در ابتدای دهه 80 فرهنگ شیلی فقط با مشکلات بیرونی و
واقعی مواجه نبود. هنرمندان و روشنفکران که ناگهان و به ناگزیر در معرض همگان قرار
گرفتند، با یک محظور درونی رو به رو شدند. ان ها نگران زبان شان بودند. معلوم بود که
سال ها مخفی کاری و ترس چقدر بر تفکر و نحوه ی استفاده شان از واژگان تاثیر گذاشته
است. رمان نویسان و شاعران شیلییایی وقت زیادی را صرف نوشتن مطالب جادویی و تمثیل
کرده بودند و از ان رو که شمار معدودی از خوانندگان می توانستند بفهمند که چه
موضوعی مورد انتقاد قرار گرفته است، اکثر این اثار می توانستند از سانسور نظام
کافکایی به سلامت عبور کنند. . . اما در همان حال فرایند ظریف سازگاریِ درونی و
خودسانسوری شکل گرفته بود و به تدریج به فرایندی خودکار تبدیل شده بود. کلمات پیش
از انکه وارد روشنایی روز شوند، به دقت مورد بررسی قرار می گرفتند. . . نحوه ی حرف
زدن اجباری مردم در زندگی روزمره و اجتماعی شان، که مملو از ایهام جنسی و تلمیح
بود، به تدریج به رویاهاشان نفوذ کرده بود و زندگی خصوصی شان را تباه ساخته بود.
سرکوب و اختناق شیوه های پیشینی بیان احساسات مردم را عمیقا تحریف کرده بود و زبان
رمزی ای پدید اورده بود که عادی شده بود و مردم با ان راحت بودند و برایش ارجحیت
قائل می شدند.
هنر و ادبیات شیلی راهش را گم کرده بود.