اگر اعتراف کنیم و بپذیریم که رمانتیک ها با اشکار کردن اینکه اهداف
انسان ها متعدد، غالبا پیش بینی ناپذیر و در مواردی با یکدیگر ناسازگارند، ضربت
مرگباری بر این حکم خلاف شواهد وارد کرده اند که راه حلی قطعی برای این پازل هزار
تکه، دست کم در اصول، وجود دارد که با قدرت عقل می توان به ان دست یافت و سازمانی
عقلانی می تواند وحدت کاملی میان ارزش های متقابل پدید اورد ـ ارزش های متقابلی
چون ازادی فردی و برابری اجتماعی، بیان خودانگیخته و کارایی سازمان یافته به حکم
اجتماع، شناخت کامل و خوشبختی کامل، اقتضائات زندگی شخصی و اقتضائات احزاب، طبقات،
ملتها و منافع عمومی.
تمام
این ها به این معنا نیست که باید حتما به ستایش از افراط های عقل ناباوری رمانتیک
برخیزیم یا حتی بدان ها به دیده اغماض نگریم. اگر و فقط اگر بپذیریم برخی اهداف
کاملا انسانیِ در عین حال غایی، متقابلا ناسازگارند، آنگاه نشان داده می شود
اندیشه عصر طلایی و جامعه کاملی که از ترکیب همه راه حل های صحیح برای همه مسائل
اصلی بشر به دست می اید، از اساس اندیشه ناسازی است و این خدمتی است که رمانتیسم عرضه
کرده است، خصوصا این اموزه جای گرفته در بطن ان که اخلاق با اراده شکل می گیرد و
اهداف افریده می شوند، نه انکه کشف شوند.