در طول هفته های گذشته، با افزایش تعداد افراد پریشان حالِ خانه نشین شده که به جز مبل راحتی خانهشان، جای دیگری برای رفتن ندارند و اشتراک نتفلیکس در این مصیبت همدمشان است، یکی از مینیسریال های این شبکه، بینندگان بسیاری را جذب خود کرده: "
ببر پادشاه: قتل، آشوب و دیوانگی". در این روزها، فضای توییتر بشدت با تب و تاب پاندمی ویروس کرونا ملتهب است، اما در دقایقی که توجه مردم به سوی فرهنگ پاپ تغییر جهت میدهد، نوک پیکان به سمت این مستند هفت قسمتی و گروه کاراکترهای مسحورکننده اش قرار میگیرد. اما فریب این این زمزمه های فضای مجازی، که باعث میشوند این مستند بیش از آن که ترسناک و شیطانی باشد، بامزه و یا مسخره به نظر برسد را نخورید؛ زیرا در حقیقت، برنامه ای بسیار خشن و چندشآور است.
برای کسانی که فقط میم (meme)های اینترنتی را دیده و از داستان اصلی خبر ندارند، باید گفت که ببر پادشاه، داستان گیر افتادن
جوزف شرایبوگل، یک نگهبان باغ وحش اهل اوکلاهما که به نام "اگزاتیک جو" یا "جوی عجیب غریب" معروف است، در یک زندان فدرال پس از اتهام به روش "قتل برای استخدام" را روایت میکند. کارگردان های این سریال، اریک گود و ربکا چایکلین، در ابتدا قصد تولید یک مستند راجع به دنیای تجارت مارهای سمی را داشتند، اما آشنایی با جو، تصمیم آن ها را تغییر داد؛ چرا که او فردی بود خوش مشرب و به صورت ناخودآگاهی خود-اسطوره ساز، با چشمانی درخشان در مقابل دوربین و زندگی شخصی و حرفه ای پرآشوب؛ که به طور کلی، کار کردن با او رویای هر مستندسازی بود.
لباس های جو، بسیار
لیزا فرانک-وار، پر از منجوق و رنگ های نئونی، اما پیرامون او، بیشتر به سبک رمان های
فلنری اوکانر شباهت دارد، مانند نمایشی از کاراکترهای گروتسک اهل جنوب که او از آن ها بعنوان دوستان مطرود از جامعه ی خود یاد میکند. داستان زندگی او، از نقطه آغاز شکلی عجیب داشته و با گذر زمان عجیب تر نیز شده است؛ با داستان های چند همسری و سیاست های حکم فرمایانه ای فراتر از یک داستان جنایت معمولی. یک بخش فرعی داستان، به
بهینه سازی یک موتور جست و جو و یک بخش فرعی دیگر به احوالات و اتفاقات یک باغ وحش جدا میپردازد. هر قسمت مستند، شامل مقدار زیادی جزئیات مسحور کننده ی عجیب و غریب است، برای مثال از توصیف یکی از کارگران وفادار جو از نحوه ی از دست دادن جفت پاهایش در یک حادثه ی زیپلاین گرفته تا توضیح تهیه کننده ی قبلی جو درباره اینکه چگونه در شغل قبلی اش که یک روزنامه نگار افراطی بود، خود را به آتش کشیده، یا اشاره به تتوی "متعلقه ی اگزاتیک جو" بر روی بدن یکی از همسرانش. اما جدا از همه ی این دقایق غیرعادی، قالب کلی داستان نیز کاملا افتضاح است. درون مایه ی اصلی آن، درباره ی آزار حیوانات و انسان ها است، نه یک نمایش عجیب راجع به عاشقان سینه چاک گربه سانان غول آسا.
هرچه این مستند بیشتر پیش میرود، جو از یک آدم متوسط خام و غیرعادی اما با نیت پاک، به آدمی خطرناک و شرور بدل میشود. بخش اصلی روایت، به باز کردن قصه ی عداوت دیرینه ی جو با یک میلیونر معلوم الحال به نام
کرول بسکین میپردازد. کرول نیز مانند جو، با نگهداری گربه سانان غول پیکر و حیوانات وحشی دیگر در قفس و دریافت پول از مردم در قبال بازدید از آن ها، کسب در آمد میکند، در حالی که به کارکنان خود حقوق ناچیزی میدهد. برخلاف جو، که به راحتی از طریق زاد و ولد و فروش گربه سانان خود پولی به جیب میزند، کرول تشکیلات خود را پناهگاه حیوانات ـ
نجات گربه های غول آساـ تلقی میکند و برای رهانیدن کشور از کاسبی با زاد و ولد حیوانات، تعهد داده و از این طریق طرفداران زیادی پیدا کرده است. او در
اینستاگرام شهرت بسیاری دارد.
اگرچه شرایط زندگی حیواناتی که این دو رقیب نگهداری میکنند به صورت مشابهی دلگیر و نامناسب است، شرایط خودشان اما، کاملا برعکس هم است. کرول یک هیپی-نمای مرفه است؛ جو، مفلس و یک لاقبا. کرول، جو را به حیوان آزاری متهم میکند؛ جو، کرول را به کشتن همسر قبلی خود و خوراندن گوشت او به ببرهایش (ادعایی که کرول انکار میکند). سلاح کرول، کیف پول سنگین طرح پلنگی اش است، که به کمک آن میتواند در جنگ های قانونی، جو را از نظر مالی به نابودی بکشاند. سلاح های جو، تنوع بیشتری داشته و به مراتب ترسناک تر هستند. توطئه چینی های او علیه کرول، گاهی خنده دار و احمقانه اند، مانند زمانی که برای ساخت یک موزیک ویدیوی خانگی، شخصی را که عینا شبیه به کرول بود، برای ایفای نقش استخدام کرد. اما اغلب اوقات، نقشه های او زنگ خطری واقعی را به صدا در میآورند، مانند رویاپردازی های مکرری که درباره ی کشتن کرول به زبان میآورد. جو موفق به کشتن کرول نمیشود، اما با آزار رساندن به او، زندگی خودش، افرادی که به او وفادارند و حیواناتی که تحت حمایتش هستند را به مرز نابودی میکشاند.
ببر پادشاه، تنها نسخه ی موجود از داستان زندگی جو نیست. در سال 2019، مجله ی نیویورک،
مقاله ای به قلم رابرت مور درباره ی محکومیت این نگهبان پیشین باغ وحش که هم راستا با داستان همین مستند سریالی میباشد، منتشر کرد. مور حتی بعنوان مکمل، با شبکه ی واندری برای ساخت یک پادکست درباره ی این داستان همکاری نمود. هم اکنون این پادکست، در جهت انطباق یافتن با داستان سریال و ایفای نقش
کیت مککینون بعنوان کرول بسکین، در حال پیشروی است. نسخه ی روایت شده توسط مور، دارای ضربآهنگی منسجم تر و در عین حال ساده تر میباشد. با وجود این که مستند، در ابتدا از درِ طرفداری از حفظ منابع طبیعی وارد میشود، اما روند کلی آن در ادامه با بی نظمی در خلاف این جهت حرکت میکند؛ اما به نظر میرسد که سازندگان مستند امیدوار بودند که موضوعات آن کمتر از چیزی که در نهایت از آب درآمد، شرورانه و ناخوشایند باشند، زیرا به گونه ای تلاش شده تا عجیب و غریب بودن آن ها بسیار پررنگ تر از شرارتشان به نظر برسد.
با وجود تمامی نواقص، نسخه ی نتفلیکس، به طور قطع نسخه ی شناخته تر شده ی این داستان میباشد. طبق آمار روزانه ی ثبت بازپخش آنلاین، این مستند برای چند روز متوالی رتبه ی اول در آمریکا و
بر اساس آمار Rotten Tomatoes، عنوان محبوب ترین برنامه ی تلوزیونی حال حاضر را از آن خود نموده است. با خانه نشین شدن بخش عظیمی از جمعیت کشور به منظور جلوگیری از گسترش کووید 19 و بالا رفتن سطح نیاز به تفریح و حواس پرتی، این برنامه به نوعی از "حضور فراگیرِ
روح زمانهواری" دست یافته که اتفاقی به غایت نادر میباشد.
این محبوبیت عامه پسندانه، درون مایه ی ننگین ببر پادشاه را غیرقابل تحمل تر نیز میگرداند. درحالی که اکثریت قریب به اتفاق مردم برای اولین بار با تجربه ی شرایط پندمیک و مصیبت و اندوه ناشی از آن رو به رو شده اند، به نظر میرسد که باید سیتکام های تسلی بخش و یا رمانتیک-کمدی های شیرین، در این دوره در اوج محبوبیت به سر ببرند. اما در عوض، برنامه ی پرطرفدار این قرنطینه، درباره ی مردی است که به طرز وحشیانه با حیوانات باشکوه بدرفتاری میکند، مردان جوان آسیب پذیر را طعمه ی خود قرار میدهد و در نهایت با جدیت و بدون تعارف، از به قتل رساندن یک خانم سخن میگوید. چرا چنین جماعت گسترده ای از این نمایش مضحک و ناهنجار استقبال میکنند؟
وقتی که برای اولین بار به تماشای ببر پادشاه نشستم، به شکل هیستریکی مضطرب بودم. همسرم به نوعی از بیماری که به نظر میرسید ویروس کرونا باشد مبتلا گشته بود و برای هفتمین روز متوالی بود که او را هرگز به این شدت بیمار ندیده بودم. کل هفته را به مصاحبه با پزشکان و پرستارانی گذرانده بودم که برایم
داستان های وحشتناکی درباره ی شرایط کاری خود تعریف میکردند، و در همان حال من با نگاهی به اتاق خوابمان که اکنون به اتاق مریض تبدیل شده بود، دعا میکردم تا همسرم وادار به مراجعه به بیمارستان نشود. راستش را بخواهید، خیلی حال و حوصله ی این که از طریق تلویزیون از نظر سلامت روانی مورد آزمایش قرار بگیرم را نداشتم. اما با این حال، به پای این برنامه، برنامه ای که هر لحظه مرا پریشان حال تر از لحظه ی قبلی میکرد نشستم و ساعت ها ـبا خرسندی ـ در میان این احساسات بد غوطه ور شدم. با خودم میگفتم: "لعنت به جو اگزاتیک!" و لحظه ای بعد، "لعنت به کرول بسکین!" به هیچ وجه از این مستند خوشم نیامده بود، اما شاید این نکته اهمیتی نداشت ـ احساس میکردم که موقتا تمام آسیب پذیری و ضعف هایم همچون زخمی که با سوزاندن بسته میشود، توسط آتش نفرت التیام مییابد. این از نظر معنوی، درست در نقطه ی مقابل تمام ویدیوهای خوشایند از مردم ایتالیا و ساز و آواز دلپذیرشان در بالکن خانه ها قرار میگیرد.
چنان چه این نقطه از فاصله ی اجتماعی، قرنطینه، و شب های پر از تشویش و تنهایی ما را فرا گرفته است، شاید موضوع فرهنگی بعدی که توجه ملی را به خود جلب کند، به جای محرک خشم، موضوعی تسکین دهنده باشد. اما حالا، معضلات اخلاقی زننده ی ببر پادشاه، همچنان رضایت طرفداران این محتوای فاسد را جلب مینماید. واضحا برای اثرگذاری بر جنون حاکم در این برهه ی زمانی، به چنگال های تیزی نیاز بوده است.