تصویر فوق، شعری از
استفان مالارمه به نام پرتاب تاس است که در آن واژه ها هم انگار مثل تاس روی کاغذ پرتاب شده اند...
او در جایی می گوید که اندیشیدن هم همچون پرتاب یک تاس به هوا است...سطری که
آلن بدیو را تکان میدهد و برای او یادآوری کیفیتی به نام خطر کردن به مثابه امری از دست رفته در دنیای معاصر است. دنیایی که بنا به آنچه او در ابتدای کتاب در ستایش عشق میگوید، از مخاطره تهی شده زیرا در سیطره منطق سرمایه بر آن است تا حتی عشق را به یک مصرف بدون مخاطره تقلیل دهد.
در اینجا اما من به دنبال بیشتر باز کردن اندیشه بدیو نیستم و همچنین نمیخواهم که به نقش پرفورمنس زبان شاعرانه بپردازم که در شعر مالارمه هویداست.
برای ما امروز آنچه مهم است یادآوری کیفیت حقیقی اندیشیدن است.
اندیشیدن یعنی قرار دادن خود در مسیر پر مخاطره ای مثل پرتاب یک تاس که از ابتدا پایان نامعینی دارد.
آن اندیشیدنی که نتایجی که ما پیشاپیش در دست داریم را بازتولید و توجیه و بازتحکیم میکند را نمی توان اندیشیدن نامید. این همان منطق مخاطره آمیز و قمارگونه تفکر است.
این اندیشیدن ما را به سوی مواجهه انتقادی با آن چه پیش رو داریم آماده میکند.
برای ما انتقادی بودن امری دکورال نیست.
ما باید انتقادی بیندیشیم...نه چون استفاده از این واژه مد روز است... بلکه چون شرایط و مختصات انضمامی ما اینچنین ایجاب میکند.
به نطر میرسد اندیشیدن به معماری و هنر در ایران زیر بار پاسخ های سرراست و ایدئولوژیک مستهلک شده است.
پاسخ های سرسپرده...سرسپردگی به سنت، مدرنیسم، غرب و یا آن طبیعت زیستی از دست رفته...
انتقادی بودن پاسخی به همین موقعیت انضمامی است... نه نیچه نه فوکو و نه هایدگر....پیش از هر چیز ما به
سقراط نیاز داریم
مردی که در شهر میگشت و با سوال های پیایی، پرده از بدیهی نبودن پاسخ های سرراست برمیداشت
سقراط مهم ترین چیزی که میدانست همان بود که چیزی نمی داند...مهم ترین جوابش این بود که هیچ جوابی جواب نهایی نیست...او پدر اندیشیدن انتقادی است
برای فرار موقت از هیولای ایدئولوژی راهی نیست جز رها کردن پاسخ ها و دویدن به دنبال صورت بندی تازه ای پرسش ها نیست. اندیشیدن انتقادی یعنی تمام پاسخ ها و سوال ها را توامان به حال تعلیق درآوریم و قمارگونه به آنچه پیش روی ماست بیاندیشیم تا صورت بندی تازه ای از پرسش ها و آئین تازه ای برای دنبال کردن آنها مجال بروز پیدا کند.