تصویر ذهنی من از ژاپن ـ احتمالاً به دلیل ذهنیت اسطوره ساز و یا مجموعه محتوایی که در مدیا مصرف کرده ام- تصویری بالنسبه یکدست و بدون تناقض بود. چه در معماری و چه در فرهنگ، ژاپن را کشوری دارای پیوستگی تاریخی و فرهنگی می دیدم کشوری خودساخته و سرسخت با مردمی اخلاق مدار و پرکار و ظریف که در سونامی پیرهایشان برای رفتن به سوی نیروگاه اتمیِ مسموم، داوطلب می شوند تا جوان ها فرصت زندگی را از دست ندهند. ترکیب بدیعی از زیبایی و خشونت مثل حرکات سامورایی ها، که مرگ را با رقص توأمان می کند. این علاقه شاید به این دلیل بود که فکر می کردم (و تا حدودی فکر می کنم) که ژاپن انشعابِ تأمل برانگیزی برای توسعه غربی است. وقتی در هاکاگوره، آئین نامه سلحشوران ژاپنی می خواندم که "طریقت سامورایی مرگ است، آنجا که میان مردن و زنده ماندن دو دل باشی، بی درنگ مرگ را برگزین." آن را در تضاد معناداری با اصالت عمل و فایده باوری غربی می دیدم و کلماتی مثل "شرم" یا "افتخار" که جایگزین "گناه" و "ثواب" بود، ستایشم را برمی انگیخت.
این تصویر با سفر به ژاپن و مطالعه ی همزمان درباره ی فرهنگ معاصر آن تعدیل شد و دروغ بودن مفهومی به نام "کل یکپارچه" را دوباره به من یادآوری کرد: ژاپن همچنان که کشور سوشی و شکوفه های گیلاس است و مردمش به واسطه ی فرهنگ ملی خود وقت شناس و ایثارگر هستند، همزمان درگیر بدوی ترین اَشکال مردسالاری است که باکره نبودن هنرپیشه هایش را بر نمی تابد و پدوفیلیا از اشکال رایج میل جنسی در آن کشور است که روسپیان را با لباس بچه خوش تر می دارند.
معماریش همچنان که گروه های پیشرویِ آن با ترسیم های اصیل، راهش را در معماری جهان جدا می کند و زبانی منحصر به فرد را در مورد تفکر معماری و شیوه ثبت آن ارائه می دهد و با ایجاد ساختمان هایی خالص و غنی که نبوغی بَدَوی و سنتی پایدار در آن دیده می شود به شهرهایی ختم می شود که شباهت آزاردهنده ای با کلان شهرهای دیگر دنیا دارد؛ انبوه ساختمان های تیپ، بدون تخیل و خدمتگزارِ سرمایه ردیف به ردیف منظره هایی خسته کننده را به دنیا اضافه می کنند و در بین آنها ساختمان هایی می یابیم که ارزش معماری دارند و در فضای رسانه ای با آنها در ارتباط مستقیم هستیم، این ساختمان ها یا گم هستند و یا مثل بیشتر نقاط دنیا عموماً در کوچه یا خیابان های درجه 2 و یا در اطراف شهرهای بزرگ قرار دارند.
این تصویر وقتی چندروزی در هیروشیما بودم معنی بیشتری برای من پیدا کرد؛ شهری که بیش از 45% آن ویران شده بود و در قسمت های بزرگی عملاً به Tabula Rasa تبدیل شده بود هم از این فرمول تبعیت کرده و این سئوال را برایم ایجاد کرد که با توجه به ظهور یکی از مهم ترین جنبش های معماری در سده ی اخیر در ژاپن آیا راه بهتری برای توسعه این شهر وجود نداشته است؟ ساختمان های انبوه یکسان و یکدست بدون تمایز و شخصیتی که خود را از نمونه های دیگر جدا کند.
حتی در روند توسعه شهر هم نمی توان قانون خاصی را خواند. جوری است که می شود در تمام دنیا بود. توسعه شهر به شکلی است که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. به جز پارک و موزه ای که تانگه به صورت نمادین طراحی کرده، باقی شهر از منطق کارکردی و شبکه ای معمول عام شهرهای مدرن پیروی می کند. این شهر با اندکی اغماض می تواند تهران یا تورنتو باشد. منطق ابزاری و عملکردی بر هر بینش دیگری در شهر پیشی می گیرد و نوعی سازماندهی بدون تاریخ را عرضه می دارد. شهر نسبت به فاجعه ای که از سر گذرانده بی خیال و بی اعتناست.
در اینجا به میانجی دو طرح واره می خواهم آلترناتیو های موجود در تخیل معماران ژاپنی و مشخصاً ایسوزاکی را برای توسعه این شهر (و در مقیاس بزرگ تر ژاپن) تفسیر کنم. این دو طرح که هرگز ساخته نشده اند را من دو جور آرزو و تمایل برای آینده خواهم خواند، دو شیوه نگرش به آینده ی یک سرزمین که فاجعه را از سر گذرانده است.
طرح اول طرحی از ایسوزاکی است در دوره ای که به جنبش متابولیسم نزدیک بود و گاه از اعضای آن شمرده می-شد. این طرح در سال 1962 رقم خورد و او در قالب ان ادعا می کند کار توکیو تمام است و همه چیز را در پایین ارتفاع 30 متر رها می کند و ساختمان های خوشه ای خود را می سازد. ساختمان هایی با شفت های ثابتی که مدول ها به صورت طره به آن اضافه می شوند و قابلیت آن را دارند که ساختاری جدید به روی شهر موجود توکیو بسازند.
خصوصیات عمومی نگرش متابولیست ها در این طرح واضح اند؛ ساختارهایی مبتنی بر رشد و تکثیر با علاقه زیادشان به افراشتگی و گسترش عمودی و همچنین خوشبینی و خوش باوری پوزیتیویستی شان به تکنولوژی. این جنبش در عمل ائتلاف استراتژیک معماران بود برای تولید زبان جدیدی که آن را زبان ژاپنی معاصر می دانستند با رویکردی فن آورانه، برای جبران غروری که از دست رفته بود: ژاپن برای اولین بار در طول تاریخش توسط کشوری دیگر اشغال شده بود و مردمش که در ماه های آخر جنگ به طور مداوم آماده مقاومت نهایی می شدند وقتی پیام موجزِ تسلیم را از امپراطورشان شنیدند، در حیرت فرو رفتند. کافی است به نحوه ی زندگی کٌروکاوا ـ معمار مطرح متابولیست ـ به چهره و لباس پوشیدنش و تعریف جدیدش از مردانگی معاصر ژاپنی نگاهی بیاندازیم و خودکشی سنتی (سپوکا) دوستِ نویسنده اش یوکیو میشیما را در فرمانداری به دلیل از بین رفتن سنت های ژاپنی در نظر داشته باشیم تا به درکِ سطح اراده و خواست مؤلفان این پروژه ها برسیم.
شاید آنها را بتوان معادلی ملی گرایانه از ایده هایی که در اروپا به موازات در جریان بود نامید. ایده هایی که عموماً از نگاه هنرمندان و روشنفکران چپ به معماری نفوذ کرده بود. مثل موقتی بودن عناصر معماری که به سازه ی اصلی الصاق شده اند و جریان حرکتی که بین آن کپسول ها و فضاها موجود است در سازه های سدریک پرایس و کشف دوباره "مدول" و "شبکه" در کارهای کنراد واچزمن که فضاهای بزرگ و یکدستی را با دهانه های بزرگ پوشش می داد و یا ایده ی شهرهایی که روی شهر اولیه تولید و تکثیر می شوند از یونا فریدمان . این ایده ها با تمرین های جمعی و فردی زیر نظر کنزو تانگه، پدر / معلم اعضا به سرانجام می رسید و با شرایط ویژه ی ژاپن مثل کمبود زمین و لزوم بازسازی های جاه طلبانه همنوا می شد.
طرح واره دوم:
"ویران سازی دوباره هیروشیما" کولاژی است که در سال 1968 ایسوزاکی آن را در نمایشگاه هنر ترینال میلان به نمایش در آورده است. طرح به زایش اَبَرسازه هایی اشاره دارد که مانند بوته هایی از ویرانه رشد می کنند و بزرگ می شوند. در این طرح که با تمثیل ویران کردن ساختمان هایی که بعد از جنگ ساخته شده اند شروع می شود، ویرانه به عنوان بازیگر، حضور فعال خود را در صحنه حفظ می کند. ویرانه توان زاییدن دارد و مثل هر امر غیر منطقیِ دیگری کودکان ناهمگون می زاید؛ سازه هایی که ناقص الخلقگی و ضد گشتالتی بودنِ خود را تمام و کمال نشان می دهد و از عریان کردن آن ابایی ندارند. رشد ادامه دارد اما شکلش ناخوشایند و غیر قابل پیش بینی است؛ این پیش طرح آشکارا هم از وضع موجود و هم از ایده های متابولیستی فاصله می گیرد. اگر وضع موجود نسبت به فاجعه بی تفاوت، خونسرد و بی اعتنا بوده و به توسعه ابزاری و عملکردی خود ادامه می دهد، اگر ایده ها ی متابولیستی آرمانشهری قدرتمند، آینده گرا و راست گرایانه را در اراده ی خود داشتند و بازْزنده سازی شکوهی ابدی / ازلی را پیشنهاد می دادند، این طرح-واره به صورت آشکاری ضد آرمانشهری است و بر خودِ زخم تمرکز می کند و تجسمی از سوگ و مرثیه ای برای یک شهر است. طرح واره ی ویران سازی دوباره ی ایسوزاکی، نقدی بر مفاهیم بدون شکاف، بدون تناقض و اُتوپیایی شکوه، کمال، قدرت و آینده گرایی مبتنی بر خودشیفتگی است.
همانطوری که وضع موجود هیروشیما مصداق بی تفاوتی نسبت به فاجعه است، طرح اول انکار محکم آن است، انگار که جنگجویی فناناپذیر بی تفاوت از زخم مهلکی که برداشته است، به حرکتش با قدرت بیشتر ادامه می دهد و ما را در حیرت خیزشِ دوباره و قدرت بی شائبه اش فرو می برد. اما برخلاف وضعیت موجود و طرح اول ایسوزاکی، کلاژ دوباره ویران سازی هیروشیما به مثابه رفتن به درون فاجعه و اذعان زخم است. شروع حرف زدن و تخیل درباره ی آن است. طرح که زبانی روایت گر و داستان سرا دارد، مسأله ی تروماتیک را از بطن به سطح خودآگاه می آورد و آنگونه که روانکاوی پیشنهاد می کند به جای انکار آن (به شیوه غرور مردانه)، گفتگوی دردآگینی را آغاز می کند و از دیگران می خواهد که آن را ببینند تا درباره آن دوباره و چندباره صحبت کنند.