مشاهده ی وضعیت "هومو فابر")انسانی که قابلیت کنترل بر تقدیر و زیستگاه خود را داراست) در طول تاریخ می تواند اهمیت دستیابی به درک صحیحی از "پراگماتیسم" را در درجه ی ثانویه قرار دهد. در قرون وسطی،
ساخت
و سازهای عظیم به تمامی در خدمت قدرت های سیاسی و مذهبی جامعه،
شاه
ها و کشیش ها،
بوده
است. با
شروع دوره ی روشنگری، در فرانسه، وظیفه ی معمار در طراحی فضاهای حکومتی تغییر کرد. با ظهور معماری به عنوان یک حرفه ی بورژوازی در قرن ۱۹، کارفرما محوری هرچه بیشتر سکولار و در خدمت طبقه ی متوسط جامعه قرار گرفت،
تا
به آنجا که قرن ۲۰ و سوسیالیزم رادیکال، معمار را به تمامی درمعنای
خادم به جامعه باز تعریف کرد. در این رابطه معمار هلندی الدو وان آیک می گوید: "در گذشته، معمار تنها در خدمت قدرت بوده است،
قدرتهایی که امروزه برچیده شده اند. در نتیجه، معماری امروز جز در خدمت به جامعه خالی از معنا خواهد بود." مقدم بر فراگیر شدن نقش"ماشین شخصی"در زندگی شهری، همواره ارتباطی مستقیم بین پخشایش
و توزیع امکانات شهری و تراکم حوزه های مسکونی ) به معنای تاکید بر امکان دسترسی عمومی به فضا) وجود داشته است.
چیزی
که هانا آرنت از آن به عنوان "فضایی برای نمود و ظهور عموم/مردم" نام می برد. که به طور حتم تنها به وسیله ی خیابان و ارگانهای شهری همچون فضاهای سبز، میادین شهری و کتابخانه ی عمومی، که قابلیت ایجاد این دسترسی عموم به فضا را فراهم میکند، رخ خواهد داد. بعد از جنگ جهانی دوم و ظهور اتوبان ها و تکثیر مراکز خرید "خیابان"، که تاکنون به عنوان محور اصلی فضای عمومی در شهر ایفای نقش می کرد، تضیعف شد.
اصلی
ترین تبلور این اختلال در الگوی سنتی نقش خیابان را می توان در کتاب "جامعه و حریم خصوصی: به سوی یک معماری جدید انسانی" نوشته ی کریستوفر الکساندر و سرگئی چرمایف مشاهده کرد. در گذشته ممکن بود به تراکم بالای خانه
های
چند طبقه به عنوان پارادایم نئوکپیتالیستی اشاره کرد، و یا به الگوی ماشین محور توزیع زمین، که همزمان با مقابله با تمایل به کالایی شدن زمین، مکانی هرچند اندک برای ایجاد حوزه ی عمومی در شهر فراهم می کرد.
در این رویکرد زمین کالایی شده نه تنها با توجه به سهم فضاهای مسکونی )از زمین های شهری(
بلکه به عنوان یک توپولوژی طبیعی نیز مد نظر می امد. نسبت میان جامعه و حریم خصوصی"
الزام
الگوی جایگزین برای مقابله با تمرکز گرایی در حوزه های مختلف شهری را بدیهی شمرده و تصدیق می کند". عنوان کتاب در واقع معرف یک الگوی زیست گاهی است که قادر است به عنوان یک میانجی میان فضاهای خصوصی و مشاع عمل کند. چرا که اختصاص دادن عملکردهای مشخص به هر یک از حوزه های شهری،
برخلاف ایده یکسانی و مساوات در کهنْ الگوهای شهر سنتی، تنها وسیله برای حفظ تفکیک اجتماعی بر اساس طبقه و یا نژاد است.
برای رسیدن به یک نقطه نظر مساعدتر ما باید تاکیدمان را روی ارتباط مستقیم دموکراسی و ظهور فضای عمومی بگذاریم. بار دیگر آرنت در کتاب خود " وضع بشر" بر اهمیت این مساله تاکید می کند که
" تنها عامل ضروری در ایجاد قدرت، زندگی دسته جمعی بشر است.
تنها،
جاهایی که انسانها در نزدیکی هم زندگی کنند پتانسیل لازم برای عمل را در اختیار خواهند داشت و به عبارت دیگر پایه های شهری پراگماتیک )روند مداوم شدن و ایجاد کردن و نه روندهای
منتج به ایجاد شدگی مطلق) بنا می شود. به عبارت دیگر این همزیستی و مجاورت، پیشْ نیاز حفظ قدرت است." هر چند که این نظریه کلاسیک با مشکلات و تناقضاتی در عصر ارتباطات امروزی(اینترنت) مواجه می شود.
و با تمام سخنانی که در باب دموکراسی عمومی که به وسیله ی این تبادل آزادانه ی اطلاعات در شبکه های اجتمای ایراد شده است، دلایلی کافی در اختیار ما معماران قرار خواهد داد که به فواید ان شک کنیم. در اینجا، شاید، با تکیه ی دوباره بر پتانسیل موجود در فضاهای فیزیکی، امکان ایجاد ارتباط پایدار انسانی رو در رو و بحث و مناظره ای فراهم شود که معمار بار دیگر توانسته به آن جلوه ای ببخشید، هرچند که همچنان، در دوران مدرن متاخر، انتقاداتی به آن وارد شده است. اینکه چگونه با ایجاد یک محرک در حوزه ی عمومی کوچک مقیاس، حرفه ی معماری می تواند در مقیاس جهانی نقش ای داشته باشد؟ جواب این سوال را به ندرت می
توان
در ساختمان موز ه های قرن ۱۹ یافت که بازنمود دوباره ی دولت بوده اند. به واقع، حوزه های عمومی کوچک مقیاس برای آنکه به طور کامل مورد استفاده ی جامعه، در تعریف سیاسی خود، قرار گیرند مسلما نمی توانند از پیش تعریف شده باشند و در هیچ موردی یک پیش فرض ساده و مستقیم نیستند که به یک
مدل از رفتارگرایی تقلیل پیدا کنند. از طرف دیگر، عواقب عدم وجود فضای فیزیکی
یا واقعی شهری برای بحث و گفتگو، باعث منع فضاهایی برای مناظره های رو در رو می گردد. مثال بارز آن را می توان در اواخر دوره پهلوی و "انقلاب سفید "در ایران یافت. تفکر پنهان در طراحی محوطه ی دانشگاهی ای در خارج از شهر اصفهان، تلاش برای جلوگیری از ایجاد هرگونه اجتماع عمومی خود جوش دانشجویی، به طور ضمنی و با استفاده ی ابزاری از معماری است. در نتیجه خصوصی سازی و عملکردگرایی حوزه های شهری در شهر نشانه ی خطرناکی است که امکانات شهروندی اولیه یی چون دانشگاه، فضاهای ورزشی، فضاهای تجاری و خدماتیْ بهداشتی را با روش های گوناگون از یکدیگر جدا می کند. همچون موقعیت قرارگیری شان در شهر و فواصل زیادشان از هم که قابلیت پیاده
روی
در فواصل بین آنها را کاهش می دهد. به عبارت دیگر به جای افزایش فضاهایی در شهر که باعث افزایش امکان حضور مردم در فضای مشاع شهری می شوند تا هر ساختمانی به عنوان آستانه یی که پتانسیل درگیر شدن با حوزه ی عمومی را دارد عمل کند، هر یک از این خدمات شهری جدا از یکدیگر به صورت سازمانهایی منفرد و تک با عملکرد بخصوص در شهر عمل کرده، ساختمان هایی کم و بیش تک افتاده و ایزوله . در حالی که مراکز بزرگ تجاری، به عنوان یک شهر کوچک، شهری مینیاتوری، تلاش می کنند تا به گونه ای این تجربه ی بیگانگی در فضای اجتماعی را جبران کنند. هرچند که این فضاها هم به صورت چشمگیری اختصاص به مصرف گرایی دارند، فضاهایی که
در عمل شهروند را به مشتری تبدیل خواهند
کرد. این نشانه ای از سردرگمی عظیم در آموزش معماری است که نقش انتقادی خود را در مقابل چنین انحطاط اجتماعی ای از یاد برده است. مساله ای که به طور چشمگیری در دو دهه ی اخیر شاهدش بوده ایم، سیاسی زدایی زیبایی شناسانه و تکنولوژیک در برنامه ریزی های معمارانه بوده است. هر چند با اشاره ی منحصر به فرد به طراحی های برنامه ریزی شده و مانیفست های جنبش مدرن بین سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۷۵، به خصوص در فضاهای عمومی خدماتی همچون مدارس و بیمارستان ها،
می توان با این ادعا مخالفت کرد، در این مثال ها، توجه ویژه نه تنها بر روی زیبایی شناسی و بازیابی ارزش ها بوده، بلکه تاکید بر روی مفهوم فاصله آستانه ای بین این موسسات و جامعه نیز بوده است.
در میان این فضاهای کوچک مقیاس، تفسیر های سلسله مراتبی کافی ای در ارتباط با فضای خصوصی و حوزه ی عمومی وجود داشته است. اگرچه امروزه برخورد ما با معماری به واقع انعکاس مستقیمی از سیاست گریزی و سیاست زدایی کلی جامعه است. البته دو موضوع دیگر نیز در بحث ساخت فرهنگ پراگماتیکمعمارانه
حائز اهمیت است. اولا با آنکه بزرگداشت زمان، موضوعی ادواری است، هر ساختمان توانایی مقابله با تهاجم آن را داراست.
دوم بحث "پایداری" در معنای وسیع کلمه، و در معنای اکولوژیکی خودش است، که بین ساختمان و محیط اطراف باعث سازگاری می شود. هر دو این عوامل به صورت پایه ای و اصلی تاثیر زمانی بر پراگماتیسم ساخت فرهنگ دارند. پر واضح است که برقراری ارتباط بین تمامی این عوامل؛ الگوی زمین مسکونی، رفاه اجتماعی، ساخت و ساز و سیاست های اکولوژیکی دولت در مقیاس خرد و کلان، بسیار دشوار است. حصول این دو مهم، درک معمار از علیت های لازم برای رسیدن به ویژگی های محیطی مطلوب را
ممکن
می سازد. این ویژگی ها نه تنها شامل جنبه های شاعرانه ی معماری می شوند بلکه پتانسیل مشارکت در درک عمیق تری از یک جامعه ی لیبرال را هم فراهم می سازند.
|