دانا هاراوی بر این باور است که دوتایی های خاص در سنت غربی همیشه ماندگار بوده اند. این دوتایی ها با نظامی منطقی مرتبط است که می باید دیگران (زنان، رنگین پوستان، طبیعت، کارگران، حیوانات) را از خود مجزا نموده تا خودیت را بازتاب دهند. همان طور که هاراوی تاکید می کند "خودیت یگانه است" او حتی می گوید:"یگانه بودن یک توهم است که مستلزم دیالکتیک مکاشفه با دیگری است." او بر این باور است که فرهنگ فن اوری پیشرفته با این دوتایی ها مبارزه می کند تا حدی به این خاطر که "در رابطه میان انسان و ماشین دیگر مشخص نیست چه کسی می سازد و چه کسی ساخته می شود."هاراوی استدلال اصلی خود را این گونه خلاصه می کند:" تا جایی که خود را هم در گفتمان های صوری و هم در کنش هر روزه می شناسیم، خود را موجودی سایبورگ، دورگه، موزاییکی می یابیم"، رونوشتی از راشل در فیلم ریدلی اسکات به نام بلید رانر:" تصویری از هراس، عشق و آشفتگی فرهنگ سایبورگ."از نظر هاراوی بدان دلیل که سایبورگ ها در داستان های علمی فمینیستی مرزبندی میان مرد و زن، انسان و ماشین و فرد و جمع را محو می کنند، اغلب همْ هویتی با انان بی نهایت سخت می نماید. . . او به داستان هایی اشاره می کند که هیچ شخصیتی یک انسان معمولی نیست و موفقیت انسانی کاملا چالش برانگیز است، در این جاست که نظریه فمینیستی با نظریات مستعمراتی در فضای داستان علمی تلاقی می کند. جز اینها، بازسازی مفهوم سایبورگ توسط داستان های علمی فمینیستی به خواننده نشان می دهد که ماشین، ان چیزی نیست که متحرک شده، ستایش شده و تحت سلطه در می اید، بلکه ماشین خود ما، فرایندهای ما و نمادی از تجسم ماست. ما می توانیم مسئولیت ماشین ها را بپذیریم، انها ما را به سلطه خود در نمی اورند و ما را تهدید نمی کنند.