پیچیدگی چیست؟ پیچیدگی در وهله اول یک بافت است (انچه در هم
بافته شده)، بافتی با اجزایی ناهمگن که به گونه ای جدایی ناپذیر گردامده اند:
پیچیدگی ناسازه ی یگان و بسیارگان را پیش می کشد؛ و سپس، پیچیدگی در واقع بافت
رویدادها، کنش ها، برهم کنش ها، واکنش ها، قطعیت ها و اتفاق هایی است که جهان
پدیداری مان را می سازند.
اما در این صورت، پیچیدگی با ویژگی های اضطراب اورِ در هم
برهمی، آشفتگی، بی نظمی، ابهام و بی یقینی ظاهر می شود. از همین رو برای شناخت
ضروری است که با پس راندن بی نظمی، به پدیده ها نظم دهد و بی یقینی را دور کند. به
عبارت دیگر ضروری است که عناصر نظم و یقین را برگزیند، ابهام زادایی کند، روشن
کند، متمایز کند، پایگان بندی کند و . . . اما چنین عمل هایی که برای فهم پذیری
ضروری اند اگر ویژگی های دیگر امر پیچیده را حذف کنند، این خطر وجود دارد که کور
کننده باشند.
در علوم، اما، پیچیدگی از همان راهی که بیرون رانده شده به
ما بازگشت. خودِ توسعه علم فیزیک که به آشکارکردن نظم بی عیب جهان و جبرگرایی مطلق
و دایمی ان و تبعیت ان از یک قانون واحد و ساخت ان به گونه ای ساده و پایه ای
(اتم) می پرداخت، سرانجام به پیچیدگی واقعیت رسید. اصل اتلافی زوال و بی نظمی (اصل
دوم ترمودینامیک) در جهان فیزیکی کشف شد؛ سپس به جای سادگیِ فرضیِ فیزیکی و منطقی،
پیچیدگیِ بی نهایت فیزیکِ خرد کشف شد؛ ذره نه یک اجر پایه ای بلکه مرزی است روی یک
پیچیدگیِ شاید درک ناپذیر؛ کیهان نه یک ماشین کامل بلکه فرایندی است هم در حال
متلاشی شدن و هم سازمان یافتن.
سرانجام اشکار شد که زندگی نه یک جوهر بلکه یک پدیده ی خودْ بومْ سازمان دهنده ی auto-eco-organization فوق
العاده پیچیده ایست که برای فهم پدیده های انسانیْ اجتماعی اش نمی توان از اصولی
پیروی کرد که در مقایسه با اصولِ از این پس ضروری برای فهم پدیده های طبیعی،
پیچیدگی کمتری دارند. ما باید با پیچیدگیِ انسانیْ اجتماعی رویارو شویم نه این که
ان را حذف یا پنهان کنیم.
دشواری اندیشه ی پیچیده ان است که این اندیشه باید با در هم برهمی، بازی بی پایان
واکنش های متقابل، با هم بستگی میان پدیده ها، با ابهام و تیرگی و با بی یقینی و
تناقض رویارویی کند. اما ما می توانیم چند ابزار مفهومی و چند اصل را برای این
ماجراجویی تهیه کنیم و چهره پارادایم نوینی را که باید سربراورد حدس بزنیم.
من پیش تر در دو جلد از کتاب روش به چند ابزار مفهومی قابل استفاده اشاره کرده ام.
بدین ترتیب، باید به جای پارادایم گسستن/ فروکاستن/ تک بعدی سازی، پارادایمِ
تمایزدهی/ پیونددهی را قرار داد، پارادایمی که متمایزکردن بدون گسستن و پیوند دادن
بدون اینْهمان کردن یا فروکاستن را امکان پذیر می کند. این پارادایم یک اصل گفت و
شنودی و فراـ منطقی را شامل می شود که در عین حال که محدودیت های منطق کلاسیک را
در عمل (مسائل تناقض ها) و در شکل (محدودیت های فرم گرایی) در نظر می گیرد، این
منطق را در خود ادغام می کند. این پارادایم اصل وحدت در کثرت را در خود دارد که از
وحدت و یگانگی انتزاع شده از بالا (کلیت گرایی) و از پایین (فروکاستن گرایی) می
گریزد.
انچه ما بایستی انجام دهیم، حساس شدن نسبت به نارسایی های
عظیم اندیشه مان و درک این نکته است که یک اندیشه مُثله گر به ناگزیر به کنش های مُثله
گر منجر می شود. ما بایستی نسبت به بیماریِ معاصرِ اندیشه آگاهی داشته باشیم.
بیماری قدیمی اندیشه زندگی مستقلی به اسطوره ها و خدایانِ مخلوق اندیشه می داد.
بیماری مدرن ذهن در ساده گریِ بیش از حدی است که برابر پیچیدگیِ واقعیت کور است.
بیماری ایده در ایده آلیسمی است که به جای بیان واقعیت، ان را پنهان می کند و خود
را یگانه امر واقعی به شمار می اورد. بیماری نظریه در آموزه پرستی و جزم اندیشی
است که نظریه را در خود محبوس و سخت و فلج می کند. بیماری عقل در عقل زدگی است که
امر واقع را در یک نظام منسجم اما جزیی و یک طرفه ی ایده ها محبوس می کند و نمی
داند که بخشی از امر واقع ناعقلانی است و نمی داند که رسالت عقلانیت گفت و گو با
ناعقلانیت است.
ما هنوز نسبت به مسئله ی پیچیدگی کوریم. مجادله های معرفت شناختی میان پوپر، کوهْن،
لاکاتوش، فایرابند و دیگران با سکوت از کنار پیچیدگی می گذرد. اما این کوری و
گمراهی بخشی از بربریت ما است و به ما می فهماند که هنوز در عصر بربریت اندیشه
هاییم و هنوز در پیشاـ تاریخِ ذهن انسان به سر می بریم. تنها اندیشه پیچیده به ما
امکان متمدن کردن شناختمان را می دهد.