“تجربه مدرنیته” نوشته
مارشال برمن را مراد فرهادپور با نثری شایسته ترجمه کرده است؛ اثری مشتمل بر پنج
فصل، که برمن در آن به قرائت متون ادبی مدرنیستی “فاوست” گوته، “چشمان مستمندان”، “گم
کردن هاله ی زرین” بودلر، “سوارکارمفرغی” پوشکین، “بلوار نوسکی” گوگول و... می پردازد.
کتابی خواندنی، جذاب و نفس گیر، که خواننده را با خود همراه میکند، زیرا مخاطب میتواند
از خلال خوانش این اثر به مقایسهی شرایط حاکم بر زندگی خود، با ویژگیهای ذکر شده
در کتاب بپردازد و به سنجش میزان مدرنشدن زندگی خود دست یازد و تجربه های زندگیاش را در ذهن خود تداعی کند.
برمن داستان فاوست گوته را به منظور
بازنمایی ابتدای مدرنیته بازگو میکند و تقریر این اثر را بهانه ای
برای تبیین تراژدی توسعه و رشد قرار میدهد. در فصل دوم، فضای تفکر مارکس را نشان
میدهد. در ادامه، با تحلیل آثار بودلر، مدرنیسم را در خیابانها و فضای شهری
جستجو میکند، از آثار گوگول و داستایوفسکی برای تحلیل مدرنیته در روسیه و وضعیت
آن در قرن بیستم کمک میگیرد و از آلن گینزبرگ برای پرداختن به مدرنیته آمریکایی
در قرن بیستم سود میجوید. در حقیقت، برمن به دنبال آن بوده است که نقشه و طرحی از
دنیای مدرن ترسیم کند، زیرا وی ادبیات را بازنماینده تجربه یک
عصر میدانسته و با طرح این متون در صدد آن بوده است که نشان دهد چطور پیدایش
مکانهای شهری، ایجادگر رفتار، نگرش و تجربه خاص
خود بودهاند؟
میتوان با آوردن مثالی از این کتاب،
ایده وی را بازگفت:
شهر پترزبورگ روسیه در سالهای
1855_1825 زیر سلطه
نیکلای اول بود و برمن با خوانش اثر
گوگول نشان میدهد که، بلوار نوسکی مجرای کاملی برای حرکت انسانها و شیوه های
نوظهور حمل و نقل سریع و امکانی را برای گردهمآیی همهی طبقات اجتماعی به وجود
آورده است. در نتیجه، از نظر وی حتی حضور یک بلوار در شهر، ایجادگر هنجارها و
قواعدی بدیع بوده؛ هنجارها و قواعد رفتاریای که به دموکراتیک شدن جامعه انجامیده
است.
مدرنیته،مدرنیزاسیون و مدرنیسم
مارشال برمن در مقدمه این کتاب میان
سه مفهوم “مدرنیته”، “مدرنیزاسیون” و “مدرنیسم” تفکیک قایل می شود:
مدرنیته:
“وجه خاصى از تجربه حیاتى؛
تجربه
زمان و مکان، نفس و دیگران؛ تجربه امکانات
و خطرات زندگى؛ تجربه
زیستن در زندگی سرشار از معما و
تناقض، دارا بودن خواست تغییر و همزمان ترس از سردرگمی، آشفتگی و اضمحلال زندگی،
زیرا در این جهان هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود”.
“مدرن
بودن یعنی به گونهای متناقض، اسیر چنگال سازمانهای بوروکراتیک شدن؛ سازمانهایی
که قادر به تخریب همه
اجتماعات،
ارزشها و جانها هستند و با این همه، دست بسته نبودن و داشتن عزمی راسخ برای مقابله با این نیروها، جنگیدن
به قصد تغییر جهان این نیروها و تصاحب آن برای خودمان”. در حقیقت “برای مدرن بودن،
باید هم انقلابی و هم محافظه
کار بود،
مهیای تحقق امکانات جدید در عرصه تجربه، حادثه و ماجرا، و هراسان از آن اعماق نیهیلیستی
که فرجام بسیاری از ماجراجوییهای مدرن است”.
هنگامی که
از مدرنیته سخن به میان میآوریم، نباید به دنبال تصویری یکدست و رویایی باشیم،
زیرا مولفه های متکثر، متناقض و متعارض در مدرنیته، همزمان موج میزند. انسان
برای مدرن شدن نیازمند آن است که هر آن چه که تا به حال به آن تمسک جسته است(هر
آنچه سخت و استوار است) را رها کند و به پدیده های بدیع و نو چنگ زند، متناسب با
آن سیال
گونه زندگی
کند و به چیزی دل نبندد .زیرا در دنیای مدرن دلبستگی ها نابود(دود میشود و به هوا میرود) و عناصر جدید جایگزین آن
می
شود.در
نتیجه همواره انسان مدرن از تغییر و تناقض انتخاب میان نو و کهنه رنج میبرد و گاه
رویاهای نوستالژیک گذشته را در سر میپروراند. در حقیقت مدرن شدن واقع های تراژیک
است، زیرا برای به دست آوردن چیزی، باید چیزهای دیگر را از دست داد.
مدرنیزاسیون: “فرآیندهاى
اجتماعى، اعم از بازار جهانى، سرمایه و گردش سرمایه، شرکتهاى بزرگ و چندملیتى،
تکنولوژى، نظامها و وسایل ارتباط جمعی، ساز و کارهاى بوروکراتیک، اشکال
نوین نظامهاى شهرى و...”. این فرایند در حالت شدن یا صیرورت دایمى قرار دارد.
مدرنیسم:”فرآیندهاى
تاریخى- جهانى مدرنیزاسیون به طیف متنوعى از خیالها و ایده ها دامن زده و به
انسان قدرت تغییر جهان را اعطا کرده است”. این خیالها و ارزشها مدرنیسم است. اما
نقش “پول” در این دوران چیست؟ از نظر برمن پول در دنیای مدرن به عنوان یک میانجی و
واسطه حیاتی عمل می
کند. وی از
لوکاچ نقل قول میکند: “پول به مثابه امتداد یافتهای از وجود آدمی، به مثابه قدرت
و تسلط بر اوضاع و احوال مردم” یکی از نیروهای اساسی رشد و تحول است، زیرا در دنیای
مدرن محک و معیار هر انسان، فعالیت بیوقفهی اوست و در این جهان، قانون “تو همانی
_ که هستی” حکمفرماست و امتداد حیات بشری تنها واجد داشتن هدفی غاییست.
نکتهی
قابل توجه در مدرنیزاسیون این است که در بسیاری از موارد بهای تداوم و گسترش
مدرنیته، نه فقط نابودی و تخریب محیطها و نهادهای سنتی، بلکه نابودی و تخریب همه
آن چیزهایی است که در خود جهان مدرن حیاتی بوده اند. درنتیجه، مهمترین و حیاتی ترین
مساله مدرنیسم در نظر برمن “ادامه دادن به حرکت و باز نایستادن” است.
اما
مدرنیسم از نظر برمن فقط در صورتی میتواند به آزاد شدن انسانها یاری رساند که
پیوند خویش را با مدرنیته های گذشته زنده نگاه دارد. “سایه گذشته همواره همراه مدرنیست ها خواهد بود، اما آنان به رهاسازی اشباح گذشته و بازآفرینی آن
ادامه خواهند داد”، زیرا “زمانی که مدرنیستها تماس خود را با مدرنیته از دست
بدهند، سخنانشان به پژواک و تقلیدی صرف از خودفریبی و توهمات طبقه حاکم بدل می شود؛ طبقه ای که گمان
میکند بر تمامی مشکلات و خطرات گذشته غلبه کرده است”.
باید اذعان
داشت که این اثر جذابترین و خواناترین کتاب موجود در ارتباط با مدرنیته است. وارد
آوردن نقد بر این اثر ارزشمند، بس ثقیل و دشوار است. اما از آنجایی که برمن از
جمله کسانیست که شیفتهی مدرنیته بوده اند، مساله قدرت را از نظر انداخته است.
همچنین، وی به بخش اعظمی از تاریخ تجربه مدرنیته در کشورهای جهان سوم بی توجه بوده و پدیده استعمار را نادیده انگاشته و آن را مسکوت
گذاشته است. به ویژه، در اثر وی تمام افراد به گونه ای برابر در جامعه حضور پیدا
کرده اند و خبری از تفاوت های جنسیتی، نژادی، طبقاتی و... وجود
ندارد.
اما پرسشی
که به ذهن خواننده
این اثر
متبادر می
شود این
است: چگونه می
توان از
ادبیاتی که آغشته به تخیل است، فکت هایی برای زندگی واقعی بیرون کشید؟