در فوریه 1987 اندی وارهول، هنرمند معروف، حین یک عمل
بسیار ساده جراحیِ کیسه صفرا در نیویورک جان سپرد. فوت او برای جانْ میشل باسکیت
یک فقدان همیشگی بود، وارهول برای باسکیت یک استاد تمام عیار بود، او برای شاگرد
جوانش این امکان را فراهم اورد که قدم به دنیای هنر آمریکایی بگذارد و باسکیت را
با بسیاری از شخصیت های تاثیرگذار هنر آمریکا آشنا کرد، وارهول همچنین برای باسکیت
خانه ای فراهم اورد، ان ها در خانه می نشستند و از هر دری صحبت می کردند، وارهول
از دوران کودکیش آغاز می کرد و نهایتا به مباحث فلسفی می رسید. این رفاقت و مصاحبت غریب برای هر دوی ان ها مملو از آورده بود؛ وارهول از انرژی کم
نظیر باسکیت بهره می برد و احساس نشاط جوانی می کرد، زمانی که وارهول فوت کرد،
باسکیت در خود فرو رفت، نوشتن را کنار گذاشت، ارتباطاطش را برای مدت های طولانی قطع
کرد و دوباره به مصرف مواد روی اورد، باسکیت انچنان در مصرف موارد زیاده روی کرد
که بعضا وقتی از خواب برمی خواست خود را در خیابان می یافت و تازه می فهمید که
کجاست؛ باسکیت در هم شکسته بود و نهایتا نیویورک را ترک کرد و پس از مدتی شروع کرد
به نوشتن، نقاشی "مرگ سوار" محصول این دوره است.
باسکیت که در این دوران شدیدا به مصرف اسپیدبال روی اورده بود، در این نقاشی خودش
را تصویر کشیده است؛ دست هایش محکم در بدنش قفل شده اند، اما بقیه اندام های بدنش
در وضعیتی "شبحْ طور" آزادانه در سیلان اند، اگرچه به نظر می رسد اسکلتی
که سوار را می راند در کنترل سوار است، اما تهدیدی عمیق در چهره اسکلت نهفته است،
این نقاشی بیانیه مرگ ژانْ میشل باسکیت است، مردی که به وضوح فهمیده بود این انسان
است که مرگ را می راند و گویی این تنها راه باقی مانده است. ژانْ میشل باسکیت در اگوست 1988؛ یک سال پس از مرگ اندی وارهول، بر اثر مصرف بی
نهایت زیاد هرویین، در 27 سالگی، از دنیا رفت.