درآمد
موضوع
انتخاب يك اثر معماري كه ساخته نشده است و اهميتي براي انتخاب كننده داشته، مطلبي آشناست.
آنقدر كه انتخاب های خودخواهانه ای ازجمله كارهای خویش را نیز میتوان در لیست مورد
نظر جای داد. برای پاسخ به این موضوع، دو عنصرِ زاویه ی دید و مكان برایم اهمیت یافته
و از این رو، دو اثرِ معماری معاصر ایران را انتخاب كردم كه سالهاست ساخته نشدن آنها
را حسرتی تأمل بار برای معماری معاصر ایران میدانم. این دو اثر یكی ساختمان فرهنگستان
جمهوری اسلامی ایران از سید هادی میرمیران است و دیگری مركز تجارت شیراز از بهرام شیردل،
كه با فاصله ای حدود یك دهه نسبت به هم طراحی شده و پس از مقبولیت ساخته نشده اند.
نكته
ی مهم دیگر برای این انتخاب، حركت هر دو پروژه از درون فضای مسئله problem space به
فضای راه حل solution space و یافتن شخصیت مولد بوده است. در این
نوشتار تلاش می كنم به جنبه هایی از این انتخاب اشاره كنم.
برنامه
گریزی و پوئتیك فضای معماری
مسابقه
ی فرهنگستان جمهوری اسلامی ایران در اوایل دهه ی هفتاد شمسی رویداد بسیار مهمی بود.
تمام توان انباشته در دهه ی شصت در ذهن معماران ایرانی در مسابقه ای تبلور یافت و طرح
سید هادی میرمیران، رتبه ی اول را كسب نمود. به یاد دارم كه در بازدید از نمایشگاه
این آثار نكته ای كه توجهم را جلب كرد، جسارت در عین محافظه كاری بود. طرح میرمیران
با عبور از مطالعات بخش برنامه و در پی خلق فضایی شاعرانه، فرم جسورانه ای را بیرون
كشیده بود. این پروژه از طریق "بازتولید الگوهای معماری ایرانی"، به
"بازنمایی نمادهای امروزین شده" رسیده بود. تحقق فضای شاعرانه ی معماری در
مقیاس شهر و الگو پردازی نمادین با تأویل مسئله، پروژه را به فضای راه حل برده و آماده
ی كاركرد عملی نموده بود. به نظرم ساخته شدن این پروژه می توانست سه نتیجه ی مهم برای
معماری معاصر ایران در پی داشته باشد
١-
بازخوانی بنیادین زیباشناسیِ فرم در معماری معاصر ایران
٢-
اعتقاد به تدوین برنامه و پردازش آن به مثابه بخشی از روند و فرآیند طراحی معماری
٣-
دگرگون سازی سلیقه ی كارفرمای دولتی و ترویج این رویكرد به نهادهای ذی نفع و ذی نفوذ
بنای
فرهنگستان اثر مرحوم میرمیران به دلیل تداوم اصالت و پوئتیك فضای آن، مقبول جامعه ی
معماری شد، ولی به بهانه ی خروج از برنامه ی پروژه، ساخته نشد.
برنامه
ریزی و كریتیك فضای شهری
بهرام
شیردل پس از بازگشت به ایران و طراحی پروژه های متعدد در اوایل دهه ی هشتاد شمسی به
زعم نگارنده مهمترین پروژه ی ایرانی خویش را طراحی نمود؛ پروژه ی مركز تجارت شیراز.
این پروژه از طریق "نقادی مسئله" به فضای راه حل راه یافته و از این
طریق به "بازتولید الگوهای كاركردی شهر ایرانی" اندیشیده بود. پروژه از طریق
تكیه بر فضاهای شهری به عنوان عنصر بالادستِ فضاهای معماری، به طراحی برنامه ی فیزیكی
پروژه نیز رسیده بود.
سه
گانه ی ماكس راینهارت از پیتر آیزنمن، مركز تلویزیون ملی چین از رم كولهاوس و مركز
تجارت شیراز از بهرام شیردل، صرفنظر از شباهت های بسیار، بیانگر دغدغه ی مهم معماری
معاصر جهان نیز هستند؛ تركیب پیچیده ای از بازتولید فضای شهری، زیبایی شناسی فرم های
نمادین شهری، بلند مرتبه گی و از همه مهمتر بازنمایی نمادین امروز و یا همان معاصریت.
بدون
آنكه قصد ورود به حكایت های جانبی پروژه را داشته باشم، ساخته نشدن این پروژه را از
دست رفتن یك فرصت تاریخی برای معماری معاصر ایران میدانم. این پروژه می توانست در قالب
یك معماری بزرگ مقیاس به بازخوانی كاركردهای شهر در نسبت با معماری پرداخته و مسئله
ی نسبت های طولی و عرضی را در كُنشِ طراحی، ارتقا دهد. به این معنا كه طرح های جامع
و تفصیلی و طرح های معماری در یك توپولوژی كار خواهند كرد و نه در جهان های جداگانه.
از طرف دیگر این پروژه به تفهیم مسئله ی "برنامه ریزی به مثابه طراحی" كمك
می نمود و نكته ی مهمتر، شروع نقادی معماری در پراتیك معماری معاصر ایران نیز بود كه
با ساخته نشدن این پروژه، در نطفه باقی ماند. نوع فضای انتقادی پیرامون این پروژه در
جامعه ی معماری، كه بیشتر به جنبه ی كریتیك فضای شهری می پرداخت، پایه های مقبولیت
پروژه را سُست كرده بود. چراكه جامعه ی معماری، پلتفرم های لازم برای این كار را نداشت
،اما برنامه ریزی دقیق و هوشمندانه ی پروژه، كارفرما را به مقاصد خویش رساند. با ساخته
نشدن مركز تجارت شیراز، جسارت از معماری معاصر ایران (حتی برای اشتباه كردن) گرفته
شد و این عرصه به وادی نوْهراسی centophobia فرو
برده شد. نشانه های این فروبردگی حتى در لغزش های لرزان و ترسان پروژه ى مهم و خوبِ
برج جام از رضا دانشمیر و كاترین اسپیریدنف (و اینجا) نیز دیده مى شود.
یوتوپیای
نساخته ها و دیستوپیای ساخته ها
رابرت
فراست شاعر متاخر آمریكایی در یكی از مهمترین اشعارش به نام راه ناپیموده به فضایی
از تردید و تأسف كه حاصل دو راه مجزاست، اشاره می كند. انسانی كه بیشتر به راهی كه
نرفته است، فكر می كند. حسرت شاعر در تركیب واژه ی جنگل زردفام، مخاطب را با مفهوم
گزینش به چالش می كشد. اما نگاه دیگر به همین شعر از دید نگارنده این است كه هنوز راه
دیگری برای روزی دیگر باقیست.
معماری
معاصر ایران، جهانی از نساخته های خویش ساخته كه نگاه حسرت بار به آن ها، واقعیت امروز
را در ساختن لاشه هاى بیشتر، بی پرواتر می كند.
فرهنگستانِ
ساخته شده در گوشه ای از تهران معاصر با التزامِ تمام به برنامه ی فیزیكی اش جا خوش
كرده درحالی كه تهران "بیْ فرهنگستان" است. خورشید تهران در فراسوى ساختمان
هایش، دیسلوكیت Dislocate شده و در همین حال، فرهنگستانِ نساخته ى میرمیران، در لابه لای
واژه ها، هنوز همان ایده ى به ظاهر آزتكی را برای خورشید بازتعریف میكند؛ خورشیدی كه
در پى غروب، طلوعى خواهد داشت از میان فضاى معمارى.
ساخته
های معماری ما را احاطه كرده اند و ما نساخته ها را. به نظر تنها یك كار كافی است؛
گام گذاشتن به فضای ناپیموده.