رولان بارت با نگارش كتاب "درجه صفر نوشتار" كه با همان
شالوده شكنى معمول نهضت ساختارگرايى همراه بود تومار نقد سنتى را در هم پيچید و با
وضع مولفه هايى جديد در بررسى آثار ادبى پرداخت. از نظرگاه بارت نگارش فراسوى
زبان است كه هم تاريخ و هم تصميمات تاريخى را دربر مى گيرد بنابراين؛ نوع
نگاه منتقد نيز بايد به تناسب اين فرايند شكل گيرد. او اينگونه بنيان نقد نو ـ یا
به تعبيرى ادبيات درجه دو ـ كه براساس استدلالات جديد فراهم آمده را پايه ريزى
مى كند.
رولان بارت در جست وجوى "نقد تفسيرى" به اين نكته
مى رسد كه منتقد بايد به دنبال دلالت ها باشد و از واژه ها نخواهد
كه چه مى گويند بلكه همواره بايد بپرسد چه چيزهايى را نگفته اند، با اين
پرسش اساسى است كه نقد ادبى وارد حيطه جديدى مى شود كه همواره به دنبال ناشناخته ها
و مفاهيمى است كه از اثر انتظار مى رود، نه بحث از آنچه وجود دارد. در اين
شرايط منتقد براى يافتن مفاهيمى كه در اثر وجود ندارد به كنكاش در خود اثر
مى پردازد تا كاستى ها را در آن جست وجو كند و اينگونه برخلاف نقد
سنتى با ديدى "فرامتنى" به اثر مى نگرد و فرامتن ها را تبديل
به متن اصلى مى كند. شايد با چنين تلقى اى بود كه يك قرن قبل از بارت، كارل
ماركس، از نقد دين به نقد سياست و از نقد سياست به نقد فلسفه رسيد؛ چرا كه همواره
در جست وجوى فراسوهاى آنچه وضع شده مى گشت و حتى فيلسوفان عمر خود را به
باد انتقاد مى گرفت: "فيلسوفان تنها جهان را به شيوه هاى گوناگون
تعريف مى كنند؛ مهم دگرگون ساختن جهان است".
نقد تفسيرى بارت نيز به دنبال تعريف آنچه وجود داشت نبود بلكه در پى
دگرگون كردن ساختارهاى معمول ـ كه برداشت منتقدان سنتى را شكل مى داد ـ بود؛
كه اين دگرگونى؛ آنچه از اثر ادبى انتظار مى رود را به آنچه در آن وجود دارد
ترجيح مى دهد.
بارت تنها به نقد سنتى حمله نمى كند بلكه "نقد آكادميك"
و دانشگاهى را نيز به چالش مى طلبد. به عقيده بارت نقد دانشگاهى به دليل دورى
جستن از بحث هاى نظرى و ميل وافرش به توضيحات على و روى گردانى از تحليل
درونى كه تمام هم و غمش را صرف يافتن "رد زندگى نويسنده مى كند"
نمى تواند نقد كاملى باشد و همه جوانب اثر را واشكافى كند.
به جرأت مى توان بارت را در زمره بنيان گذاران "نقد
نو" قرار داد. نقدى كه همواره در پى تغييرات اساسى در نگرش منتقدان به آثار
ادبى است.