امروزه در ایالات متحده، تاریخ معماری فمینیستی مانند خود
فمینیسم، تقریباً به طور کلی از بین رفته است. سیل انتشارات در اوایل دهه ۱۹۹۰ با
موضوع جنسیت و فضا، جنسیت معماری، معماری و فمینیسم اکنون متوقف شده است. تعداد
کمی از مدارس همچنان کلاسهای "جنسیت و معماری" را ارائه می دهند و متخصصین
در بیست یا سی سالگی تمایل دارند که موضوعات دیگری نظیر پایداری، دیجیتالی شدن و
جهانی شدن را جذاب تر بدانند. علاوه بر نیروهای اجتماعی و سیاسی بزرگتری که به نظر
می رسد این روزها علیه بورسیه های فمینیستی مبارزه می کنند، موفقیت بسیار زیاد فمینیست
در سه دهه گذشته ممکن است به زوال آن دامن زند.
نام های زنان فراموش شده یک بار دیگر زنده شده اند، اعتبار قهرمانان
مرد معماری یک یا دو درجه پایین آورده شده و نمونه های زننده نابرابری جنسی و
تبعیض در این حرفه اگر برطرف نشده باشند، آشکار شده اند. با این حال، اکثر مورخان
و منتقدان معماری فمینیستی هرگونه ارزیابی از پروژه خود یا ماندگاری وابسته به شیوه
های آکادمیک را کاملا رد می کنند. اگرچه این آرامش موقت بدون شک یک عقبگرد محسوب
می شود، اما یک محصول جانبی مثبت این وضعیت می تواند این باشد که دوره ای از آرامش
نسبی را فراهم می کند و از جدال داغ دوره قبل دور می شود، تا در نوشتار تاریخی فمینیسم
تأملی صورت گیرد و روش ها و مقدمات آن بررسی شود.
اخیراً، من این فرصت را داشتم تا به عنوان سردبیر و یکی از نویسندگان
کتابی در مورد طراح فرانسوی شارلوت پریاند، همکاری داشته باشم. شارلوت پریاند،
اغلب در کنار آیلین گری و
لیلی رایش به عنوان یکی از قهرمانان ناشناخته جنبش مدرن اروپا دسته بندی می شود،
که موفقیت های طراحی او توسط غول های شناخته شده ای نظیر لوکوربوزیه و میس ون در روهه تحت الشعاع
قرار گرفته است. هر چند حرفه وی سه چهارم یک قرن طول کشید و به مناطق مختلفی همچون
برزیل، کنگو، انگلیس، فرانسه، ژاپن، گینه نو، سوئیس و ویتنام گسترش یافت، اما جدا
از سه صندلی فولادی لوله ای که او با همکاری لوکوربوزیه و پیر ژانرت به عنوان عضوی از شرکت
آنها طراحی کرد، کارهای پریاند چندان شناخته شده نبوده و نیستند.
علاقه اولیه من در به عهده گرفتن سردبیری این کتاب ناشی از تمایل به جبران این
"اشتباه" و اطمینان از خارج کردن طرح های خلاقانه او از زیر سایه حضور
پررنگ لوکوربوزیه بود. با این حال، ماهیت مشارکت گونه کارهای او مانند کارهایی که با رایش، ری ایمز و آلیسون
اسمیتسون انجام داده، ارزیابی میزان مشارکت های او را دشوارتر کرده است. بعلاوه،
مانند بسیاری از زنان موفق معمار نسل خود، پریاند تمایل نداشت که قبل از هر چیز
خود را به عنوان یک طراح زن ببیند. وی همچنین منحصرا با جنبش فمینیستی در فرانسه
همذات پنداری نکرد، بنابراین تلاشها برای انتخاب او به عنوان "الگویی"
برای زنان معاصرمعمار عملی پیچیده است. فهم وی مستلزم مطالعه پیچیده تری بر راه های
تلاقی جنسیت با معماری مدرن
است و این از آنچه من در ابتدا تصور می کردم بسیار سخت تر است.
اولین این بارزه ها تمایل به دیدن زنان معمار به عنوان قربانیانی است
که استعداد و کمک های حیاتی آنها توسط مردان یا همکاران مرد آنها سرکوب شده است. این
تفسیر در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ارزش استراتژیک خاصی داشت و معماران را از کاستی های
"استادان مدرن" آگاه می کرد و موضوع تبعیض جنسیتی را بر سر زبان ها می
انداخت. بدون شک نابرابری های نگران کننده ای در این حرفه وجود داشت، همانطور که این
وضعیت در پاسخ انکارآمیزِ "لو" به پریاند، هنگامی که پریاند برای اولین
بار از او درخواست کار کرد، مشهود است. لوکوربوزیه به او گفته بود "ما در
آتلیه خود کوسن دوزی نمی کنیم". با این حال ، تحسین عمیق پریاند از
لوکوربوزیه ، اصرار او به اینکه زن بودن در زندگی حرفه ای او تداخل ایجاد نمی کند
و لذت او از دیدن کار خودش به عنوان بخشی از یک فرایند مشترک، همه حکایت از این
دارد، که توصیف زنان طراح به عنوان قربانی، حداقل در مورد پریاند ، بیش از حد بزرگ
نمایی شده است.
در اینجا، ممکن است یک حکایت شخصی بی ارتباط نباشد. هنگامی که من در
سال ۱۹۹۷ با پریاند مصاحبه کردم و به عکس دراز کشیده وی در اتاق نشیمن با سر
برگشته از دوربین اشاره کردم، او با عصبانیت به سوالی در مورد تفسیر بئاتریس
کلومینا از تصویرش، که بیانگر انکار لوکوربوزیه از توانایی نویسندگی و دیدگاه
خلاقانه او بود، پاسخ داد. پریاند به من گفت که او خودش صحنه را تنظیم کرده است،
پیر ژانرت عکس را گرفته و لوکوربوزیه نقشی در آن فرایند نداشته و در واقع در آن
زمان اصلا، آنجا نبود. او اصرار داشت که انتخاب خود او بوده که سرش را بچرخاند تا
بر خم و راحتی به جای سرنشین صندلی تأکید کند، و همچنین انتخاب او بوده که از آن
عکس در تدوین تصویر آپارتمان طراحی شده توسط او همراه با لوکوربوزیه و ژانرت که در
سال ۱۹۲۹ برای ساختمان d'Automne انجام شده بود، استفاده شود.
وقتی تونت در سال ۱۹۳۰ تولید مبلمان را شروع کرد، این واقعیت که صندلی چرخشی که به
تنهایی توسط پریاند طراحی و نمایش داده شده بود، به طور مشترک به لوکوربوزیه،
ژانرت و پریاند نسبت داده شد، او را ناراحت نکرد. پریاند این را فرصتی برای تولید
صندلی دید و نتیجه گرفت که این رویکرد نتیجه بهتری دارد. دستیابی به شناخت فردی به
عنوان یک طراح اهمیت کمتری نسبت به داشتن صندلی به عنوان بخشی از یک چشم انداز
جمعی از زندگی مدرن داشت. او در همکاری با لوکوربوزیه و ژانرت خود را به عنوان یک
شرکت کننده ی برابر با حق انتخاب و کنترل قابل توجه می دید.
دومین مسئله ای که باید مورد توجه قرار گیرد، رابطه بین معماری مدرن و
ورود زنان به این حرفه است. اگرچه لوکوربوزیه قهرمان فمنیستی نبود، اما به نظر می
رسد آتلیه او مکانی بوده است که چندین زن طراح برای کار انتخاب کرده اند، از جمله
پریاند و استانیسلاویا نوویکی قبل از جنگ جهانی دوم و بلافاصله پس از آن ادیت
شرایبر، بلانش
لیمکو و ماریا فنیو.
فرهنگ جنبش مدرن و به ویژه تعهد لوکوربوزیه به نگرش های جدید و آداب و رسوم
اجتماعی تا چه اندازه به مشارکت زنان در این حرفه کمک کرد؟ آیا ماجراجویی در ایجاد
چیزی جدید، تعهد جنبش مدرن به ارزشهای جمعی و تأکید آن بر همکاری (هرچند به صورت
متناقض، با توجه به نقش خودخوانده لوکوربوزیه به عنوان یک نابغه هنرمند) به ویژه
برای زنان مستقل و قدرتمند مناسب بود؟ با توجه به توصیفات پریاند، او نه تنها خود
را برابر با کارمندان مرد می دانست، بلکه از گرمی، رفاقت و احترام آنها نیز لذت می
برد. این آتلیه محیطی را فراهم کرده بود که در آن او و همکارانش ـ زن و مرد ـ بتوانند
به طور حرفه ای رشد و نمو کنند.
سوم، نمایشگاه های اواخر دهه ۱۹۲۰ خصوصیات کلیشه ای مدرنیسم به عنوان
خردگرایی ابزاری و بنابراین مردانه را زیر سوال می برد. آنچه در اتاق ناهار خوری
او در سال ۱۹۲۸ و طرح آپارتمان ۱۹۲۹ و همچنین جنبش گسترده تر برای اصلاحات خانگی
در آن دهه مشهود است، این بود که برنامه ریزی علمی و کارکردگرایی صرفاً دغدغه های
مردانه نبوده بلکه از مولفه های مهم چشم انداز زنان برای آزادی داخلی نیز بوده
است. بسیاری از دانش های فمینیستی به پاک سازی تمایز سلسله مراتبی بین ویژگی هایی
مانند عقلانیت، کارکردگرایی و ساختار (که به طور سنتی به حقیقت مردانه نسبت داده
می شود ) و ویژگی هایی مانند دکوراسیون، افراط و خیال (که به حساسیت ذهنی زنانه تر
ارتباط داده می شود) اختصاص یافته است. اما آنچه هنگام بررسی موضوعات جنگ داخلی
درباره مدیریت "علمی" خانه روشن
می شود این است که چنین دوگانگی بیش از حد ساده انگارانه است. جنبش اصلاحات داخلی
به زنانه شدن عقلانیت کمک کرد، درست همانطور که زنان (و جامعه به طور کل) به طور
فزاینده ای عقلانیت را برای هویت خود اساسی پنداشتند. این ایده که می توان کارهای
خانه را منطقی و "علمی" کرد، به این معنی است که همه زنان، حتی خانه
دارها، می توانند خود را منطقی و علمی ببینند. عملکردگرایی و برنامه ریزی منطقی
معماری مدرن داخلی به طور مشابه با هویت زنان ارتباط داشت، گرچه به ندرت چنین
عباراتی تصدیق می شود. دوباره باید گفت که طرح های پریاند در سال های ۱۹۲۸ و ۱۹۲۹ خصوصیات مدرنیسم
و عقلانیت لیزاری مدرنیته را به عنوان محصولی انحصارا مردانه به چالش می کشد.
علاوه بر این، این پروژه ها سوالاتی را در مورد چگونگی توصیف فمینیسم
یا تفکر فمینیستی ایجاد می کنند. غالباً، آن دسته از ما که منتقد و مورخ فمینیست
هستیم، موقعیت تاریخی زنان را بر اساس معیارهای امروز ارزیابی می کنیم، چه از نظر
اقتصاد فردی و حقوق سیاسی یا از دیدگاه پساساختارگرایی که بر سیال بودن جنسیت و
هویت تأکید دارد. با این حال، اگر تلاش برای رهایی زنان به عنوان یک پدیده تاریخی
در حال تکامل تلقی شود، مهم است که تلاش های "مصالحه شده" گذشته را
بررسی کرده و آنها را از نظر زمینه اجتماعی و سیاسی خودشان ارزیابی کنیم.
تاریخ دان، کارن اوفن اصطلاح "فمینیسم پیوندی" را برای
توصیف تلاش های پیشگام بسیاری از اصلاح طلبان اروپایی در اوایل قرن ۲۰ که سعی در
بهبود وضعیت زنان و تأکید بر مشارکت های شاخص آنها در جامعه به جای اصرار بر حقوق
فردی صرف نظر از جنسیت داشتند، مطرح کرده است. این فمینیست های خانواده گرا تصویر
زن خانه دارِ فداکار و ایثار گرِ قرن نوزدهم را رد می کردند، اما از آنجا که آنها
معتقد بودند تفاوت های بیولوژیکی و فرهنگی بین زن و مرد وجود دارد، باز هم زنان را
به عنوان مسئول اولیه و اصلی خانه و فرزندان می دیدند.
در فرانسه، تا قبل از انتشار "جنس دوم" سیمون دوبوار در سال ۱۹۴۹، نه تنها تقسیم
جنسیتی کار به ندرت ظالمانه تلقی می شد، بلکه بخشی از مکمل های لازم هر جنسیت بود.
از دیدگاه زنان اصلاح طلب خانگی مانند پائولته برناژ و هنریت کاویناک و طراحانی
مانند پریاند و لوکوربوزیه، فناوری مدرن و برنامه ریزی علمی می تواند زنان را از
شر کار پر زحمت خانگی رهایی بخشد و این امکان را برای آنها فراهم می کند تا از
زمان خود به روشهای بسیار اقناع کننده تری به عنوان مادر و همسر، در پیگیری حرفه و
یا لذت بردن از اوقات فراغت، استفاده کنند. مطمئناً بیشتر بازدیدکنندگان از d'Automne
که آشپزخانه پریاند را می دیدند تصور می کردند که یک زن در آن کار خواهد کرد، اما
اظهارات منتقدان معاصر روشن می کند که بسیاری نیز تصور می کردند که این زن یک زنِ
مدرن است و یک هویت جدید را برای خودش و جامعه پیش می برد.
من مایلم ببینم که تاریخچه معماری مدرن این پارادوکس آشکار را کشف می
کند و به ما امکان می دهد تا تلاش های متفاوت از تلاش خود را به عنوان بخشی از
تاریخ غنی و متنوع معطوف به بهبودی
وضعیت زنان لحاظ کنیم. این به معنای فراتر رفتن از مطالبه کاهش تبعیض جنسیتی، قربانی
کردن و قضاوت های ساده انگارانه درباره خوب و بد است تا بتوان کامل تر شد و دیدگاه
پیچیده تری از مدرنیسم را درک کرد؛ دیدگاهی که شامل هر دو بعد کاهنده و مترقی آن
است.
|