برای یونانیان باستان daemon یا دیمون معمولا شکلی از حضورِ الهی بوده است، اغلب مستقر درونِ
خودِ فرد و اغلب مربوط به بخت یا قسمتِ او. در مسیحیت، دیمون ها منحصرا شر و معمولا
فرافکنی شده به بیرون هستند. . .
از توضیحات رفتار بد یا شریرانه، این چهار توضیح بیش از بقیه به کار می اید:
ـ تسخیر: شیطان مرا به عمل واداشت، بهانه ها و مستمسک های حقوقی مانند "جنون
موقت" . . .
ـ کار مواد خارجی بود؛ مست بودم، روی دراگ بودم و . . .
ـ جامعه بود که مرا وادار به کار کرد؛ رفیق ناباب، نژادپرستی و . . .
ـ خودم بدم.
البته که بزرگترین ترس ما از مورد آخری است. اگر شر از تسخیر (
جن گیر)، یک جور
آزمایش علمیِ ناموفق (
فرانکنشتاین)، تربیت بد بچه (
روانی) یا هر نیروی خارجیِ
دیگری باشد که فرد را از بارِ مسئولیتِ عمل شریرانه اش رها کند، خیالِ ادم راحت تر
است.
در درام الیزابتی، وجود شر بدیهی است، خیلی از ادم های امروزی اما سختشان است که
اصلا باور کند شر وجود دارد، به همین سبب است که جن گیر تمام نیمه ی اولش را صرف به
اثبات رساندن واقعیت اهریمن یا اهریمنانی می کند که به جلدِ رِگِن رفته اند.
شرِ حقیقی بهانه نمی تراشد، چانه نمی زند و بابت هیچ چیز عذرخواهی نمی کند. ابلیس،
به روایت دانته، دقیقا می دانست چه می کند وقتی اقتدار و مرجعیت مسلط را به
رویارویی طلبید.
امروز اگر قرار باشد فیلمی قصه ای شبیه به این تعریف کند، کلی از مدت زمانش صرف
توضیحِ انگیزه، پیشینه، فقر اقتصادی و یحتمل زخم های دوران کودکیِ ابلیس می شود.
اما هرچه توضیحاتمان کمتر باشد، شرِمان قدرتمندتر می شود.
به محض اینکه دریابیم چه شری در کار است، توضیح بیشتری لازم نیست.