وسیع با جمعیتی حدود یک میلیون و صرفاً تودهای بیشکل است. ناتینگهامی وجود ندارد؛ به آن معنایی که سیهنا وجود دارد.”
میراث سوسیالیستی ویلیامز نیز به اندازۀ پیشینۀ روستاییِ او در آثارش تأثیر نهاد. او بههمراهِ ریچارد هاگرت و داروتی و ادوارد تامپسن، از شخصیتهای کلیدی سیاست چپ نو دهۀ ۱۹۶۰ بود. آنها با انتشار آثاری نظیر بیانیۀ روز می (۱۹۶۷) تلاشی تقریباً راسکینوارکردند تا احساس و فرهنگ را در رژیمی تزریق کنند که از نظرشان سوسیالیسمِ حسابگر و فنسالارِ هارولد ویلسن بود. بخشی از این آرمان در روستا و شهر نمود یافت؛ چراکه ویلیامز بر مبنای آمیزهای از شهر و روستا، از هویت ملی انگلیسی روایتی رادیکال میسازد. برخلاف محافظهکاریِ انگلیسیِ شدید افرادی نظیر اچ. وی. مورتون و جی. بی. پریستلی، ویلیامز بدیلی بسیار دمکراتیکتر را درنظر میآورد که از قربانیان تالپادل، حفاران و هموارگران، توماس مور تا مرثیۀ رادیکال جان بال امتداد پیدا میکند:
“اگر پیشۀ آدم حفاری و پیشۀ حوا نخریسی بود،
پس کیست که اشرافزاده باشد؟”
زبان مورد استفادۀ ویلیامز یادآور ویگها و شکارچیها نوشتۀ ای. پیتامپسن و روایت آن از ستیز طبقاتی همیشگی در تاریخ انگلستان روستایی است. ویلیامز با چنین زبانی به ادبیات خانههای روستایی، یعنی خانههای اربابی بزرگ و عمارتهای نوکلاسیک نظر میافکند و ما را ترغیب میکند که “در هر نقطه بایستید و به آن سرزمین بنگرید. نگاه کنید که محصول آن مزارع، آن جویبارها و آن جنگلها حتی در امروز چیست. به زحمتِ آن بیندیشید و ببینید که استثمار و تصرف باید تا چه حد طولانی و نظاممند باشد تا اینهمه خانه با این مقیاس را ایجاد کند”. این راهی بسیار متفاوت برای اندیشیدن درخصوص چشمانداز بیانتهای انگلیس، چشماندازهای کیپبیلیتی براون، معماری رابرت آدام و آثار ایولین وو، و نیز هزینههای انسانی برای پایایی آن بود.
کارل مارکس و فریدریش انگلس در آثار خود نشان دادند چگونه موضوعات متنوعی نظیر توسعۀ خانوادۀ هستهای، نمایشنامههای شکسپیر، رمانهای بالزاک، انقلاب نیوتن در علم و نهضت اصلاح دینی را میتوان با درک واقعیتهای مادی ورای آنها فهمید. ویلیامز هم به همین سان معتقد است که “سرمایهداری عامل تعیینکننده در سرگذشتهای خاص روستا و شهر و ارتباط درونی و مستقیم آنها در انگلیس بوده است”. روابط اجتماعی در نظام سرمایهداری و معیارهای آن نظام در ارزیابی رشد و محاسبۀ سود و زیان، روستا را تغییر داد و شهر را ایجاد کرد.
روستا و شهر با لحنی غالباً جبرگرایانه بهدنبال تبیین تحولات ادبی از طریق تغییر در روابط مادی است. ویلیامز در فصلی درباب رمانهای هنری فیلدینگ و سموئل ریچاردسون میگوید: “در انگلیس، سرگذشت واقعی روستا تماماً بر محور مالکیت زمین و روابط اجتماعی و کاریِ حاصل از آن میگردد.” “ماجرای یک ملک از میراثی که فلان درآمد را داشت، گذشت و به فرصتی برای سرمایهگذاری با سود افزایشیافتۀ بسیار ارزیابی شد.” از نظر ویلیامز، پیرنگ تام جونز مبتنی بر این اشتیاق است که از طریق ازدواج، دو ملک بزرگ سامسرست شایر را به هم وصل کند. کلاریسا نیز تلاشی مشابه برای تحکیم میراثها و ترفیع رتبه است.
انقلاب کشاورزی اواسط قرن هجدهم با سیستمهای حصارکشی، تخلیه، کاهش نفوس و استثمارگری خردهمالکان، عامل بیشتر این تغییرات بود؛ “داستانی از رشد و دستاورد، اما برای اکثریت مردم، این امر، جایگزینشدن یک شکل از تسلط بهجای شکلی دیگر بود: نظم مرموز فئودال جایش را به نظم مرموز سرمایهداری کشاورزی داد.” این گام سریع سرمایهداری در جامعۀ انگلیس نیز بهسهم خود موجب نظم شهریِ مطمئنتری شد. باید بعد از انقلاب کشاورزی و صنعتی، شهر و روستا را یک چیز قلمداد کرد.
همین پیوستگی بین روستا و شهر است که زمینه را به ویلیامز میدهد تا در فصل “سه تن در حوالی فارنهام” به نقدی استادانه از جین آستن و کابت بپردازد. شناخت جامعۀ بهشدت بورژوازی اوایل سدۀ نوزدهم که مابین سرمایهداری کشاورزی و بازرگانی شهری بود، برای فهم روایتهای اِما، غرور و تعصب و عقل و احساس ضروری است. سردرگمی و تغییر این رمانها، وحشت و سوءبرداشتهای بیرحمانه، محصول “جامعهای آشکارا زیادهطلب است که دغدغۀ انتقال ثروت دارد و میکوشد بر اساس ضوابط ارثی و اخلاقیاتِ پیشرفت، دربارۀ خود قضاوت کند.” اما کابت درمجموع ظرافت کمتری دارد و بهخاطر تخریب فضائل روستایی زادگاه او، همپشایر، همۀ اینان را به باد انتقاد میگیرد: “نائبالسلطنهها، رانندگان سیاهپوست، ژنرالها، دریاسالاران، فرمانداران، کمیسرها، پیمانکاران، بازنشستگان، دارندگان مشاغل آسان و پردرآمد، نمایندگان، وامدهندگان، مأموران قرعهکشی، بانکداران، دلالان سهام” و تمام همراهانِ “آن چیز” (ترکیب مبهم فساد شهری و بازرگانی).
البته نباید پنداشت که ویلیامز تنها بهسراغ “آثار فاخر” میرود. در واقع، یکی از نقاط قوت روستا و شهر این است که بهخوبی، خدمت نویسندگان مطرحی همچون آستن و کابت را در درون یک مجموعه فرهنگی بسیار وسیعتر لحاظ میکند. از شعر گرفته تا نمایشنامه و رمان، توانایی ویلیامز بهعنوان یک منتقد ادبی کاملاً آشکار است؛ زیرا او نویسندگان ناشناس و سرشناس را کنار هم مینشاند تا روایتی استادانه از تحول ادبی عرضه کند. البته بدیهی است که او از برخی نویسندگان لذت بیشتری میبرد؛ بهویژه جان کلر:
“از تودههای سبز تاریک
میانِ دانههای شبنمنشسته
چکاوک با انگیزهای آنی میآغازد
و آواز میخواند
و میان باران مهآلود
بالهای حناییرنگش را میتکاند.”
“زبان سبز” شعر کلر چیزی از دوران کودکی ویلیامز در بلک مونتنز و پیوندش با طبیعت را به یاد او میآورد. ویلیامز، مثل کلر، معمولاً “ثروت ملعون! که بر قوانین انسان سایه افکنده است” را تقبیح میکند و آن را عامل نابودیِ آن چکامۀ روستایی پیشاسرمایهداری میداند؛ “آنجاکه آزادی طبیعت بر سبزی گلها منتشر میشود”. بهباور ویلیامز، “مسئله فقط ازدستدادن چیزی نیست که میتوان آن را یک قطعه روستای “بکر” نامید؛ بلکه برای هر انسان خاصی مسئله ازدستدادن چشماندازی بهویژه انسانی و تاریخی است که در آن منبع احساس واقعاً “طبیعی” نیست؛ بلکه “فطری” است.”
از بین نویسندگان شهری این طیف، ویلیامز همین اندازه به چارلز دیکنز علاقه دارد و بهحق، او را مستعدترین مفسر لندن عصر ویکتوریا و ارتباط درونی آن با سرمایهداری میداند. دستاورد بزرگ دیکنز این بود که توانست از بیشمار اتمها یعنی افراد اتفاقی، نامرتبط و عجول زندگی شهری، یک آگاهی شهری خلق کند. در دوریت کوچک، دامبی و پسرش و خانۀ غمزده، “شهر بهمثابۀ واقعیتی اجتماعی و نیز چشماندازی بشری ترسیم میگردد. آنچه در شهر به نمایش کشیده میشود، یک ساختار پیچیدۀ احساس است.” همانطورکه هاردی در سال ۱۸۸۷ مینویسد، لندن “ظاهراً خود را نمیبیند. هر فرد به خود آگاه است؛ اما از هویت جمعیشان آگاهی ندارند”. دیکنز این آگاهی ادبی را فراهم کرد و از این طریق به فهممان از معنای لندنِ قرن نوزدهم صورت بخشید؛ با راهآهنها، نمایشگاهها، امپراتوری، زندگی خانوادگی، تجارت و فقرش.
ویلیامز به نویسندگان دیگری نیز علاقهمند بود؛ از جوزف ادیسن و فیلدینگ گرفته تا جرج گیسینگ، اچ. جی ولز، الیزابت گسکل و ویرجینیا وولف. اما مسائل بسیاری هست که در اثر ویلیامز دیده نمیشود. علیرغم احساسی که او به روستاهای مرزی داشت، دراظهاراتش راجعبه عصر ویکتوریا و قرن بیستم چیز چندانی از ادبیات حومۀ شهر نمیگوید. به همین نحو، در این کتاب اثری دیده نمیشود از باغشهرها و تازهشهرها، ترسهای “بهار خموش” دهۀ ۱۹۶۰ از فروپاشی بومشناختی یا کشف مجدد بومیگرایی انگلیسی در دوران مابین دو جنگ. مهم نیست، من این سیاحت بلندنظر تکجلدی در روستا و شهر را بر گذر از میان راههای فرعی و بنبست مطالعات شهری و روستایی ترجیح میدهم.
اما چرا چهل سال پس از اولین چاپ روستا و شهر هنوز این اثر را میخوانیم؟ جدای از اینکه اثر ویلیامز راهنمایی روشن برای گسستی پایدار در فرهنگ انگلیس است، اثر ویلیامز چه اثری بر بحثهای معاصر دارد؟ خب، احتمالاً در آن انگلیسیبودن ناب موضوع جالبی برای زمان ما وجود دارد. همین که گرههای تاریخی بریتانیاییبودن کمکم فرسوده شد و شهروندان بریتانیایی خود را آزادانهتر انگلیسی، اسکاتلندی یا ولزی دانستند، گزارش ویلیامز از سیری منحصراً انگلیسی در تکوین فرهنگی، جالبتوجه میشود. او وقتی به انقلاب کشاورزی و صنعتی میپردازد، بارها از خاصبودن “تجربۀ انگلیسی” سخن میگوید و اینکه چگونه این حوادث تاریخی به ساختار خاص ادبی روستا و شهر صورت بخشیدند. کاملاً حق با ویلیامز است که آثار فلیدینگ، دانیل دفو، ادیسن، آستن، و حتی جورج اورول و جِی. جی. بلارد، بیشتر لحنی انگلیسی دارند تا بریتانیایی.
گرچه آن سیر اسلوب انگلیسی تاحدی منطقهای مینماید، ویلیامز احساسی بینالمللی دارد که عواطف بسیار نویی را درک میکند. او بهطریقی که پیشگام بخش اعظمی از نظریۀ ادبی پسااستعماری است، توضیح میدهد که چگونه با ظهور امپراتوری “ارتباط سنتی بین شهر و روستا در مقیاسی بینالمللی کاملاً بازسازی شد”. از اواسط سدۀ نوزدهم، “این زمینۀ بزرگتر وجود داشت که آگاهانه و ناآگاهانه بر هر ایده و ایماژی تأثیر میگذاشت.” سرزمینهای دورافتادۀ منچستر، لیورپول، بیرمنگام و لندن اکنون تا اطراف جهان، یعنی افریقا، هندوستان و استرالیا بسط یافتهاند؛ درحالیکه در آرزوهای بزرگ و آلتون لاک نوشتۀ چارلز کینگزلی، زندگی استعماری، ابزارهایی برای فرار از فقر و فلاکت بریتانیای عصر ویکتوریا را مطرح میسازد. امپریالیسم، بهعنوان عالیترین شکل سرمایهداری، ماهیت وابستۀ روابط شهری و روستایی را صورتی دوباره بخشید. “جوامع روستاییِ جدید در سایۀ نظارت سیاسی و اقتصادی به تخیل انگلیسی راه یافتند: جهانهای زراعی کیپلینگ و موآم و اورول اولیه و نیز جهانهای تجاری کنراد و جویس کری.” نمیتوان اقتصاد خانههای روستایی آستن یا جیمز را بدون درک اقتصاد امپریالیستیِ نهفته در پشت آنها فهمید. همچنین همانطورکه ادوارد سعید بعداً نشان داد، تعامل استعماری بهنحوی نمادین به جامعه و معماری انگلیس جدید صورت بخشید: “کدام هندی یا الجزایری میتواند با اطمینان مؤلفۀ بریتانیایی یا فرانسوی گذشته را از واقعیتهای کنونی تفکیک کند و کدام بریتانیایی یا فرانسوی میتواند خطی قاطع پیرامون لندن بریتانیایی و پاریس فرانسوی بکشد که تأثیر هندوستان و الجزایر بر این دو شهر امپریالیستی را لحاظ نکند؟”
ویلیامز نهتنها القا میکند که فهم امپریالیسم بهطور آگاهانه یا ناآگاهانه بر رشد واکنشهای انگلیسی به روستا و شهر تأثیر میگذارد، بلکه منظر خود را به ادبیات در جوامع پسااستعماری نیز بسط میدهد. او در آثار انگوگی وا تیونگو، الیشی امادی، ویلسن هریس و آر. کی. نارایان نیز مضامین مشابهی مییابد: “مبارزه با زمینداران، ناکامی در محصولات و پرداخت بدهیها و نفوذ سرمایه به درون جماعتهای روستایی. این موارد، با تمامی اختلافاتی که در جوامع و سنتهای مختلف دارند، تنشهایی درونی هستند که میتوانیم آنها را اَشکالی خاص در تاریخ بسیار دور خود بدانیم.” ویلیامز با علم به ویژگیهای عصر استعمار و پسااستعمار درآمدی موثق به ادبیات معاصر اندریا لِوی و زیدی اسمیت عرضه میکند. آمیزۀ متروپل و مستعمره، نژاد و هویت شهری در آثار این نویسندگان بیانگر این است که جزیرۀ کوچک و سفید دندان میتوانند بهخوبی در روایت ویلیامز از ادبیات انگلیس جای بگیرند.
سرانجام، سیاست قرن بیست و یکمیِ اعتراض شهری، فضا و مقاومت، طبیعتاً برای رادیکالیسم ویلیامز جالب بود. همگام با پیشرفت اشکال سرمایهداری، نحوۀ صورتبخشی سرمایهداری به شهر نیز تحول یافت. بهباور بسیاری از منتقدان، ماهیت جهانیشدن معاصر، باعث شده تا توانایی سرمایهداری شهری تقریباً با روشی استعماری افزایش یابد. بنابراین، بهتعبیر پیروان ادوارد جهان صرفاً “قلب امپراتوری” و بهتعبیر ما یک “شهر جهانی” است. دورین ماسی، جغرافیدان شهری، میگوید: “لندن جایگاه قدرت سیاسی، سازمانی، اقتصادی و فرهنگی است. تأثیرات و تأثرات آن در سطح ملی و جهانی منتشر میشوند. لندن شهر محوری آن شکل سیاسیاجتماعی است که عنوان نولیبرالیسم را بر پیشانی خود دارد... این شهر مرکزی حیاتی در تولید جهانی روزبهروز نابرابرتر است.” لندن شهر نابرابریهای درونی و بیرونی است: ثروت تجاری عظیم علیه فقر جهانی؛ محافظهگرایی سازمانی میان اسلامگرایی رادیکال. ویلیامز از پیگرفتن این تفسیر شهری در صفحات سرمایه نوشتۀ جان لانچستر، هفتهای در دسامبر اثر سباستین فالکس و شنبه نوشتۀ ایان مکایوان لذت میبرد. شاید بتوان گفت اگر کمپهای معترضان افراطی در فضای عمومی لندن، نیویورک و مادرید اثر ویلیامز را میخواندند و نه جامعهشناسی آنتونیو نگری و دیوید گرایبر، موضعی واقعگراتر و منعطفتر در قبال انقلاب خود میگرفتند؟
مضامین روستا و شهر، چه انگلیسیبودن، چه امپراتوری و چه اعتراض شهری بر ضد استعمار، از وضعیت کنونی ما سخن میگوید. از این فراتر، حس شدیدی از سنت، میراث و هویت ملی در این اثر کلاسیک با هم عجین شده است. دستاورد موفق ویلیامز این است که نشان میدهد برای شناخت فرهنگ بینهایت پیچیده، متلاطم و دووجهیِ شهر و روستا در انگلیس، بهترین راهنمای ما ادبیات است.