صد سالگی انقلاب روسیه شاید زمان مناسبی برای تفکر مجدد بر ایده قدرت گیری
دیکتاتوری پرولتاریاست، ایده ای که احتمالا بار اول در کمون پاریس به منصه ظهور
رسید. به همین مناسبت مجله ویوپوینت مقاله ای از اسد حیدر با عنوان دیکتاتوری در
تاریکی می میرد به چاپ رسانده است که به راستْ آزمایی معنای این عبارت غالبا
مجادله برانگیز و بد فهمیده شده و دفاع از ان برابر منتقدینش می پردازد.
حیدر در این مقاله بر این نکته تاکید می گذارد که این عبارت فاصله زیادی با فهم
ما در دوران مدرن از دیکتاتوری ـ حکومت اقتدارگرایانه ای که از سوی نخبگانی کوچک و
قدرتمند بر اکثریت اعمال می شود ـ دارد، به گمان او مفهوم "دیکتاتوری
پرولتاریا" چیزی است بیشتر نزدیک به حکومت اکثریت.
انچه از پی می اید تکهْ گزیده ایست از این مقاله:
پس از تجربه دوران پر فراز و نشیب انقلاب فرانسه، خیلی واضح است که مارکس این
عبارت را به دقت و با نگاهی استراتژیک انتخاب کرده است. هال دریپر در بخش پایانی مقاله
ای تحت عنوان مارکسیسم و دیکتاتوری پرولتاریا پس از مرور جامع این اصطلاح چنین
نتیجه می گیرد:
برای مارکس و انگلس، از آغاز تا پایان زندگی شان و
بدون استثناء، دیکتاتوری پرولتاریا، چیزی کمتر و یا زیادتر از "حاکمیت طبقه
کارگر"، "تسخیر قدرت سیاسی" توسط طبقه کارگر و استقرار
دولت کارگری در دوران پساْانقلابی ای که
بی درنگ پس از پیروزی انقلاب برمی اید نبود.
در حقیقت تمام تاثیر واژه در برداشتش از دیکتاتوری طبقاتی نهفته است؛ منظور مارکس و
انگلس از دیکتاتوری طبقاتی اشاره به اکثریتی دارد که هدف سیاسی شان، بیش از انکه
استقرار دیکتاتوری اقلیت انقلابی باشد، محو هر نوعی از تمایز طبقاتی بود. ایده
دیکتاتوری برامده از رهبریت انقلابی، که بیشتر توسط لویی آگوستوس بلانکی و پیروانش
نمایندگی می شد، برای مارکس مثل نوعی از نفرین و کفرگویی بود، برداشت معکوس مارکس از کلمه دیکتاتوری، بر
این ایده موکد است که رژیم انقلابی پرولتاریایی، نظامی خواهد بود با پشتیبانی
بیشترین میزان مشارکت مردمی که تا کنون هر حکومتی به خود دیده است، دیدگاهی که به
صورت مستقیم در کمون دموکراتیک پاریس 1871 محقق گردید. آنگونه که کریستین راس
یاداوری می کند:"کومون پاریس به وضوح بر مارکس آشکار کرد که توده ها نه فقط
تاریخ را شکل می دهند، بلکه حین انقلاب خودشان هم از نو شکل می گیرند، هم از بعد عملی
و هم از بعد تئوری."