بهعنوان یک عکاس تبلیغاتی مستقل در واشنگتن دیسی، من اغلب مشغول به کار در محیطهای اداری، در حال عکسبرداری از مردانی با کتوشلوارهای آنچنانی، یا در حال ساختن داستانهای مجلهای از "آدمهای واقعی" برای دستیابی آنها به شهرت 15 دقیقهایشان هستم. من به پرسهزنی و جستوجو برای پروژههایی که شخصا از آنها عکاسی کنم، عادت دارم. اما در ماه جولای، روند همیشگیِ زندگی شخصی و کاری من، با یک توقف ناگهانی روبهرو شد: با تشخیص سرطان ریه درجه 2. دو هفتهی بعد، زیر تیغ جراحی لوبکتومی [برداشتن بخشی از یک عضو بدن] بودم؛ دو سومِ ریهی سمت چپم برداشته شد. پس از گذراندن سه ماه شیمیدرمانی، پیشآگهی کنونیام، اساسا "درمانشده" است، با اینکه برای پنج سال آینده، باید به طور مداوم از طریق سیتیاسکن، تحت نظر قرار گیرم تا بروز هرگونه مشکل احتمالی در سلامتیام، کنترل شود. به محض این که توانم را بازیافتم، به تدریج به روند عادی زندگی بازگشتم. و سپس، ویروس کرونا پدیدار شد.
هنگامی که این پندمی اتفاق افتاد، من و همسرم ملیسا، به تازگی به سندروم آشیانهی خالی دچار شده بودیم. چهار فرزند ما، که حاصل ازدواجهای قبلی هرکدام از ما بودند، بالاجبار از کالج به خانه برگشتند. برای من با ریههایی در معرض خطر، ابتلا به این ویروس، پتانسیل رقم زدنِ پیچیدگیهای ویرانگری را به همراه داشت. برای حفظ امنیت و سلامت، من (همانند بسیاری از مردم منطقه) خود را در خانه قرنطینه کرده بودم و محدودیتهای بسیاری برای فعالیت خارج از خانه داشتم. در طول این زمان مخاطرهآمیز برای سلامتی، انزوای اجتماعی و مواجهه با روزمرگی، زمان خود را مانند تمام افراد اطرافم میگذراندم ـ تماشای بیوقفهی نتفلیکس، درست کردنِ پازل و پختن غذاهای خوشمزه ـ، اما در نهایت، به سرگرمی موردعلاقهام بازگشتم: عکاسی از خانواده.
عکاسی از فرزندان، کاری است که تمام ما بهعنوان والدین انجام میدهیم، اما ثبتِ سری عکسهای حرفهای از فرزندان، یک پروژهی متفاوت است. عکاسیها، به مثابهی یک رویداد هستند، مدت زمانی که برای خلق تصاویری مجذوبکننده، بهیادماندنی، خلاقانه و جالب، با فرزندان خود سپری میکنید. با توجه بهاینکه در خانه گیر افتاده بودیم، من به دنبال راهی بودم تا فضای خارج از خانه را، درونِ خانه متجلی کنم. فرزندان من و فرزندان ملیسا، از کودکی یکدیگر را میشناختند؛ در نتیجه هنگامی که 12 سال پیش، زندگی در کنار یکدیگر را آغاز کردیم، عکاسی از خانواده، به اندازهی مهمانیهای شام، عادی و طبیعی بود. بچهها روی هم رفته، به خوبی همکاری میکردند و ما در کنار هم، تجربیات عکاسی عجیبوغریب بسیاری کسب کردیم. خانهی ما، در کوچهی کناریِ فروشگاههای قطعات اتومبیل و درهای پشتیِ تعدادی بار و کلاب واقع شده است، و این تصاویر پسزمینه، بافتها و لوکیشنهای عکاسی باشکوهی را برای کار کردن در اختیار ما قرار میدادند.
هنگامی که تصمیم به عکاسی میگیریم، به آنها میگویم چیزی برای پوشیدن انتخاب کنند. حالا دیگر دقیقا میدانند این به چه معناست: چیزی عجیبوغریب، بامزه، بدیع، یا کاملا غیرعادی پیدا کنید. گاهی این عکاسیها ربطی به کمد لباسها نیز ندارند، بلکه برگرفته از لوازم صحنهای که یکی از ما پیدا کرده، و یا نشات گرفته از یک نور عجیب [funky] هستند. وقتی بچهها در حال آماده شدن هستند، من دوربین و تجهیزات عکاسیام را جمع کرده، نورها را روی پایهها آماده میکنم، سیم سیارها را مهیا و ایدههایم را در ذهن مرور میکنم. من کارگردان، عضو تیم و دستیار توطئهچینی هستم.
وقتی بچهها کوچکتر بودند، جلسات عکاسیِ ما، فرصتی را در اختیار آنها قرار میداد تا بتوانند آزاد باشند، تجربیات جدید کسب کنند، و یا حتی مسخره و خندهدار به نظر برسند. اما با بزرگتر شدن آنها، تحت فشار بیشتری برای ثبت عکسهایی که در آن ظاهر خوبی داشته باشند و بتوانند در شبکات اجتماعی به اشتراک بگذارند، قرار گرفتم.
با نزدیک شدن به تابستان، بهعنوان یک عکاس، میخواهم در شهر به فعالیت بپردازم، با آدمهای جدید در پروژههای مختلف ملاقات کنم، و دوباره کار خود را از سر گیرم. این پندمی، زندگی بسیاری را ربوده و نابود کرده است، اما بهعنوان یک پدر، در این زمانهی دشوار، برای من چیزی را با خود به ارمغان آورده که بسیار به آن عشق میورزم و دلتنگش بودم: آن ارتباط عمیق ـ و فرصتی برای دوباره کار کردن ـ با سوژههای موردعلاقهام.