هنرمند آلمانی
فرانک اووه لِیزیپِن معروف به اولای، در سن 76 سالگی در خانه ی خود واقع در
لیوبلیانایِ اسلوونی، که آنجا را همچون خانه ی پدری خود می پنداشت، درگذشت.
اولای به
عنوان یکی از هنرمندان پیشگام و تاثیرگذار در عرصه ی پرفورمنس آرت، عکاسیِ
پولاروید و بادی آرت، در سال 1943 و در سایه ی جنگ جهانی دوم، در پناهگاهی زیرزمینی
در شهر زولینگِن آلمان متولد شد. او تنها زمانی که 14 سال داشت، پدر خود را از دست
داد. چند سال بعد، در سال 1969، دست از کار کشید و آلمان را برای همیشه ترک کرد. بعدها
چنین توضیح داد که تا چه اندازه" آلمانی بودن" و
سبک زندگیِ بورژوازیِ آلمان او را از خود منزجر کرده است. او به آمستردام رفت و با
شروع فعالیت حرفه ایِ خود سعی نمود تا جایگاه هنری اش را در آنجا تثبیت نماید. چند
سال بعد در طی ملاقاتی، با شریک زندگیِ خود مارینا آبراموویچ، که یکی از هنرمندان
معروف صربستان به شمار می رود، آشنا شد و بعد از آن تصمیم گرفت که بین آمستردام و
لیوبلیانا در رفت و آمد باشد و زمان کاریِ خود را بین این دو شهر تقسیم نماید.
اولای توانست در طی همکاریِ طولانی مدت خود با آبراموویچ به شهرت قابل توجهی دست
یابد. او اغلب سعی داشت در پرفورمنس ها و عکس های خود، هویت و تمایلات جنسی را زیر سوال
برده و به چالش بکشد و همین امر نیز موجب به شهرت رسیدن وی به عنوان یک مبتکر خلاق
گردید که توانسته است آثاری درخورِ تحسین و نقد بیافریند.
اولای و آبراموویچ
پس از ملاقات یکدیگر در سال 1976، از تمام نبوغ و توانایی های خود بهره گرفتند تا بتوانند مجموعه ای
از پرفورمنس های چالش برانگیزشان را به صورت یک کار مشترک هنری که بعضا از لحاظ فیزیکی بسیار
سخت و دشوار به نظر می رسیدند، در مکان و زمانی خاص در معرض نمایش عموم قرار دهند.
مضمون اکثر پرفورمنس هایشان درباره ی مرز بین خود و دیگران بود و معمولا در طی آن، به روش های
مختلفی چهره به چهره در مقابل یکدیگر قرار می گرفتند و فریاد می زدند و یا ساعت ها
تا جایی که قادر به تحمل آن بودند به یکدیگر خیره می شدند. حتی موهایشان را به هم
می بافتند و به همان صورت آرام و بدون ایجاد کوچکترین سر و صدایی می نشستند تا خالق مفهوم
جدیدی از یک تجربه ی زودگذر باشند. طبق اظهارات آبراموویچ، یک عمر زمان نیاز است تا
بتوان اولای و آثار هنری اش را درک کرد. درواقع او یک هنرمند و انسان استثنایی
بود و همه ی کسانی که روزی او را می شناخته اند، حال او را برای همیشه از دست داده اند.
اما درک این مطلب که هنر و میراث او سال های سال در میان ما باقی خواهد ماند، بسیار
باعث خوشنودی است. در نهایت، این زوج هنری در سال 1988 برای آخرین بار در مقابل
یکدیگر در دو سوی دیوار بزرگ چین ظاهر شدند و در میانه ی مسیر با اجرای نمادین خود
از یکدیگر خداحافظی نمودند. لازم به ذکر است که این دو هنرمند بعد از چندین دهه
جدایی در سال 2011، در موزه ی هنرهای معاصر نیویورک مجددا یک اثر هنریِ به یادماندنی
را به روی صحنه بردند؛ بدین صورت که درست در زمانی که آبراموویچ در انتظار بازدیدکننده ی
جدیدی بود، اولای در برابرش ظاهر شد و برای دقایقی در میان حضار به تماشای او نشست.
اولای پس از پایان رابطه اش، تا آخر عمر خود به تولید آثار هنری و دست و پنجه نرم
کردن با بدن ضعیف و بیمار خود ادامه داد.
بیانیه ای که
توسط بنیاد اولای منتشر شده است علاوه بر اشاره به کارهای خلاقانه ی او در حوزه ی
عکاسیِ پولاروید و پرفورمنس آرت، او را چه به عنوان یک انسان و چه به عنوان یک هنرمند
با هیچ کس قابل مقایسه نمی داند. از او همواره به عنوان شخصی یاد می شود که نه تنها دارای
یک روح مهربان و بخشنده بود بلکه یک پیشگام، یک محرک، یک کنش گر، یک مربی، یک همکار،
یک دوست، یک پدر و همسر خانواده نیز بود. او را حتی جوینده ی نور و روشنایی، عاشق
زندگی، یک مسافر، یک مبارز و یا یک متفکر برجسته می دانند که در طی فعالیت حرفه ایِ
خود توانسته است با گذر از محدودیت ها، ناملایمات زندگی را پشت سر نهد. در طی
نوامبر گذشته، بنیاد اولای فضایی نمایشی در لیوبلیانا، شهری که هنرمند در آن
درگذشت، افتتاح کرده بود و از آن گذشته قرار بر این بود که فضای نمایشیِ دیگری را
نیز در نوامبر سال جاری در موزه ی استیدلایکِ آمستردام با حضور خود هنرمند برپا کند که
متاسفانه با مرگ این هنرمند مواجه شد. باید خاطر نشان کرد که او به عنوان یک انسان
جسور، بااخلاق، برازنده و خوش ذوق و قریحه انسان های زیادی را تحت تاثیر خود قرار داده
است و یاد و خاطره و همچنین میراث او از طریق آثارش و فعالیت های بنیاد اولای برای
همیشه در اذهان مردم زنده خواهد ماند.
اولای در طی
مصاحبه ای با مجله ی انگلیسیِ Dazed در سال
2019، رویکرد خود به هنر را چنین توصیف نمود: « یکی از مسئولیت های مهم عکاسی این
است که همیشه روی سطح می ماند و هرگز به زیر پوست نفوذ نمی کند و معتقد بود که
تنها از طریق هنر است که مردم می توانند به انتقال موثر تعابیر، مفاهیم و همچنین عشق
بپردازند.» وی افزود: « شما می توانید 40 روز بدون
مصرف مواد غذاییِ جامد، 4 روز بدون آشامیدن آب و 4 دقیقه بدون تنفس هوا زنده بمانید
اما بدون عواطف و احساسات تنها 4 ثانیه فرصت زنده ماندن خواهید داشت و به همین
دلیل نقش هنر در ادامه ی زندگیِ بشر بسیار مهم و حیاتی است.»