مسئله، نقشه
ناپدید شدن سوژه است، حل شدن معماری در ساختار متروپلیس، جایی که معماری به یک
ابژه خالص بدل می شود. از همین روست که ایدئولوژی معماری تضاد میان مقاومت درونی و
سوبژکتیو برابر شوک متروپلیتنی و تمامیت ساختاری و بیرونی نظام تولید را در خود حل
می کند و این یوتوپیاست. برای تافوری این نمونه از یوتوپیاگرایی، برنامه ریزی
سیستماتیک و جهانی سرمایه داری را در نطفه خفه می کند، اگرچه این کارکرد
بنیادین اش را پشت رتوریک متبلور در بیانه ها و درون خلوص فرم هایش پنهان می کنند.
کشمکش معماری برای عقلانی سازی خودش درون عملکردهای فرمال خودْمحور، ما را به سوی پیروزی معماری سوق نمی دهد، بلکه به عکس به لحظه تاریخیِ مدرنیته به مثابه یک وضعیت محدود
کننده می برد، شرایطی که تحت شمول ان کارکردهای متقن اجتماعی ای که معماری به صورت
تاریخی انجام می داده است به ناگاه به محاق می روند.