کارینا پوئنتا، معمارِ ساکن لیما، یک پروژه شخصی دارد:
تصویرسازی تمام شهر نامرئی، کتابی که ایتالو کالوینو در سال 1972 منتشر کرد. اولین
مجموعه تصویرسازی های او در سال 2016 و برای بخش شهرها و خاطره های کتاب منتشر شد.
این مجموعه اخری کلاژهایی است از ابزارهای تصویرسازی مختلف که غالبشان با استفاده
از جوهر بر کاغذ نقش بسته اند و در کنار یکدیگر جنبه های دیگر از مکان های خیالی
کتاب را به تصویر می کشد.
کتاب شهرهای نامرئی که گفت و گوی خیالی بین مارکو پولو و حاکم پا به سن گذاشته
مغول ها، گوبلای خان را به تصویر می کشد، از بدو انتشار نقشی اساسی در قالب بندی
ره یافت ها به گفتمان شهری و فرم شهر ها ایفا نموده است. انگونه که پوئنتا می گوید
هر کدام از تصویرسازی ها یک فرایند فکری دارد که بعضا به بیش از چندبار ترسیم ختم
می شود، معمولا تحقیق برای هر کدام از تصاویر را از سه هفته قبل اغاز می کنم و
ترسیم های نهایی حدود یک هفته به طول می انجامد."
کارینا پوئنتا، در یکی از مصاحبه هایش به این نکته اشاره می کند گه چگونه او این
شهرها را به شدت عجیب و جذاب یافته است و بین ان ها با تصویری که از متروپل ها و
مگاپل ها وجود دارد هم خوانی عجیبی دیده است: "من شیفته همه ان ها شدم،
شهرهای کوچک، بزرگ، تاریخی، خلاقانه، پرابلماتیک و یا حتی جهانْ وطنْ مانند، هر
کدام از این شهرها چیزی با اهمیت برای توصیف کردن دارند و یکی از چیزهایی که به
شدت من را جذب خود نمود این قدرت تبادل دانشی است که در شهرها و مردمانشان و تنوع
اجتماعی فرهنگی ای که شاهدش هستیم موج می زند. هر چه شهری گیج و غریب تر برای من
جذاب تر است و در تمام این ها شهرها چیزی معجزه اسا وجود دارد که در ادم هایی
متبلور می شود که کنار هم زندگی می کنند."
او ادامه می دهد:"می توانم برایتان توضیح دهم که چگونه تصمیم به ساختن
آناستازیا گرفتم، شهری که بخشی از قسمت شهرها و میل کتاب است، آنستازیا شهر فریب
است. کالوینو در مورد این حرف می زند که چگونه شما از بودن در این شهر خوشحال اید
در حالی که واقعا این طور نیست و این برامده از دوگانگی شهر است. از همین رو بود
که من شهر را دو طبقه دیدم، شهر بالایی، شهری شاد و امیدوار است با خیابان های
مرتفع، در حالیکه شهر پایینی، شهری معدنی است که نور به ان راه ندارد، شهری که در
تمام طول روز مجبور به کارید و عملا در ان گرفتار امده اید. در مورد این شهر
واقعیت این است رویاها و امیال در طبقه فوقانی تعریف شده اند و زیرزمین ترس را
نمایندگی می کند."
انچه
در ادامه می اید تکه ای از همین بخش کتاب است که با ترجمه بهمن رئیسی به فارسی
برگردانده شده است:
"شهردر نگاه تو به کلیتی شباهت دارد که خودت جزیی از ان هستی و هیچ ارزویی از
دست نمی رود. از انجا که شهر از تمام انچه تو لذت نمی بری لذت می برد، پس راه
دیگری برایت باقی نمی ماند جز انکه با ان ارزو زندگی کنی و از ان خشنود باشی.
آناستازیا، شهر فریبکار، از چنین قدرتی که به قولی شر و به قولی خیر است بهره مند
است: اگر هشت ساعت در روز، به عنوان تراشکار سنگ های قیمتی و عقیق های رنگارنگ
کارکنی، زحمت تو که به ارزو شکل می دهد در حقیقت خود از ارزو شکل می گیرد و تو فکر
می کنی که از تمام آنستازیا لذت می بری در حالی که فقط برده ی اویی."