نیلز بورِ دانمارکی، از بنیان گذاران فیزیک کوانتوم و از
مهم ترین نظریه پردازان علم در قرن بیستم می گوید:"حقایق ناچیز و حقایق بزرگ
داریم. قطب مخالف حقیقت ناچیزْ اشتباه واضح و آشکار است. اما قطب مخالف حقیقتی
بزرگ باز یک حقیقت است." این را می شود درباره شخصیت های اصلی فیلم های محبوب
به یادماندنی گفت. در حقیقت، هر چه شخصیتْ بزرگتر باشد، احتمال انکه اساسا متناقض
باشد بیشتر می شود.
تناقض لزوما تضاد نیست؛ فقط در ابتدا این طور به نظر می اید. وقتی با تضاد رو به
رو می شویم، معمولا سعی می کنیم یکی را از بین عنصرهایی که متضاد می بینیم انتخاب
کنیم. اما وقتی با تناقض رو به رو می شویم، مجبوریم بپذیریم هر دو عنصر حقیقت
دارند. به همین دلیل است که وقتی متوجه می شویم چیزی متناقض است، واکنش مان اغلب
"اهان" ی ست، ملازم با کشف یا بصیرت.
تضاد
قصه را تضعیف می کند، اما تناقض ان را تقویت می کند و فیلم هایی که دست از سرمان
برنمی دارند اغال حاوی تناقض های کلان اند. در دیوانه ای از قفس پرید، قهرمان
فیلم، آر.پی. مک مرفی، در اخر ان، مرده است، ولی رئیس را به زندگی برگردانده است.
مایکل کورلئونه، در مجموعه پدرخوانده، دم به دم می گوید هر کاری که می کند برای
خیر خانواده است و با این حال در هر سه قسمت، خود او مسئول مستقیم بخش مهمی از
خانواده اش است. در پایان کازابلانکا، ریک بلین عضق زندگی اش، السا لاندا، را می
فرستد برود، اما پاریس را که ازشان نگرفته اند. الوی سینگرِ آنی هال به آنی کمک می
کند تا روی پای خود بایستد، اما بعد، نمی تواند کنار بیاید وقتی که، در نتیجه کمک
های خود، ترک می شود.
در ساختنِ شخصیت و همه هنرها، تناقضْ قدرت بسیاری دارد.