آلخاندرو آراونا، در پروژه
اداری مرکز نوآوری در شیلی تلاش کرده است تا کاری کند تا در زمانه گرمایش
افسارگسیخته زمین، مصرف انرژی به حداقل ممکن برسد. او از طریق وارونه کردن لایه
سیرکولاسیون و فضاهای اداری، پوستهای سخت به دور ساختمان تشکیل داده است و بهاینترتیب
از ورود نورهای مزاحمی که گرمای اضافهتولید میکنند جلوگیری کرده است. در همین زمان پیتر ترامر، در
استودیوی آموزش طراحی خود در موسسه معماری کالیفرنیای جنوبی، دیاگرام ارتباط طبقات
در خانه دومینوی لوکوربوزیه را پیش روی خود گذاشته است، سپس آن را با دیاگرام
ارتباط طبقات در کتابخانه ژوسیوی کولهاس مقایسه کرده و درنهایت تلاش کرده است تا با
سنتز این دو، به یک دیاگرام سوم برسد که امکان تازه ای برای برقراری رابطه میان
طبقات را به ما عرضه میکند. دیاگرام کوربوزیه یک روش کلاسیک ارتباط است که از
اسلب طبقات و همچنین عنصر پله تشکیل شده است. در حالی که در کتابخانه ژوسیو پیچ و
تاب خود اسلب های طبقات است که آن ها را به هم دوخته و ارتباط را ممکن کرده است. سؤال اینجاست: اگر امروزه
دامنه پرداختن به معماری چنین گسترده و متنوع است، معماری در هر یک از این موقعیتها
بر سر چه چیز میجنگد؟ آیا تقابل این دو شیوه برخورد با معماری، تقابل حل کردن
مسئله و یا طفره رفتن از آن است؟ به نظر میرسد چنین نیست. معماری همواره برای حل مسئلهای
خیز برمیدارد. تفاوت در این است که آراونا مسئلهای که برایش میجنگد را از بیرون
معماری به عاریت گرفته است اما ترامر در حال کار روی مسئلهای درون معماری است.
بدون تصور معماری، همچنان
زمین در حال گرم شدن است. این مسئله فی نفسه با شیء معماری در ارتباط نیست. سیاستمداران،
جامعه شناسان، اقتصاددانان و بسیاری از متخصصین دیگر، امروزه دغدغه جلوگیری از گرم
شدن زمین را دارند و برای آن فعالیت میکنند. مسئله گرمایش زمین مسئله جامعه
انسانی در عامترین شیوه قابلتصور آن است؛ اما هیچ سیاستمدار یا جامعهشناسی دلمشغول
دیاگرام روابط طبقات در معماری نیست. احتمالاً به این دلیل که اصلاً در جریان چنین
مسئلهای نیستند. این مسئله نمونه واضحی از یک مسئله درون معماری است.
اما معماری بایستی مسئلههای
جهان بیرون از خودش را حل کند یا مسئلههای درونی خودش را؟ ظاهراً اصلیترین مسئله
همین است! اتخاذ موضع در برابر ارتباط معماری و خیر عمومی نیز پیش از هر چیز درگرو
تأمل بر همین دوراهی است.
احتمالاً اولین پاسخ این است
که معماری از ابتدا و در طول حیات تاریخی خود همواره بهقصد پاسخ به مسئلهای
بیرون از خود تولیدشده است. به همین دلیل همواره به لطف گرهی که گشوده و خیری که
متبادر کرده ایجادشده است: یا کسی محلی برای زندگی میخواسته، یا گروهی محل عبادت
طلب میکردهاند و...این میتواند پاسخ محکمی به نظر آید اما آنچه در این قرائت شکاف
ایجاد میکند: نشاندن سیر تاریخی همه موارد معماری بهجای موردی نگریستن به آنهاست؛
اندیشیدن به سیر تحول مسجد یا کلیسا در تاریخ، بهجای اندیشیدن به فرایند سفارش
دهی و ساخت یک مسجد و یا کلیسا. این نگریستن نشان میدهد که چگونه معماری همواره
در خلال پاسخ به مسئلههای واردشده، مسئلههایی را برای خود تولید کرده و به آنها
نیز پاسخ داده است.
بسیاری از تحولات پیچیده تاریخ معماری از کلبه
اولیه به بعد را نمیتوان صرفاً با تقاضایی که به معماری ارجاع شده است توضیح داد.
معماری همواره در حال جستوجوی امکانهای تازه در قبال تقاضاهای ثابت نیز بوده
است. از اولین گنبد خانهها و دردسر تبدیل مربع به دایره تا رسیدن به گنبد مسجد
سپهسالار تهران که گنبدی معلق شده روی چند جرز ناچیز است، نوعی ماجراجویی و اشتیاق
معمارانه نیز قابلتشخیص است که همواره مازادی قابلتوجه بر آن چیزی است که بیرون
از معماری مسئله بوده است. معماری نهتنها همواره پاسخی مازاد بر یک تقاضا بوده
است، بلکه حالا در پیشگاه تاریخ و با خوانش این مازاد انباشت شده میتوان فهمید که
مازادی در حال تحول و تکامل نیز بوده است.
هگل معتقد بود که یک روح مطلق
در این جهان وجود دارد که از طریق هنر خودش را میفهمد و به عبارتی به میانجی هنر
از خودش میآموزد و به سمت آزادی مطلق حرکت میکند. برای هگل تاریخ این ارتباط سه
دوره بود: سمبلیک که دوره اهرام جرمی و سنگین مصر است، کلاسیک که دوره معابد
یونانی است و رمانتیک که به ایام پسازآن اختصاص دارد. این روح با نزدیک شدن به
دوره رمانتیک چنان تعالییافته است که دیگر به ماده برای فهم خودش نیاز ندارد و
بنابراین اقلیم هنر را برای همیشه ترک کرده است. انگار تاریخ معماری چنین تاریخی
است: تاریخ فهم معماری از خودش به میانجی پروژههایی که با بهانههایی غیر از خودش
تعریف و محقق شدهاند. درعینحال این تاریخ، تاریخ رها شدن تدریجی معماری از چنین بهانههایی
نیز بوده است. با هر چه پیشتر رفتن تاریخ این امر مشهودتر شده است. در قرن هجدهم
معمارانی همچون بوله و پیرانزی ترجیح دادند با معماری بلندپروازی کنند، حتی اگر
هیچ امیدی به ساختنش پیدا نباشد. فوتوریستها دستبهکار طراحی پروژههایی شدند که
اساساً کارفرمایی برایشان قابل تصور نیست. آرشیگرام و سوپر استودیو و دیگر گروهها
با بلندتر کردن ارتفاع پرواز معماری بهطور پیوسته در حال دامن زدن به یکچیز
بودند: بلند کردن پاهای معماری از زمین تقاضاهای بیرونی، بهقصد پرواز. این امر به
طرز غریبی منطبق با سرگذشت روح هگل است: ایده معماری در حال جدا شدن از شرایط مادی
به نفع یک استقلال کامل است. این امر در دهه شصت و دقیقاً در بحبوحه بازسازی ویرانیهای
جنگ جهانی، یعنی زمانی که شرایط مادی بیرون، لبریز از تقاضاست، ارتفاع پروازش را
تشدید میکند. این امر همزمان لحظه تشدید تقابلی مهمتر نیز هست: تقابل معماری و
خیر عمومی. دهه شصت به بعد لبریز از کار
فکری روی پروژه آزادسازی یا همان استقلال معماری است. معماری ایدهای متجلی در فرم
است و تولید این ایده نه وابسته به کارفرمای آغازین است و نه وابسته به فرجامی ساختهشده.
آیزنمن در تز دکتری خود بنیانهای معماری مدرن را با روابط درونی فرم آن توضیح
داد. در مقاله پساعملکردگرایی، معماری مدرن را بابت توجه بیمورد به کارکرد انسانی
و اسارت دربند اومانیسم نکوهش کرد و در قالب چند خانه با ایده معماری مقوایی تلاش
کرد که روح ناب و آزاد معماری را تجسم ببخشد. آلدوروسی برخلاف نسخه آمریکایی خود
یعنی ونتوری، به جای تاریخ شکلهای فرهنگی، تاریخ درونی شیء معماری را در قالب مجموعهای
از تایپها بیرون کشید، ویتکوور در کتاب اصول معمارانه در عصر اومانیسم، پشت
ویلاهای متنوع پالادیو که برای کارفرماهای متنوعی بود، قواعد مشترک فرمی و
تایپولوژیک کشف کرد، مایکل هیز با پروردن ایده معماری انتقادی به ستایش از مقاومت
در برابر شرایط احاطهکننده معماری پرداخت و خلاصه همه نیروها بسیج شدند تا از
معماری یک تاریخ تازه بیرون بکشند که بهمرور از اسارت شرایط مادی و تقاضاهای تحمیلشده
خود را رهانیده و اکنون باید آن را در قامتی جدید به فهم درآورد. همانطور که دیدیم، حرکت
تاریخ معماری، حرکت از حل مسئلههای دنیای بیرون، به سمت حل مسئلههای دنیای درون
آن بوده است: حرکت از خیر عمومی برای دنیای مادی به سمت تکامل درونی یک روح استقلالیافته.
معماری از میان شکاف خورد: حرفه میتواند به مسئلههای مردم رسیدگی کند اما چیزی
به نام دیسیپلین باید وجود داشته باشد تا همانند انکوباتور ایده مستقل معماری عمل
کند.
اما آنچه امروز موجب میشود دستهایی
که برای شادمانی از استقلال معماری به هوا برخاسته به لرزه بیفتد، ندایی ملامت
کننده و سوپرایگویی است که از خیر عمومی و امید اجتماعی سخن میگوید. تلخترین
واقعیت در قبال پروژه رهایی معماری، آن است که معماری لحظهبهلحظه در حال کنده
شدن از دنیایی بوده است که روزبهروز فرتوتتر شده و احوال وخیمتری مییافته است.
دنیایی که در آن بنیادگرایی داعشی، در لحظاتی تاریخ را وارونه میکند، دموکراسی بهعنوان
رهاورد نهایی دولت هگلی برای تجلی آزادی، فرزندانی ترامپ گونه علیه خودش میزاید و
جنگ از تقابل نیروهای تاریخی به یک وضعیت خانگی تبدیلشده و در زیست روزمره لانه
کرده است؛ جایی که کودکی چندساله میتواند در یک روز عادی چمدانش را جمع کند و بهتنهایی
مهاجر شود.
شاید اگر آن دنیایی که معماری
از آن استقلال مییافت، کمی دنیای بهتری بود جشن باشکوهتری برای این آزادی میتوانستیم
بگیریم. در این واژگونی تاریخی، اگرچه لزومی به تعطیلی تنگ نظرانه نهادها و افراد
محدودی که به پیشبرد ایده معماری کمک میکنند نیست، تقبیح دلمشغولی برای کار گرهخورده
این جهان و مسئلههایش نیز نوعی نابینایی انضمامی است. نباید فراموش کرد که این
تقابل بیش از آن که تقابل دو ذات غیرقابل جمع باشد، تقابلی بر سر اولویت هاست. چرا
که مسئله های درون معماری در موارد بسیاری توانسته اند با بسط منوی معماری در دراز
مدت در سازوکارهای خیرعمومی مشارکت کنند، همان گونه که تاریخ معماری پر از پروژه
هایی است که برای حل مسئله ای بیرونی خیز برداشته اند اما همزمان ارزش افزوده ای
به درون معمای داشته اند.
امروز بیش از همیشه باید از مفهوم مدارا دفاع کرد.