"کُما" فیلمی است ضعیف در ژانر علمیْ تخیلی با روایتی
تکراری و پایانی کسل کننده و تصویر و فضاسازیی هایی نه چندان مطلوب و البته نظام
نشانگانیِ آشنا، شاید تنها بارزه های نسبتا متفاوت فیلم یکی بستری است که ایده ی
فیلم روی ان پیش می رود و البته مکانیسمی که فیزیک و فضای روایت را شکل می دهد. .
.
ادم هایی که به کما رفته اند، در "وضعیتِ کما" جهانی ساخته اند برامده
از "ترکیبِ غیر قابل پیش بینیِ پسْ ماندهای خاطراتشان"، این جهان با
تهدیداتی هم مواجه است؛ "فساد و بیماریِ مغزِ انسانِ در وضعیتِ کما"
مخلوقاتی می افریند که در "کما" جانِ آدم ها را می گیرند و موجب می شوند
ان ها در جهان واقعی بمیرند.
در این جهان جماعاتی از "به کما رفته ها" در یک کارخانه متروکه جمع و
پنهان شده اند و تلاش می کنند راهی به جهان بیرون از "جهانِ کُما"
بیابند. این جماعت رهبری دارد که وعده ی "سرزمینْ جزیره ای موعود" می
دهد.
البته "در اعماق ذهنِ کُمازده" ی رهبر این گروه، جهانِ موعود جایی است
"درونِ وضعیتِ کما"، او می خواهد در "وضعیت کُما" جزیره ای
بیافریند که پای در "خیالِ کُما رفتگان" دارد و نه در خاطراتشان، که در
این صورت ان "جزیره ی دیوارینه" راه ورود "مخلوقات برامده از
بیماری های مغز در حال فساد" را خود به خود می بندد، رهبرِ گروه با حضور یک
معمارِ تازه به کما رفته می تواند ان جزیره را بر اساس "خیال" ان معمار
بیافریند.
معمار، "برج بابلی سفید و معلق و منزوی" و فارغ از "فیزیکِ خاطراتِ
به کما رفتگان" و البته "درونِ جهانِ کما" برای رهبری می سازد که
یوتوپیا را در "ماندن درونِ وضعیتِ کُما" می یابد.
فیلم محصول روسیه است و در جایی از فیلم، یکی از کرکترها، وقتی مشغول کلنجار
رفتن با یک زیردریایی ـ احتمالا متعلق به دوران جنگِ سرد ـ است، به پرچم روسیه ی
پساْجنگِ سرد که روی زیردریایی نصب شده است نگاه می کند و با گله از اینکه چرا نمی
تواند اسم کشوری که این پرچم متعلق به ان است را به یاد بیاورد می گوید:"آه،
کُمای لعنتی".