یوتوپیا؛ الهام بخش
نسل هایی از متفکران و نویسندگان بوده است تا تصور کنند انسان های خوب -و بد- قادرند آن را فعلیت بخشند. چاینا میه ویل، یوتوپیاگرایی را از
چارچوب کلاسیک آن، بازخوانی می نماید.
چنانچه دریانوردی
حرفه ای، دوستانه راهنمایی تان کند تا بدانید چگونه بادبان کشتی خود را تنظیم کنید، رسیدن به یوتوپیا نباید چندان
طول بکشد.
از آنجایی که در
ابتدا، زن یا مرد نخستین در جستجوی یک
مکان بهتر بوده اند، رویابین ها، رویای آن گونه مکان ها را بر قله ی کوه ها، در
دره های پنهان، فراز ابرها و ژرفای زمین دیده اند،و بیش از هر جای دیگری،
یوتوپیاها را در جزیره ها تصور می کردند.
از دوران کهن؛
یوتوپیای جزیره ای، تصوری رایج بشمار می آمد: پانچایِ تاریخ نویس یونانی، یوسِبیوس
و جزایر خورشیدِ تاجر یونانی، لَمبولوس، جزیرهء کاجهای هِنری نویل و آنتانجیل
از یک نویسنده ناشناس به سال1916 تحت کتابی با همین عنوان، بِنسالِم بیکن، Nosmnbdsgruttِ رابرت پالتُک از زندگی و ماجراهای پیتر ویلکینز، جزیره خیالی پالا
در کتاب جزیرهء هاکسلی، جزیرهء آستین تاپان رایت و تعدادی دیگر. در
مرکزِ آن مجمع الجزایرِ بزرگ اختلاف عقیده و امید، یک مکان، یک نام، بیش از همه می
درخشد.
این جزیره، این کتاب، یک
پارادایم است. "یوتوپیای مور". به گفته ی رولاند گرین، محقق دانشگاهی، شاید یوتوپیای
مور همان متنی باشد که ایدهء جزیره ای بودن
یوتوپیا را به مثابه یک مزیت مدرنِ نخستین، خلق و روش تفکری را به درستی با نام یوتوپیا معرفی می نماید، که توسط
"پدیده ای چند وجهی که آن را منطق جزیره ای می نامم، تعریف شده است".
اما؛ تکرارمی کنم،
برای رسیدن به یوتوپیا، لازم نیست سفر دریایی طولانی مدتی داشته باشیم. شهروندانِ
یوتوپیای مور؛ هنر ناوبری را ادامه می دهند، با جدیت وظایف متعدد را انجام می دهند،
به تجارت مازاد "ذرت، عسل، پشم، کتان، چوب، موم، چربی، چرم و گاو
... به کشورهای دیگر مشغولند، فقط کم عمق
ترین بخش اقیانوس، یوتوپیا را از سرزمین اصلی جدا می سازد. یوتوپیای هیچ جا با وجود شهرت و سرشتِ "هیچ
کجا" گونه ای که دارد، بسیار نزدیک به ساحل جانمایی شده است.
نکته تعجب برانگیزتر
این که یوتوپیای مور از ابتدا جزیره
نبوده، واقعیتی که تقریبا به اندازه کافی بدان پرداخته نشده است.
در ابتدا؛ یوتوپیا به نه به شکل جزیره بلکه بخشی از یک قاره بوده است. پس از
فتح آنجا توسط یوتوپوس ... او ساکنان وحشی و بدوی را به سوی یک حکومت خوب، رهنمون و بسرعت مطیع ساخت، سپس طرحی داد که به موجب
آن، ساکنان را از قاره جدا کند و بصورتی جانمایی شوند تا گرداگرشان دریا باشد. برای
انجام این کار دستور داد یک کانال عمیق حفر شود ... و برای آنکه بومیان فکر نکنند
یوتوپوس مانند برده با آنها رفتار می کند،
نه تنها ساکنان را، بلکه سربازان خود را نیز مجبور ساخت تا در اجرایی کردن این
ایده همکاری کنند. از آنجاییکه تعداد زیادی از مردم را بکارگرفت فراتر از انتظار همگان، سریع به نتیجه رسید. و همسایگانش، در حالیکه از حیرت و
وحشت رنج می بردند بسیار زود تر از آنچه فکرش
را می کردند شاهد تکمیل طرح شدند.
بنابراین معروف ترین نمونه از
یوتوپیای جزیره ای، که در نوع خود ایده آل محسوب می شد، اصلا بطور طبیعی
،جزیره نبود. پانزده مایل آبی که
آن را بدنه اصلی جامعه جدا ساخت نه به
اراده خداوند، که با عرق ریختن مردم بومی
و سایرین، با فرمان فاتح متجاوز ایجاد شد.
ایزولاسیون
–یوتوپیایی- پر زرق و برق، بخشی از ویران سازی های امپراتوری خشونت آمیز است.
حملهء مرتجعان کلاسیک درباره انگیزهء
یوتوپیایی این است که یوتوپیا دقیقا هیچ جا و ناامیدوارنه غیر قابل دسترس است. لیکن اسطوره بنیادین مور از نحوه حکومت، نگرانی متفاوتی است که
انگاره مرتجعان را رد می سازد: اینکه یوتوپیا؛ با سبعیت، از بالا شکل می گیرد و
نزدیک و قابل دسترس است.
به گفته اورسولا کروبر لو گویین، نویسنده فمینیست در سبک علمی-تخیلی؛ "هر
یوتوپیایی از زمان یوتوپیای مور، به وضوح یا در ابهام، در حقیقت یا احتمال، از دید نویسنده یا خواننده، هم جایی خوب و هم
جایی بد محسوب میشود. هر یوتوپیا
شامل یک دیستوپیا و هر دیستوپیا شامل یک یوتوپیا است."
این مباحث متناقض و
تمام ناشدنی در بارهء سیاسی یا هنری بودن اثر مور، نیازمند رمزگشایی می باشد.
یوتوپیای مور طرح است یا طنز یا چیز دیگری؟ به نظر می رسد ویژگی هر
یوتوپیا، منحصر به خود آن باشد و از نقطه نظر یوتوپیا گرایی و هدف آفرینش، گوناگون اند.
پیش رانی خطرناک؛ دیستوپیا
در یوتوپیا، نه فقط در ذهن و رویاهای ما؛ اگرچه در هر کجا می تواند حضور یابد، که
در واقعیت نیز رخ می دهد: نزدیک بودن جزیره به ساحل. تراژدی
نویسان؛ صلح را با قدرت و زور محقق می سازند،لیبرال ها با صدای بلند برعلیه
یوتوپیاگرایی هشدار می دهند (اغلب سرشار از احساسات گرایی برای رادیکالیسم کهنه
خود و گریستن بر واقع گرایی جدید خود)؛ در کنار آنها، رادیکال های راست گرای
افراطیِ قدرت و ستم، در مورد زندگی خوب رویاپردازی
می کنند: آرکادیایی های فاشیست که طرفدار برتری یک گروه خاص هستند. و حاکمان،
قدرتمند تر و به طور سنتی کمتر خوشایند تر از آپولوژیست های خود با آرامش به شکل دهی و
محقق سازی یوتوپیاهای خود مشغول اند. در اینگونه از یوتوپیاها ، افراد تحت حکومت هیچ
انتخابی جز زندگی کردن، خدمت کردن و مردن،
در جایی، بنابر تشخصیص حاکمان ندارند.
این موارد برخی از محدودیت های
یو توپیا هستند. اما این حقیقت که میل و
انگیزه یوتوپیایی همیشه مواردی منفی را به همراه دارد، به این معنی نیست که می
توان یا باید رد یا سرکوبش کرد. این امر همانقدر که به مثابه نفرت، خشم و شادی اجتناب ناپذیر است،
ضروری هم می باشد. یوتوپیاگرایی یک امید نیست و حتی خوش بینی هم بشمار نمی آید:
نیاز و میل است. برای به رسمیت شناخته شدن، مانند تمامی امیال، و همچنین برای ویژگی های خیالین ش و برنامه هایش؛ و بالاتر از
همه برای دادرسی صحیح. برای تغییر، چیزی غیر از وضع
اجتماعی طاقت فرسای کنونی، برای آسایش.
و زمانی که شکاف ها در تاریخ به اندازه کافی گسترده به نظر می رسد،
این میل و انگیزه حتی ممکن است آنها را
کمی گسترده تر سازد.
ما بدون یوتوپیا نمی توانیم کاری از پیش بریم. ما، همه،
تا همیشه، فرزندان توماس مور هستیم. حتی اجداد ادبیات نیز فرزندان
پیش گزیده او بودند که ارجاعاتشان به مور، اشاره داشته است، و او را مبدل به نقطه عظف ساخته اند، بنابراین پادشاهِ کتاب
او که خواستار حفر کانال بود می تواند بر
روی اشتیاقات پیش از مور، نامی بگذارد. این است که با وجود هرگونه تردید، باید به
متن بازگردیم، و به آن افتخار کنیم. این متن؛ فرمول بندی و مفهومی را که بدان
نیازمندیم، ارائه می دهد. اگر چه شاید زمان برای بازاندیشی در مورد این کلمه
گذشته باشد.
ما در مورد جامعه ای که توسط یوتوپوس و سپاهیانش نابود شد، چیز زیادی
نمی دانیم -این سرشت
چنین فراموش کردن های اجباری است- اما نام آن را می دانیم.
در اینجا اشاره ای به حرکت آن
پاسان وارانهء استعماری متکبرانه، شده
است، نامی که از گنوستیسیسم به عاریت گرفته شد و برای یک بار بکار رفته است:
" اولین نام، آبراکسا ( نام
کشور فرضی یوتوپیای مور) بود". با این نوع از برخورد ها در تاریخ آشنا بوده ایم. این که همه افرادی که در تاریخ مورد
توحش، قتل عام و بردگی قرار گرفته اند، مانند آبراکسایی ها، در دسته بندی های مهاجمین،
"وحشی و بدوی" بشمار می آمدند.
در آغازِ هر یوتوپیای قابل
سکونتی می بایست چرندیات ایدیولوژِکی امپراتوری را براندازی کرد و بدون احساسات گرایی لیکن با
احترام، به بازنگری فرهنگ های مورد اتهام و تقبیح شده بر استخوان هایی که رویاهای برخی
از یوتوپیاگرایان فاتح روی آن ها بنا شده
است، پرداخت. "یوتوپیا" مانند "رودزیا" است برای زیمبابوه،
و "ساحل طلا" برای غنا.
چگونه می توانیم عازم آبراسکای جدید شویم؟ لو گویین می گوید:
"فکر نمی کنم حرکت رو به جلو ما را دوباره به یوتوپیا برساند." بنابراین بجای آن او فرمول مردم سرزمین اشغالیِ
نخستین "سوامپی کِری" که بطور سنتی جهت به آینده استفاده می شود
را پیشنهاد می دهد: Usa puyew usu wapiw!
به معنای "به عقب برمی گردم، به جلو نگاه می کنم." این
عبارت رفتار معمول یک جوجه تیغی را توصیف می کند، که عقب عقب می ورد و در شکاف
صخره ای پنهان می شود، تا بتواند خطرات پیش روی خود را بیند.
او می گوید: "به منظور پیش بینی ِ آینده ای قابل سکونت، شاید
بهتر باشد شکاف صخره ای را بیابیم و به عقب برگردیم." بدور از اغراق، صفت
"قابل سکونت" به طور قابل توجهی در مواجهه با فروداشت های اجتماعی و
تخریب اکولوژیکِ نئولیبرالیسمِ پرشتاب، محدود گشته است.
جوجه تیغی از درون شکاف صخره می تواند یوتوپیا های خود را طراحی کند. و آنچه کمینه به همان اندازه
اهمیت دارد این است که با به عقب رفتن، و به جلو نگاه کردن، می تواند از یوتوپیاهای یورش گرِ افراد در قدرت نیز
بگریزد.
لیکن چنین یوتوپیا های وابسته به حاکمان و عوامل قدرت، بسیاری از مناظر را مسطح ساخته اند.
آنها با قدرت مسطح ساز خود،
متمایزمی شوند، با سنگلاخ هایی که از خود بر جای می گذارند. چه می شود اگر آنها تمام صخره ها را از بین ببرند و هیچ جایی برای پنهان شدن باقی
نگذارند؟
رفتار تدافعی جوجه تیغی ما را به یاد موجود دیگری می اندازد. این حرکت
یک قرینه دارد ، یک امر معکوس نیش دار، استمرار طولانی مدت فیگوری ناشی از
سرگردانی بدبینانهء رادیکال، اما استنادی بی پایان که هنوز نمی تواند آن را از
قدرت و اهمیتش محروم سازد.
فرشتهء تاریخِ والتر بنیامین.
چشمان او خیره شده اند، دهان او باز است، بال هایش گشوده اند ... صورت
خود را به سوی گذشته برگردانده است. جایی که زنجیره ای از حوادث را در می یابیم، او تنها فاجعه ی را می
بیند که خرابه روی خرابه تلنبار می سازد و در مقابل پاهای او می اندازد ... یک طوفان ... از سوی
بهشت می وزد ... به طرز مقاومت ناپذیری او
را به سوی آینده ای که پشتش را به آن بر میگرداند، سوق می دهد، در حالی که خرابه
های تلنبار شده پیش رویش سر به آسمان کشیده اند، این طوفان همان چیزی است که آن را پیشرفت می نامیم.
جوجه تیغی به عقب می رود، به جلو نگاه می کند برای دیدن آینده تا از برخی دوری کند و برای برخی برنامه
ریزی. فرشته به
جلو می رود،لیکن به عقب نگاه می کند، در اضطراب و غم و اندوه، به سوی آینده ای
فرو می رود که نمی تواند ببیند و برای گذشته هایی که قابل برگشت نیستد سوگواری می
کند.
یوتوپیای یغماگر به کدامین شیوه ما را سردرگم می سازد؟ آیا جوجه
تیغی از شکاف صخرهء در هم شکسته خود بیرون کشیده می شود و در اطراف برای جلوگیری از حوادث آینده در جریان پسروی خود پیچ و تاپ می خورد؟ یا
فرشته می تواند دیوارهای دره عمیق و تاریک را با
نوک بال های گشوده اش لمس کند و نگه دارد و برگردد، به سوی مکانی برای پنهان شدن بلولد و دندان هایش
را برهم بساید و با وزش های باد روبرو شود؟ جوجه تیغی به فرشته تبدیل خواهد شد یا
فرشته به جوجه تیغی؟
هیچکدام و یا یکی از این دو وجود ندارند. بارها اشاره شده است از هر
سو که بنگریم تاریخ همه جوامع تاکنون؛ تاریخ هیولاها است. یوتوپیاگرایی ما همیشه
یک هیولای دو رگه بوده است: "Angelus erethizon"، یک جوجه تیغی که
بال های فرشته دارد و یک فرشته تیغ دار.
و مانند دیگر دورگه ها، عموزاده های ما، همان جانور-آدمِ های داستان
توماس مور، که سرانجام یوتوپیای مخوفی را که آنها را ایجاد کرد و خوار شمرد، سرنگون ساختند، باید یاد بگیریم به شیوهِ
بی مانندِ یک دورگه حرکت کنیم. برای بکارگیری جزییات و قدرت های آنها به
روش های ناآزموده و نا ممکن اما موثر: روی نوک بال هایمان راه برویم، با تیغ های
بال هایمان به جاهای ناممکن بچسبیم، تیغ هایی تیزتر، از نوع رزمی. بر روی چهار پا،
دو پا یا بدون آن مبارزه کنیم و به سوی آبراکسای جدید -که به ساحال نزدیک است- شنا
کنیم.
یک حرکت، شاید، تنها امکانی ست که داریم، حرکتی جدید که هم حیوانی است
هم الهی و در عین حال هیچکدام از آنها نیست.