حقیقت:
زمین Civic
Center صدرا، مشکل پذیرش “غیر” را دارد. نه
اینکه مرجوع به کانتکستی خاص از لحاظ تاریخی، اجتماعی یا فرهنگی باشد: در میان
آپارتمانهای باری به هر جهت “مهر” و ماشین عظیم
بیمارستان ابوعلی قرارگرفته که در بهترین حالت یا عرصه بازی “گنگ” ها خواهند بود و
یا حیاط پشتی بیمارستان. در وحله نخست، Civic Center
شهر صدرا، خود پارادوکس است:
پلاکی
ثبتی برای مرکز فعالیتهای اجتماعی اختصاص داده شده است! یک آدرس پستی یا تابلوی
راهنما همانند محل ادارهی ثبت احول یا
مرکز خرید فلان. “سرندی پیتی” وجود نخواهد داشت؟ در کولونی، جای هر فعالیتی مشخص
است.
از
طرف دیگر “ درنظرگیری ارجاعات تاریخی و فرهنگی” نیز علی الاصول فاقد “مرجعیت” است.
فضای
عمومی شهر ایرانی، حاصل تصادم بافت هاست؛ فاقد شکل است یا “داخلی”
است. شهر ایرانی بافتی حیوانی از سلولهای گیاهی است که سلولها در اطراف آوند
شکل نگرفتهاند، بلکه آوندها حاصل تصادف به وجود آمدهاند. معماری
ایرانی، معماری شیئی نیست؛ ارجاع به شیئی هم نمیتواند باشد،
اما
با توجه به وضعیت Civitas های شهرنشین
ایرانی که حتی Urb بودن آنها نیز دلیلی بیولوژیک
دارد، ارجاع فرهنگی به بنیانهای Civic
و Urban هم فاقد وجه است. ارجاع به شیوهی جناب “علی
حاتمی” به شبح نوستالژیک نیز تنها در ابعاد سینمایی میسر است. به نظر میآید مرجع
میتواند فقط ایلوژن حافظه تاریخی باشد. با پس زمینهی ارجاع به دورانهای زمین
شناسی یا قلمروهای عشایری.
واقعیت:
1 – زمین دارای
سه سطح است: سطح زمین، سطح زیر و سطح آسمان. سطح آسمان فاقد شکل و دارای محدوده
است. سطح زمین، هم دارای شکل و هم محدوده است ولی سطح زیرزمین، هم فاقد شکل و هم فاقد
مرز است و به همه جای شهر مربوط است. سطح زمین در بهترین وضعیت، بستر “شیئی”
خواهد شد و سطح زیرین، حوزه سیویک.
2- فضای شهر ایرانی نیازمند “در بر” قرارگرفتن است. فضای
شهر ایرانی، در میان چیزی است. فضای شهر ایرانی حاصل تصادف بافتها است.
3- زندگی در شهر ایرانی مستلزم عبور است. عبور از
مسیرها و مرزهای مشخص تا رسیدن به محل “تصادم”.
4- اقلیم عمومی ایران در روی سطح خشک است و در لایه
زیرین مرطوب. ایجاد محدودهی مرطوب روی سطح، مستلزم ایجاد جداره است. باغ ایرانی،
اقلیمی نامانوس در درون جعبه انکوباتور است.
5- شهر ایرانی مرجوع به اسطوره است. هر چیزی جز ارجاع به
اساطیر، کار شهر و انسان ایرانی را “میسازد” ! شهرهای جدید در بستر زمانی
شکلگیری خود – مشخصآ صدرا –
ماخوذ از نام فیلسوف نیستند، اشاره به ساختگاهی جهت اقامت دارند که باری به هر جهت
شکل گرفتهاند و فاقد شخصیت و طفیلی شهر مادر هستند. انسان ایرانی نیازمند اساطیر
مجهول خود است: ایلوژنی از ملغمه هند و اروپایی و بینالنهرین.
مجاز:
اصل، پناه بردن به جا است. سرزمین تفکیک شدهی
شهر دائما در حال پرشدن است. پرشدن با مصالحی که باری به هر جهت بر روی هم تلمبار
میشوند و حتی اصالت ژوراسیک خود را نیز منکر میشوند تا تودههایی از فضولات
معماری را در پلاکهای ثبتی مشخص تلنبار کنند.
شهر نیازمند مکث است. لااقل سعی کرد افق یک پلاک را در
محدودهی خود نبست. در پهنهای اقلیمی که جز آمد و شد عشایر و عبور قنات، اطلاعات
دیگری نداشت، سطح فقط با معماری پارچهای از بازارگاه عشایری استرلیزه شدن و
سرچاههای قنات اشغال شد و میل که فقط نشانه ای از احتمال جایی
است. سطح، رها شده تا تنها با کوره راههایی، از آنچه شهر خوانده میشود جدا شده و
به قلمرویی دیگر قدم گذاشت به وامداری از “ورجمکرد”. در سطح زیرین، در لایه مرطوب،
حوضچهها و باغ ایرانی را داریم و در سطح رویین، باغ خشک که منظرگاه خشک است. در
سطح زیرین، دفاتر، فروشگاهها، کافهها و سالنهای نمایش را داریم. باغ ایرانی، به
سطح باز میشود تا در صورت نیاز رطوبت را به سطح نیز برساند.
بخار که در فرارترین شکل فیزیکی، نشانهی از رخدادی زمین
شناسی است با بازتاب تصاویری از عصر سایبر. سرزمین Civic
Center صدرا، واحهای است زیرزمینی در میان بافتی
از گوشت ژوراسیک با چاشنی اساطیری و ارجاعت حسی.