می توانید خلاصه ای از تلاش های اموزشی و حرفه ایی که این اواخر بر ان ها موکد شده اید را برای مخاطبان ما بازگو کنید؟
طی دو سال اخیر من بر مناسبات میان ابژه ها متمرکز بوده ام و انچه ان را "مشکل زیرْبخش ها" می خوانم. زیرْبخش ها برای من دو معنا دارند، اولین لایه معنایی به چگونگی مواجه ساختمان ها با کل ها به جای تاکید بر روابط از کل به جز برمی گردد، این واقعیت که چگونگی توده مند کردن و حجم بندی ساختمان، پرداخت فضای داخلی و مفصل بندی میان ریزْفضاها و نحوه مواجه با زمین در معماری معاصر برسیاق نوعی سلسله مراتب تدقیق و بر قوام رابطه خطی و پی آیندی سیستم ها و زیرْسیستم ها تعریف شده است من را عمیقا خسته کرده.
دوست دارم به عوض این رابطه سلسله مراتبی به یک پرداخت افقی بیاندیشیم، چارچوبی که در ان توده مند کردن و حجم بندی ساختمان، پرداخت فضای داخلی و مفصل بندی میان ریزْفضاها و زمین هر کدام چیزهایی هستند برای خودشان اما می توانند به یک میزان اما به طرق متفاوت بر هم تاثیرگذارند. هیچ کدام از این عناصر مفهومی و فضایی نمی تواند دیگری را تمام و کمال از ان خود کند و به انقیاد کشند، هر کدام تا میزانی خودْمختار هستند و در عین حال همدیگر را درک هم می کنند و به یکدیگر فشار هم می اورند و تا اندازه ای کنش های یکدیگر را رقم هم می زنند ـ به صورت کوتاه مدت با هم ترکیب می شوند. من این پرداخت را "ابژه در ابژه بر ابژه" می خوانم. ما سه لایه ابژه تعریف کردیم؛ ابژه های داخلی، ابژه های از درون محاط شده و درونْ درگیر و ابژه های زمین محور، هدف پاسخ به مسیله ای بود که جفری کیپنس در مقاله "به سوی یک معماری نو" در سال 1993 مطرح کرد: "جعبه در جعبه".
فرقی نمی کند که این ابژه ها از درون با هم درگیر باشند یا روی هم قرار گرفته باشند، مهم این است که ان ها شخصیت منفرد خود را حفظ می کنند، در این پرداخت شبح ابژه درونی به همان میزان مهم است که شبح ابژه از درون محاط شده و درونْ درگیر، درست همچون آکواریومی مملو از ماهی که در هم غوطه ورند. زمین در این مدل از معماری دیگر پذیرنده صرف معماری نیست، بلکه بیشتر یک ابژه ساکن و از درون تهی ولی بالاپوش شده واجد بارزه های موکد و مشخص است، مشغول مفاهمه با دیگر ابژه های معمارانه و خاکی که بر ان سکناگزین شده است.
دومین لایه معنایی به وجوه بیانی معماری برمی گردد، وجوهی همچون جزییات و تزیینات، وجوهی که در یک فهم تاریخی به واسطه انکه عملا در پایین دست وجوهی همچون توده مندکردن حجمی قرار گرفته اند از یک خودمختاری نسبی برخوردارند. اینجا دقیقا جایی است که مفهوم تـَـتو وارد کار حرفه ای و تدریس من گردید. تَــــتو به خودی خود یک سیستم نیست، بلکه بیشتر یک فیگور است که رابطه سستی با بدن برقرار می کند، بعضی وقت ها از بدن تبعیت می کند و بعضی وقت ها از بدن منحرف می شود و گاهی وقت ها به یک فرم اساسی و خودْبسنده تبدیل می شود. تَتو می تواند بدون تبعیت کردن از توده سه بعدی در دو بعد بسط یابد، گویی می خواهد شی بودگی اش را تامین کند. من خودم به شخصه دوست دارم تَتو را یک چیز سه بعدی در نظر اورم که در یک چیز دیگر قفل می شود یا در ان جا می گیرد، بنابراین تَتو در گفتمان من نه یک گرافیک صرف است و نه تزیینات، البته شما می توانید گاهی وقت ها ان را اینگونه ببینید و بعضی وقت ها بدان هویت مستقل دهید.
مش یا شبکه خلاف امد تُتوست، نمی توان ان را به مثابه پدیده ای مستقل تعریف کرد، چرا که همه جا هست. این مفهوم من را به دومین نقطه عطف در مواجه با "مشکل زیرْبخش ها" می رساند؛ یک لحظه بنیادین در تاریخ معماری دیجیتال، لحظه ای احتمالا حول و حوش قرن 21ام، لحظه ای که شبکه ها و تکتونیک ها به ناگهان با یکدیگر ترکیب می شوند. اصطلاح تکنیک پانل های پیش ساخته دقیقا در همین زمان ابداع شد، در همهمه ی یافت چگونگی ساخت فرم های پیچیده دیجیتالی که در سرتاسر دهه 1990 در مقیاسی وسیع گفتمان معماری را تحت اشعاع خود قرار داده بود. یک طوفان کامل از شبکه های دیجیتال که در قالب فرم هایی که به دنبال رهایی بودند ظاهر شد و البته با محدودیت در مصالح نیز همراه بود، محدودیتی که ذاتی مصالح معدنی است. بنابراین معماری مبتنی بر پیکره بندی، معماری ای که از منطق کل به جز تبعیت می کند ـ به طور مثال تعریف یک اجر به مثابه بخشی از یک دیوار ـ بار دیگر در گفتمان معماری مبتنی بر تکتونیک ها تثبیت شد.
انقلاب مصالح کامپوزیت اما این طلسم را شکست. مصالح کامپوزیت عملا موجب بازاندیشی اساسی بر معماری تکتونیکی مبتنی بر زمین گردید. خوشبختانه شبکه ها محو شدند و به دنیای نرم افزارها بازگشتند؛ متریال افکتس، آرتیکولیشن سورفیس و منطق مونتاژ ناگهان همه گیر شد و حوزه ای نو برای رهایی از قیود و شکوفایی معماری معاصر به ارمغان اورد. مسیله اصلی برای من در حال حاضر این است که مصالح کامپوزیت نیازمند زیبایی شناسی نو و مدل های اجرایی هستند، مدل هایی که بیشتر شبیه پن کیک دریایی کره ای هاست یا گربه کالیکو تا شبکه ها.
وجوه مثبت و منفی دانشجویان حال حاضر را در چه می بینید؟
صحبت های زیادی در مورد دانشجویان نسل وای یا نسل هزاره مطرح شده است؛ مسایلی شبیه به این که چرا این ها شبیه به ما (مدرس هایشان ) فکر نمی کنند؟ فکر می کنم در حال حاضر بهتر ان است که اجازه دهیم دانشجویان نسل وای بیشتر شبیه به نسل وای باشند و تفاوت های نسلی شان را به شدت بروز دهند. یکی از مهمترین بارزه های ان ها استفاده از شبکه و شبکه سازی برای حل مشکلاتشان هست. فکر می کنم این یک مدل خوب برای فکر کردن و کار کردن است، مدلی که ان ها از قِــبـَـل ان پتانسیل های خود را تقویت می کنند و جهان خود را می سازند. من فکر می کنم نسل من بیش از این نیازمند شبکه بندی شدن هست. فکر می کنم نسل من هنوز خودش را شبیه به نسل های پیشین مدل می کند و البته این ریشه در این واقعیت دارد که احتمالا چیزی در ان جا برای یادگرفتن وجود دارد.
ایا این اواخر رویه های عجیب یا جذابی مشاهده کرده اید که در چارچوب ان اساتید و دانشجوها توانسته باشند در کنار هم به نتایج خوبی برسند؟
فکر می کنم دوره، دوره تکثرگرایی حداکثری است تا ادغام، به گمان من ضعف عمومی اقتصاد در معماری عملا به نوعی از راه اندازی مجدد فرهنگی منجر می شود. نه در معنای غارنوردی در فشار بلکه به مثابه تقویت موجی از خوشبینی. این تلاش برای من بیشتر بازگشت به دیسیپلین معماری است تا هجرت به درون حوزه های غریب. من خیلی خوشحال خواهم شد اگر بتوانم پلی بزنم بین حوزه های علایقم در زیست شناسی، هنرها، تکنولوژی های هوافضا و مسایل کلاسیکی همچون مرز، عمق، گشودگی، توده و تکتونیک ها، من به هیچ وجه علاقه ای به گذر و ترک دیسیپلین معماری ندارم، به عکس می خواهم معماری را از درون به کار گیرم و چیزها را به درون معماری کشم. امروز خیلی ها هستند که عملا در مورد چیزهایی صحبت می کنند که خارج از دیسیپلین معماری قرار دارد، برای مثال ایده هایی که به رشد و تکامل ساختمان ها همچون موجودات زنده می پردازد تا چیزهایی که به وسیله متخصصان اگاه طراحی شده اند. یا از ان بدتر معماری ای که بر قوام جمع سپاری به انجام می رسد، و این خیلی مضحک است، درست مثل این است که فکر کنیم یک گونه از هوش درست شبیه گونه ای دیگر عمل می کند.
شما نقش و تاثیر ناخالصی هایی همچون رشته های مجاور معماری و فرهنگ عامه را در تدریس خود چگونه ارزیابی می کنید؟
انگونه که من می بینم، همه چیز دورگه و ناخالص است و شما باید نیروی زیادی را صرف پاکسازی این ناخالصی ها کنید. و پرسش اساسی این است: چرا؟ من پـِـیـْــنْــتِنْت های فابین ماراکاچیو و اس تی آر پی میوتنت های بارت هِــس را به شدت دوست دارم، چرا که پدیده های میان رشته ای طبیعی هستند و هیچ دخل و تصرف تصنعی ای در خلقشان وجود ندارد. شما دیگه نمی تونید مدونا داشته باشید، ما الان لیدی گاگا داریم. من فکر نمی کنم شما بتوانید معماری خوبی داشته باشید اگر از یک مسیر غیر حرفه ای بدان نزدیک شوید. اگر نقاشی های ماراکاچیو پرداختی سه بعدی به خودشان می گیرند به این معنی نیست که از اصول و نظم ذاتی نقاشی عدول می کند. او عملا توجه ما را معطوف کل تاریخ نقاشی می کند.