اُوید، شاعر رومی، در اثری که به نحوی معنی دار عنوان
دگردیسی ها را به ان داده، روایتِ خود از قصه ای را پیش می گذارد که می توان ان را
قالبی برای بی شمارْ قصه درباره ی رابطه ی مرد و زن دانست.
پیگمالیون از پادشان قبرس بوده که تندیسی عاجی به نام گالاتئا می سازد؛ تجسم همه تصوراتی
که از زن ایده ال داشته است. همان طور که اغلب اتفاق می افتد، عاشق مخلوق خود می
شود. اما صنم مرمرین پیگمالیون او را حتی آشفته تر از پیش می کند و در نتیجه،
آفرودیت، الهه عشق، ترحم می کند و به ان زندگی می بخشد.
اسطوره، مذاهب و داستان های جهان به وفور حکایت هایی ماوراطبیعی راجع به مردهای
زاینده دارند. در عهد عتیق، خداوند مذکر، حوای مونث را از دنده ی آدم خلق می کند.
در اسطوره های یونانی، اتنا از پیشانی زئوس به هستی می اید، یحتمل گواهی بر قدرت
عقل و خرد مردانه.
در آنی هال، شبح اپرا و همشهری کین، مرد به معنی تحت اللفظی کلمه، کمک می کند زن
"صدا" ی خوانندگی اش را پیدا کند. در ستاره ای سرمی زند، نورمن کمک می
کند اِستِر صدا یا رخ بازیگری اش را پیدا کند. در محله چینی ها، جیک گیتز به اِوِلین
مالرِی کمک می کند تا حقیقتی که سال ها پنهان می کرده است را به زبان بیاورد . . .
در این فیلم ها، مردی به زنی کمک می کند تا قابلیت هایش را تحقق بخشد و "زندگی
یابد".
در بانوی زیبای من، که مبتنی بر نمایشنامه پیگمالیونِ جورج برنارد شاو بوده است، مردها
توده ای از گِل برمی دارند و به ان "زندگی می بخشند". قصه اُوید و نمایش
شاو با وصلت مرد و زن به پایان نمی رسد ولی بانوی زیبای من دو پهلوتر است.
جذابیتِ جاری قصه پیگمالیون/ گالاتئا شاهدی است بر قدرت جاری خودشیفتگی مردانه.
سخت بتوانیم فیلم محبوبِ به یادماندنی ای را بیابیم که در ان نقش های جنسیتی
وارونه باشند، فقط در زندگی واقعی است که زنان، مردها را خلق می کنند.