فیلم میدان جوانان (سابق) ساخته مینا اکبری گرچه از
روایتی محدود استفاده می کند اما می تواند آدم را پرت کند به سالهایی که هنوز
زنده اند و یادشان یک جور جوش و خروش در رگهای آدم به راه میاندازد.
مینا اکبری برای ما نوجوانهایی که مخاطب
روزنامههای سیاسی سالهای بعد از دوم خرداد بودیم نام آشنایی است، او روزنامه
نگار سرویس فرهنگ و هنر خیلی از روزنامه های اصلاح طلب بود و به قول خودش حضور در
بیش از بیست روزنامه و تحریریه را تجربه کرده است. حالا در آستانه بیستمین سال
فعالیتش تصمیم می گیرد برای همیشه با کار مطبوعاتی خداحافظی کند و این جدایی خود
خواسته زمینهی ساخت مستندی درباره یک عکس و آدمهایش به بهانه واکاوی فضای
مطبوعات ایران در دو دهه گذشته را فراهم میکند.عکسی که در آستانه نوروز سال
هفتادوهشت از اعضای تحریریه روزنامه جامعه در میدان جوانان گرفته شده است. فیلمساز شخصیتهای فیلمش را از بین آدمهای همین عکس انتخاب می کند و سعی میکند
از مسیر گفتگو با آنها و استفاده از مصالح آرشیوی و نریشنی که توسط خودش خوانده
میشود دغدغه شخصیش را بیان کند و نوعی عمومیت به آن ببخشد؛ لیلی فرهادپور که
بازیگر شده، نیوشا توکلیان عکاسی که دیگر در ایران کار نمی کند، لیلا نصیری ها که
از ایران مهاجرت کرده، سیما سعیدی که کافه دار است، احمد غلامی که همچنان روزنامهنگار
مانده و سردبیر روزنامه شرق است و یک شخصیت مرکزی جذاب که ماشالله شمس الواعظین
است؛ سردبیر روزنامههای مهمی مثل جامعه، توس، نشاط و عصرآزادگان در انتهای دهه
هفتاد، سالهای طلایی عصر مطبوعات، که حالا در مزرعه اش به کشاورزی مشغول است، دور
از هیاهوی و جنبش تحریریه.
از همان مصاحبه اول که مینا اکبری و لیلی فرهادپور نسشته اند و فیلم فک پلمپ
روزنامه را تماشا می کنند و فرهادپور می گوید: ای کاش میشد پرید تو فیلم و بعد
ادامه می دهد که دلش برای کار با شمس تنگ شده است مخاطب انتظار مواجه با شمس را می
کشد.
درباره کیفیت سینمایی فیلم و فرم و روایتش می شود بحث و گفتگو کرد، اینکه چرا
فیلمی که می توانست سندی سینمایی و جامعه شناسانه از دورانی بسیار پر اهمیت در
تاریخ ایران معاصر باشد عملا فیلمی است گزارشگر. شخصیتهای فیلم نه آنقدر محدود
انتخاب شدهاند که بشود مانند فیلمهای پرتره و تک شخصیتی با تمرکز روی آنها و
پرداختی عمیق، سیمای دقیق و چندلایه ازشان ترسیم کرد و از طرفی آن قدر هم متنوع و
متکثر انتخاب نشدهاند که وسعت اطلاعات و افکار و نظراتشان بتواند یک نوع عمومیت
به مباحث فیلم بدهد و موضوع را در یک چشم انداز وسیع تبیین کند.این حد وسط بودن
باعث شده فیلم همانقدر که از چنین رویکردی بهرهمند میشود آسیب هم ببیند و این است
که فیلم دیدنی است اما کافی نیست و فکر می کنی چه می توانست بشود.
اما آنچه که در فصل مواجه و گفتگو با ماشالله شمس الواعظین (روزنامه نگاری که
کشاورز شد) بسیار تکان دهنده است فضاست. شمس خارج از شهر در دل بیابانی به ظاهر لم
یزرع کشت و کاری راه انداخته و عمارتی ساخته برای گذران روزهای دراز بیرون
گودنشینی اش (تصویر یک). ساختمانی که از توجه معمارانش (گروه معماری کارند) به کوشکهای
ایرانی (بر اساس دیاگرامها و توضیحات منتشر شده از پروژه) در کنار توجه به اقلیم
پروژه طراحی شده است. کار کردن روی فرم مکعب در ساختار هندسه چهارتایی، پر و خالیهایی
که ایوانها را شکل میدهند و ارتباط این فضاها در جدارهها، تاکید بر محور ورودی
در کنار پالت مصالح و بافت (مکعب سفید سیمانی،جداره های تو رفته آجری،شیشه های
سرتاسری، ستون های بتی و پله نمایان و سایه بان های فلزی) روی هم رفته بیانی
مدرنیستی و سرد به پروژه ویلای شمس داده است (تصویر دو). در زمان انتشار پروژه آنچه تصاویرش را به یاد ماندنی می کرد قرار گرفتن این حجم
مدرنیستی در میان استخر آبی بود که گویا برای آبیاری باغ استفاده می شد؛ حالا بعد
از چند سال در یک روز سرد مینا اکبری در همین فضا به دیدار شمس می رود، به طرز
عجیبی تک افتادگی ساختمان در میان آب و بیابان با تک افتادگی شمس یکی می شود، شبیه
به آنچه منتقدان هنری یکی شدن فرم و محتوا می گویند و این تطابق باعث انتقال سرمای
فضا به مخاطب می شود، شاید حتی اگر این دیدار در یک ظهر داغ تابستانی هم انجام می
شد فضا باز هم هم اینقدر سرد و گرفته بود.
فیلمساز ناخودآگاه بر اساس سلسله مراتب در حین مصاحبه با شمس معماری پروژه را هم
ارائه می کند، آن ها از پل ورودی شرقی روی استخر وارد ساختمان می شوند و بعد در
طبقه ی همکف گفتگو می کنند و در آشپزخانه به دنبال لیوان می گردند و از کنار
شومینه عبور می کنند و از پله های کنسول شده بالا می روند و در طبقه ی اول وارد
ایوان رو به استخر می شوند و آن جاست که شمس فراخی چشم انداز را به فیلمساز نشان
می دهد(تصاویر دو تا هفتِ مجموعه
تصاویر کلاژ شده).
چشم انداز سرد، ناامید کننده و خاک و خلی است (تصویر هشتِ مجموعه تصاویر کلاژ شده)،
کاملآ متضاد با آنچه اغلب کارفرماها از چشم انداز انتظار دارند و سعی می کنند
سرمایهشان را جایی هزینه کنند رو به انبوهی از آبادانی و سرسبزی و دار و درخت. انگار
شمس را آنچه امیدوار می کند حجم سبز باغ خودش است (که همین هم در فیلم به خاطر
فصلی که فیلمبرداری انجام شده پیدا نیست) در دل این حجم خشک ابدی، شمس خانه ای به
مثابه یک مامن، یک پناهگاه ساخته، و مزرعه ای که باید در آن سالها کار کرد و
مرارت کشید و نگران زمستان های سرد بود تا شاید بهار بدمد و شکوفه ها بر سر شاخه
ها پدیدار شوند، تازه اگر باران و تگرگ تند بهاری تمام سرشاخه ها را در لحظه ای
نابود نکند. کشاورزی چیزی است که او با وسواس و امید، از سر ناامیدی به آن پناه
برده است. این بیان استعاری فیلم از وضعیت شمس و حیات مطبوعات امروز و شاید حتی
وضعیت اصلاح طلبی به شدت وابسته به کالبد معماری پروژه و شکل قرار گرفتنش در محیط (سایت)
و نحوه اتصالش به زمین (قرار گرفتن در میان استخرآب) است. اگر نبود آن ایوان های
فراخ و جداره های شیشه ای و ادبیات سرد پروژه حتی در انتخاب نوع آجر و متریال سایه
بان (آجری که انتخاب شده آجر نسوزی است که اغلب در پروژه های اداری استفاده می شود
و سایه بان ها هم فلزی اند) وجه استعاری فیلم در این فصل که شاید مهترین فصل فیلم
هم هست به نوعی الکن می شد.(تصویر دو و سه و چهارِ مجموعه تصاویر کلاژ شده)
فضا از درون می خواهد رو به بیرون گشوده باشد، به شیوه و بیان خودش اما بیرون خبری
از پذیرش نیست، بیرون صلب است و سخت. اینقدر سخت که انگار این بیرون است که به
درون هجوم می آورد آنقدر که تمام جداره های شفاف شیشهای حتی پنجره های کوتاه و
کشیده وجه غربی بنا با پرده ای زمخت و سنگین پوشیده شده است.(تصویر پنج و هفتِ مجموعه
تصاویر کلاژ شده).