خیلی از فیلم های به یادماندنی با سفر سروکار دارند. در حالی که این فیلم ها غالبا حرکت فیزیکی را در خود دارند، از ان مهمتر، دربرگیرنده ی حرکت روحیْ روانی هم هستند. 2001 درباره ی سفری فیزیکی در فضاست؛ ولی در سطحی دیگر، کنش های دیو بومن ثابت می کند که نوع بشر اماده است قدم بعدی اش را در مسیر تکامل بردارد.در اوایل فیلم گاندی، گاندی عازم سفری دریایی می شود که در عین حال استعاره ای از آغاز پیشروی ملتش در راهی دور و دراز به سوی استقلال هم هست.خانواده ی جود در خوشه های خشم، در پی زندگی ای تازه به کالیفرنیا سفر می کنند. در تلما و لوییز، شخصیت های فیلم به سفر می روند، در پی فرار از سلطه ی هر مردی.ویلرد در اینک اخرالزمان، به سرچشمه ی رود سفر می کند که در نهایت به مواجهه با وحشت می انجامد. لوکِ اسکای واکر از این سرِ فضا به ان سرش می رود و طی این سفر یاد می گیرد که به نیرو اعتماد کند.سفر شخصیت مرکزی می تواند به اقصا نقاط منظومه شخصی باشد، مثل 2001؛ می تواند به کوتاهی عزیمت از مزرعه به شهر، مثلا در شین، باشد؛ می تواند، مثل دربارانداز، به اندازه ی گذشتن از چند بلوک بین خانه تا لنگرگاه باشد، تا محلی که تری مَلُوی مقابل جانی فْرِندلیِ رییس اتحادیه می ایستد.آنچه در سفر اهمیت دارد نه فاصله مادی، که فاصله ی معنوی است، فاصله ای که شخصیت مرکزی ان را پشت سر می گذارد.