هنس الریش ابرست: بهتر است بیشتر در مورد هایپرآبجکت صحبت
کنیم؛ شما می گویید هایپرآبجکت کانسپت یا رویدادی است که خودش را بیشتر به طرقی
ارائه می دهد که خیلی برای ما قابل درک نیست. خیلی مشتاقم که بیشتر در مورد
هایپرآبجکت بدانم، همین اواخر میشل سِر در گفت و گویش با من از نیمه ابژه quasiobject سخن
گفت، خیلی مشتاقم که بدانم ارتباطی میان هایپرابجکت و نیمه ابژه وجود دارد و در
ضمن می خواهم بدانم ایا به نظر شما پدیده انقراض یک هایپرآبجکت است؟
تیموتی مورتن: اول از همه احتمالا باید یاداوری کنم من
پلیسِ ابژه نیستم، بنابراین کار من این نیست که بگویم:"بله، این ابژه هست و
این هم ابژه هست و این و این نیست." البته نمی خواهم از این پرسش بگریزم، من
تلاش می کنم به جای انکه بگویم "این چیزی است که هست" بگویم "چگونه
چیزها اینگونه اند که هستند." در عین حال من به کاری که میشل سِر و برنو
لاتور انجام می دهند هم علاقمندم. لاتور هم مثل میشل سر ایده نیمه ابژه را مطرح می
کند. انگار ادم ها دارند تلاش می کنند به این گزاره فکر کنند که هستنده ها beings ان
قالب های از پیش اماده ای که همیشه فکر می کردیم هستند، نیستند. ما مدت ها پیش
هستی شناسی را به کناری گذاشتیم، گویی مفهومی بود قرون وسطایی و برخورنده و
اشتباه، اما ناگهان با تغییر شرایط اکولوژیکی اینکه دوباره به این بیاندیشیم که در
چیزها things چیزی است که به ان ها هستی و وجود existance می
دهد، در اولویت مان قرار گرفت. ایده ی سِر، ایده ی لاتور و همین طوری ایده ای که
من مطرح می کنم ناظر به این واقعیت است که چیزهایی که خلق الساعه اند، آنگونه که
به نظر می رسند نیستند. این ها با ابژه هایی که نیاکان ما با ان ها مواجه بودند
فرق دارند، این ها خیلی مرموز و عجیب و غریب ترند، من این چیزها را اساسا خیلی حلقه
ای و چرخه ای می بینم و رمزالودگی و اعجابی که درونشان نهادینه شده است هم از همین
چرخه ای و حلقه ای بودنشان برمی اید، خود کلمه عجیب و غریب و مرموز هم از کلمه ی
ایسلندی ortt می
اید، که به معنی پیچیده و درْهمْ گوریده در یک حلقه و چرخه است، که البته اینجا
جای بحثش نیست.
بهتر هست به بحث انقراض برگردیم، من فکر می کنم گونه ها نوعی از هایپرآبجکت هستند،
و من فکر می کنم انقراض عملا محو شدن ان گونه هاست، و ان چیزی که این فرایند محو
شدگی گونه ها را به یک هایپرآبجکت تبدیل می کند این است که ما نمی توانیم مستقیما
ببینیمش. من می توانم مرگ اخرین بازمانده از یک نوع از خرس ها را ببینم، اما من که
مرگ گونه ها را مستقیما مشاهده نمی کنم؟ از انجایی که انقراض واژه ایست که در مورد
گونه ها به کار می رود، من می گویم نه، انقراض احتمالا می تواند یک هایپرآبجکت
نباشد، بلکه انقراض بارزه ایست که یک گونه را به یک ابژه تبدیل می کند، ابژه ای که
ذاتا شکننده است. هر موجودیتی برای انکه باشد، باید بتواند بمیرد و این بدان
معناست که هر موجودیتی حامل نقاط ضعفی است، جاهایی که گونه هایی از دیگر انواع
پیدایش و ظهوریافتن می توانند خودشان را از همان جا ها وارد کنند؛ من از این ظهور
به عنوان مسیری به سوی زیست های مبتنی بر علیت causality سخن می گویم ـ به گمانم یک اتفاق خیلی بزرگ تلخ و ترسناک دارد می افتد،
وقتی از هایپرآبجکت سخن می گوییم، همه چیز خیلی خیلی تیره و تار است ـ تمام این
نکات را مطرح می کنم که بگویم گونه های حیات، چیزهای صلب و سختی که یونانیان؛ به
طور مثال ارسطو، می گویند نیستند، انها به شدت شکننده و فانی و محدودند.
ما این چیزها را خیلی بزرگ می بینیم، اگر شما یک مارکسیست
بودید، احتمالا می گفتید:"اوه پروفسور مورتون، شما همه چیز را در یک قالب
جهانی تعمیم می دهید و ساده می کنید، لعنت بر شما، وقتی می گویید این ها چیزهایی
هستند که می توانیم گونه بخوانیمشان شما همه چیز را پینک فلویدی می کنید."
درست است! البته من نمی خواهم چیزی را تعمیم دهم و عمومیت بخشم و ساده سازی کنم،
من فقط می خواهم بگویم که موجودیت های بی نهایت بزرگی وجود دارند که شما نمی
توانید ببینیدشان یا لمسشان کنید، ان ها فوق العاده بزرگ هستند و در عین حال اصلا
نامیرا و مانا نیستند، بلکه بی اندازه شکننده اند و قابل محو شدن.