اگر می خواهید بدانید چرا فیلم گزنده "انگل"؛ فیلم
سال است، می بایست به بدنه کاری فیلمساز
توجه نمایید: دیدگاهی عمیقاً انسانی نسبت به بشریت در حال پوسیدن.
درسکانس های
ابتدایی فیلم "انگل"؛ کیم کی وو با
تعجب می گوید: "چقدر استعاری!". کی وو پسر در سن دانشگاه یکی از این دو
خانواده است _کیم های فقیر و پارک های
ثروتمند_ که سرنوشتش با پی آمدهای ناگوار و خنده داری همراه است. او چند بار از این
عبارت استفاده می کند، مهمترین آنها در مواجهه با "سنگ منظره" تزئینی
بزرگی است؛ هدیه ای از دوستی که وضع مالی بهتری نسبت به او دارد. در تفسیر "انگل"
که بر جنبه های افسانه ای تأکید می کند، این سنگ برای کی وو، خواهرش و والدین آنها شانس می آورد، درست همانگونه که همانند بسیاری از اشیاء جادویی،
آنها را نفرین نیز می کند.
طولی نمی کشد که
کی وو از صحبت درباره استعاره ها دست می کشد. شاید به این
دلیل که آنها به واقعیت بدل می گردند. او برای تدریس
به دختر نوجوان پارک ها "دا-هه"
به آنجا می رود و خیلی زود تمام خانواده اش بر اساس مقدمه چینی های مشکوک و هویت های
جعلی در خانواده پارک مشغول بکار می شوند. خواهرش که وانمود می کند یک هنردرمانگر
بسیار مجرب است، بعنوان معلم خصوصی به برادر کوچکتر"دا-هه"، "دا-سونگ"
مشاوره می دهد. کیمِ پدر، كی
تاك، جایگزین راننده ماشین آقای پارک می شود تا او را به شرکت تکنولوژی شیک و پیکش
ببرد و برگرداند. و کیم چونگ سوک، مادر خانواده
(پرتابگر چکش سابق در سطح المپیک)، به عنوان خدمتکار وارد خانه پارک ها می شود.
یا امکان دارد _هستمندی کیم ها به تمثیل ناخوشایندی از زندگی مدرن بدل شده باشد، و کی وو استعاره
ها را به شکلی که یک ماهی متوجه آب نمی شود، نمی بیند. آنچه که به مثابه
کلاهبرداری هوشمندانه آغاز شده به یک افسانه بدل می گردد.
در کره جنوبی،
جاییکه "انگل" در حال حاضر یک فیلم پرفروش است، (بیش از 70 میلیون دلار
در گیشه) این شرایط؛ درادامه بحث پیرامون نابرابری های اقتصادی نقش داشته است. در ایالات متحده، که
استدلالهای مشابهی در جریان است، بونگ در حال تبدیل شدن از نویسنده ای با کالتی
پرحرارت به یک فیلمساز برتر بین المللی است. وی نمایشگری را با آگاهی اجتماعی به
شکلی درهم می آمیزد که باوجود نمایش محو شدن وعده های دموکراتیک در فیلمهایش؛ به فضای پژمرده پیش آمده نیرویی دوباره می بخشد.
آپارتمان
"نیمه زیرزمینی" کوچک و کم جا و نمدار، که کیم ها از آن به مثابه خانه
یاد می کند واجد انواعی از اسعتاره هاست ، همچنین خانه لوکس جادار و مدرن پارک ها
با معماری قابل توجه. خانه پارک ها به طور
خاص دارای نمادهایی درون ساختمان است، از جمله زیرزمین عمیقی که اسرار ناخوشایند
را می توان در آنجا دفن کرد، مانند اجساد مرده یا معانی پنهان در داستانی از ادگار
آلن پو. "انگل"؛ که در ماه می نخل طلای کن را به دست آورد و بتازگی
تبدیل به فیلمی شده که از آن به عنوان
مدعی اسکار فراتر از بخش فیلم های خارجی زبان یاد می شود (این مطلب به تاریخ Oct.
30, 2019 نوشته شده است)، تمثیلی از روابط اجتماعی معاصر
است. فیلم متشکل از بخش های ترسناک، طنز و تراژدی است، پیامی نیشدار و واضح پیرامون مبارزه طبقاتی در کره جنوبی و تقریبا در
هر جای دیگر.
اما خانه های
این فیلم -مانند هر دفترکار، کوچه ، میدان، واگن قطار و خانه های محله در جهان
درحال گسترش سینمای بونگ- همچنین مکان های واقعی کالبدی اند. و ساکنین آنها چیزی
جز مجموعه هایی از سمبل ها یا رمزنگاری
نیستند. بونگ دوست دارد تعقیب و گریزها و تعارضات بشدت غیرمحتمل را دقیقا برنامه
ریزی نماید، اما در کالبد ها تقلب نمی کند. یک دلیل برای
مقایسه مکرر با آلفرد هیچکاک و استیون اسپیلبرگ، دقت قابل توجه بونگ در تکنیک است. اما بخاطر تمام
علاقه اش به رفتارهای طنزآمیز؛ خیالین و پوچ گرایانه، بونگ با روانشناسی روابط
انسانی وارد بازی نمی شود. اقدامات و واکنش ها در فیلم های او غالبا غافلگیرکننده اند، اما هرگز مهمل
و بی معنی نیستند. شخصیت های او از جاذبه، چگالی ، گیرایی و سهم درخوری از حماقت
برخوردارند.
هر چقدر هم که
بونگ را واقع گرا بدانیم، او یک بُعد غیر عقلانیتی در خود دارد. سومین فیلمش؛
"میزبان"، که او برای اولین بار توجه خوره های ژانر را در مقیاس جهانی
جلب کرد، درباره یک ماهی جهش یافته غول پیکر و گوشتخوار است که در کنار رودخانه
هان در سئول وحشت آفرینی میکند. در سال 2014 "برفشکن"(بر اساس یک رمان گرافیکی
فرانسوی) آمد، که موقعیت بونگ را به عنوان یک نویسنده اکشن بین المللی تثبیت نمود. گروهی از ستاره
های فیلم از هالیوود و فراتر از آن (از جمله کریس اوانز، تیلدا سوینتن و سونگ کانگ
هو) درون قطار پرسرعتی که در میان زمین یخ
زده آخرالزمانی در حال حرکت است؛ چپانده شده اند. مسافران؛ در
دوگروه نداراها و داراها، شورشیان و
خودفرختگان طبقه بندی می شدند و تنازعات شان؛ هم غافلگیرکننده و هم کاملاً آشنا
بود.
پس از آن در (2017) "اوکجا"، یک بروزرسانی آنتیک
از مطلبی در "وب سایت شارلوت" (یک دختر نوجوان اهل مزرعه برای نجات جان حیوان
مورد علاقه خود می جنگد) برای عصر مهندسی ژنتیک، رسانه های جمعی و سرمایه داری چند
ملیتی است. سوینتن بازگشتی دوباره داشت، بازی دوقلوهای مغول خوب بود، اما ستاره
های واقعی "آن سئو-یون"، در نقش دختر نوجوان، و بچه خوک دیجیتالی که هستی اش در معرض خطر جنگ های هولناک میان دانشمندان، مدیران، فعالان حقوق حیوانات و
سایر دست اندرکاران قرار داشت؛ بودند.
آشکارا؛ "انگل"
نسبت به سایر فیلم های بونگ واقع بینانه تر است. این خصیصه بونگ را به دو ویژگی اوایل فیلمسازی اش باز می گرداند،
کمدی گروتسکی "سگهایی که پارس می کنند هرگز گاز نمی گیرند" و درام
کارآگاهی "خاطرات قتل" و همچنین "مادر"، شاهکار او؛ درباره زنی که پسرش به قتل یک دختر
مدرسه ای متهم میشود اما به اعتقاد او، پسر هرگز نمیتوانسته آن را انجام داده باشد. "انگل" بیشتر نوآر است تا
علمی تخیلی، خنده دار است تا زمانیکه ملودراماتیک شود.
اما طبقه بندی آثار بونگ بر
اساس ژانر یا سبک از خلاقیت و انسجام شان می کاهد. فیلم های او جسورانه و زیرکانه
اند، و با رنگ های زنده و پرفورمنس های قدرتمند تزئین شده اند. آنها خنده دار و عجیب ، پرتعلیق
و نشانه گذاری شده توسط توالی های حرکتی هستند. در "انگل" حداقل
نیمی از چنین لحظاتی وجود دارند، که هیجان انگیزترین آنها زمانیست که سه نفر از
کیم ها زیر میز قهوه اتاق نشیمن پنهان شده اند، در حالیکه پسر کوچک پارک ها در
حیاط چادر زده است.
در عین حال؛ فیلم های بونگ سیاه
و موشکافانه اند، با دیدی عمیق نسبت به مشکلات اخلاقی غامض و مناطق داغ اختلال
عملکرد اجتماعی. می توانید بگویید که او از تمهید بلاک باستر برای پیشبرد اهداف هنری
استفاده می کند. برعکس نیز می توانید بگویید. دستاورد واقعی او؛ درآمیزی چنین تمایزات ساده و خلق نوع جدیدی است.
داستانهای او
غالباً تراژیک اند، اما بونگ تمایل دارد
پرهیجان تر و افرا ط آمیزتر باشند تا غمناک و ترحم برانگیز؛ یک اثر عاطفی که توصیف
آن دشوار است. افتضاح کامل انسانها و
شرایط شان در معرض نمایش عمیق قرار دارد: آزمندی، غرور، فریب و ظلم آشکار. اما هدف استهزاء
یا سانتیمانتالیسم سطحی نیست، یا امتزاج روتین خنده آور و گروتسک که از اواسط دهه
1990 جزء اصلی ترین ویژگی های هالیوود بوده است. تکان دهنده ترین
چیز در مورد فیلم های بونگ احتمالا رک گویی و عینیت آنهاست ، اومانیسم پر هیجانی که
از کینه ورزی، سستی و خود فریبی بر می آیند.
این نشانه ها
گاهی کم رنگند. در "سگهایی که پارس می کنند هرگز گاز نمی گیرند" (2000)
، اومانیسم؛ همه چیز است اما دربطن استعاره مخوف و افسانه شهری ارایه شد. یک فارغ
التحصیل بیکار که از استاد دانشگاه شدن ناامید شده است _پیشرفتی که به توانایی
وی برای انجام کاری غیر قانونی برای یک چهره ارشد در رشته خود بستگی دارد_ از
پارس کردن سگ همسایه در عذاب است. از آنجا که او در یک بلوک آپارتمانی بزرگ و
غیرشخصی زندگی می کند (اولین فضاهای معمارانه استعاری بونگ) نمی تواند این سگ را
شناسایی کند. سگ دیگری را به اشتباه می گیرد و در انباری زندانی می کند، سرانجام
او می فهمد اشتباه کرده و در حالیکه می خواهد سگ را بیرون بیآورد متوجه می شود سرایدار
در حال آمدن با یک کتری آب جوش است؛ سگ مرده و سرایدار سگ را پیش می کشد تا از گوشت آن برای یک غذای خورشتی استفاده کند.
در همین حال، ازدواج او در آستانه فروپاشی قرارمی گیرد.
میزانی از
رستگاری _یا کمینه شرارت ، بی گناهی و شایستگی_ از طریق خرده داستانهایی مربوط به یک زن جوان در ساختمان و دوستش که در یک خواربار فروشی
کوچک کار می کند، مطرح می گردند. آنها شخصیتهای آرکیتایپیکال
بونگ را نشان می دهند: شخصیت های به حاشیه رانده شده اجتماعی، وفادار به یکدیگر،
اما لزوماً به دلیل فقر قهرمان وار یا نجیب و شریف نیستند. حس همبستگی
طبقاتی، که در هر یک از فیلم های او مشاهده می شود، به معنای رمانتیک سازی مردم
در پایان باخت در رقابت اقتصادی بی رحمانه فزاینده نیست.
کیم های "انگل" لزوماً از پارکهای بورژوازی؛
خوبتر، دوست داشتنی تر و صادق تر نیستند. افسران پلیس شهر کوچک در
"خاطرات قتل" به سختی ارکان فضیلت و پاکی بشمار می آیند. دستفروش با بازی سونگ در
"میزبان" که توسط پدر و خواهر و برادرهایش وارد نبردی دلاورانه می شود
تا دختر خود را از چنگال هیولا نجات دهد، کمی ساده لوح است. مادر در "مادر"،
که گیاهان دارویی می فروشد و بدون مجوز طب سوزنی؛ می کند، فداکاری مادرانه را به
سمت قتل سوق می دهد.
سانتی مانتال یا
ایده آل کردن هر یک از این افراد نه تنها شکلی از تقلیل است بلکه باعث می شود
داستانها از توجهات اخلاقی و جذبه دراماتیک تهی گردند و وضعیت کمتر آشفته و اختلال
آمیزی را ایجاد می کند و همچنین کمتر سرگرم کننده تر است. لذت و ناراحتی
را نمی توان از هم جدا ساخت. ما در حال تماشای بازیگرانِ درحال رقابت، در یک
بازی ساختگی با شرط بندی های بطور بالقوه مرگبار
و داوران غیرقابل اعتماد هستیم. نهادها _مدارس، شرکت ها،
دولت ها_ بطور مضحک و مهلکی بی فایده اند. هیچ اقتدارمشروعی
نیست، فقط قدرت خامدستانه وجود دارد. ارتباطات خانوادگی تنها پیوندهایی اند که به حساب
می آیند، اما خانواده ها دچار بهم ریختگی اند. تنها پاسخ نوعی
توانایی فریبنده است، یک مهارت حل مسله مداوم که در بهترین حالت به پیروزی های
خرد و محلی می انجامد. اینکه شخصیت ها می توانند رضایت بخش باشند، نشان دهنده
توانایی فریبنده خود بونگ و همچنین همدردی رادیکال او است.
آنچه "انگل را تبدیل به
فیلم سال می سازد _آنچه ممکن است بونگ را به فیلمساز قرن بدل سازد_ روش موفقیت
آمیزی ست که او در ادغام وجود واقعیت و خیال، توامان در زندگی بکار می گیرد؛ عینیت
به شدت استعاری و ویرانگر.
به عبارت دیگر؛
به نظر نمی رسد بین آینده پیش بینی شده در "برفشکن" و "اوکجا" _کابوس های
تکنولوژی و حرص و طمع افسارگسیخته و فزاینده_ و فضاهای خاص طبقه خانوادگی در
"انگل"، "مادر "و" خاطرات قتل" فاصله زیادی وجود داشته
باشد. یکی از ویژگیهای بارز موجود بشر در
حال حاضر چگونگی احساس دیستوپیایی شدن جهان است، زیرا برخی از افراطی ترین و هشدار
دهنده ترین فانتزی های داستانی به مثابه ابتذال اخباری بازپدیدار می گردند. آتش سوزی و طوفان ها کمتر از علائم مانند سمبل ها احساس می شوند. هیولاها
در میان ما هستند. فساد؛ نرمالیزه شده است. اعتماد؛ خارج از
دایره محدود دوستان یا خویشاوندان، غیرقابل تصور است. خواه چنین جهانی
را بشناسیم یا نه ، این؛ جهان بونگ است که ما در آن زندگی می کنیم. به معنای واقعی
کلمه.
مجموعه یادداشت های مربوط به این فیلم را می توانید از
اینجا و به صورت متشکل بر اتووود مطالعه فرمایید.