. . .
اولین چیزهایی که یاد گرفتم درباره خانه مان بود که یکی از حدودا پنجاه خانه ای
بود که دورتادور لنگرگاهمان که شبیه نعل اسب بود و دورتادور باراندازی که قلب
لنگرگاه بود پیش روی کرده بودند. بعضی خانه ها به قدری نزدیک اب بودند که وقتی
توفان می شد اب دریا به پنجره هایشان می پاشید و بعضی دیگر دورتر و در امتداد ساحل
ساخته شده بودند، که خانه ما هم یکی از انها بود. خانه ها و ادم های ساکنشان، مثل
خانه ها و ادم های شهرها و روستاهای همسایه، حاصل نارضایتی ایرلند و پاکسازی
هایلند و جنگ استقلال امریکا بود: سلتی های کاتولیک احساساتیِ ویری که تحمل سرکردن
با انگلستان را نداشتند و پیوریتان های پروتستان زیرک و مصممی که در سال های پس از
1776 تحمل دوری از انگلستان را.
مهمترین اتاق خانه ما یکی از آشپزخانه های مستطیلی شکل به سبک قدیم بود که اجاقی
با سوخت چوب و زغال سنگ گرمش می کرد. پشت اجاق، جعبه ای هیزم بود و کنارش سطلی که
جازغالی بود. میز چوبی سنگینی با لته هایی تاشو که ابعاد میز را بزرگ و کوچک می
کرد وسط قرار داشت.
پنج صندلی چوبی دست ساز هم بود که انواع و اقسام چاقوها زخم و زیلی شان کرده بود.
کنار دیوار شرقی، رو به روی اجاق، کاناپه ای بود که وسطش فرورفته بود و کوسنی داشت
که کار بالش را می کرد و بالای کاناپه تاقچه ای بود که روی ان چند کبریت و توتون و
چند مداد و قلاب های ماهیگیریِ جورواجور و مقداری نخ چندلایه و یک قوطی حلبی پر از
قبض ها و صورت حساب ها و رسیدها قرار داشت. بخش اعظم دیوار جنوبی را پنجره ای رو
به دریا گرفته بود و روی دیوار شمالی هم تخته ای حدودا یک و نیم متری بود با انواع
و اقسام لباس آویزها، با لباس هایی روی هر یک. پایین این تخته، کپه ای کفش قدیمی
بود که بیشترشان لاستیکی بودند. روی همین دیوار، یک فشارسنج و یک نقشه منطقه
دریایی هم دیده می شد و همین طور تاقچه ای که روی ان رادیوی کوچکی قرار داشت.
آشپزخانه مکانی بود متعلق به همه مان، منطقه ای بی طرف میان نظم آهنین ده اتاق دیگر
خانه و آشفتگی اخلالگرانه ی تک اتاقی که اتاق پدرم بود.
. . . .