کلمه پارلمان در ذهن من، همواره تداعی کننده وجود نوعی مرز میان دو فضا است. فضایی برای مردم و فضایی برای نمایندگان. نمایندگانی که تا دیروز، همچون مردم عادی بودند و اکنون از مرز یک انتخاب گذشته اند و چه بسا خود را مافوق همان مردمی می دانند که تا دیروز نیازمند کسب آرایشان بودند. پارلمان ها اغلب ساختمان هایی بسته، محافظت شده و به دور از نظارت دائمی مردم اند. تنها شناخت مردم از پارلمان، تصویری است مجازی که رسانه ها برایشان ساخته اند.
اما ساختمان رایشتاگ در این میان یک استثناء است. به گمان من، رایشتاگ، بهترین ساختمان حکومتی در انتهای قرن بیستم است. نوعی معماری که شکننده مرز است و چه بسا بتوان آن را مظهر معماری دموکراتیک نامید. پارلمانی که با مردم پیوند خورده و هر لحظه یاد آور قدرت و جایگاه مردم است. مردمی که بر فراز نمایندگان در حال حرکت اند و تکثر وجودی خود را بر روی تکه آینه های قرار داده شده بر فراز گنبد به رخ حاکمان قعرنشین می کشند. این تضادی هوشمندانه است، حاکمانی که به ظاهر در راس حکومت اند، به قعر رفته اند و مردمانی که به ظاهر بی اهمیت اند، در راس قرار گرفته اند؛ تعبیری معمارانه از دموکراسی و حاکمیت جمهور مردم.
رایشتاگ در عین حال، گذشته ای پرآشوب را سپری کرده است. ساختمانی متعلق به قرن نوزده که یک بار، دچار آتش سوزی شده و در طی جنگ جهانی دوم، بخش های زیادی از آن، از جمله گنبد ساختمان، تخریب شده است؛ اکنون با اتحاد میان آلمان شرقی و غربی، پارلمان دوباره به برلین منتقل شده و یک بار دیگر رایشتاگ، کانون توجه شده است. برای بازسازی ساختمان، استراتژی استفاده از گنبد شیشه ای بسیار آگاهانه است. به گمان من، گنبد شیشه ای همچون روح بازمانده از گنبدی است که کالبد آن فرو ریخته و در تاریخ محو شده، اما خاطره و مفهوم آن همچنان پابرجاست و همچون فانوسی درخشان است که مظهر دموکراسی آلمان نوین شده است.
ترکیب گنبد شیشه ای با مسیرهای حرکت مردم بر فراز پارلمان، ایده ای بسیار کارآمد است. ایده ای که نیم نگاهی هم به مباحث اکولوژیکی دارد. این یک ساختمان زنده است و همچون ارگانیسمی طبیعی رفتار می کند. این زنده بودن با حضور انسان و هیجان حرکت و کشف فضا، دو چندان می شود. گویا روح گنبد تاریخی با حضور انسان، درهم می-آمیزد و ترکیبی عجیب را می آفریند. ترکیبی وابسته به انسان و نمایانگر روح دموکراسی در یک جامعه نوین. انسانی مدرن که گذشته و خاطرات تاریخی اش را می کاود تا مسیری جدید به آینده بگشاید.
به گمانم، این یک معماری بدیع و شگفت انگیز است که خود، تبدیل به یک رسانه شده؛ معماری که بر لبه تاریخ ایستاده و به معنای واقعی کلمه، مرزهای میان حاکمیت و مردم را شکسته است. هرچند اکثر منتقدین، رایشتاگ را از دریچه مباحث تکنولوژیک و زیست بوم، مورد توجه قرار داده اند، اما به نظرم این مباحث، کمترین اهمیت را در نقد آن داراست. آنچه در رایشتاگ و طرح باززنده سازی آن مهم است، استفاده نورمن فاستر از یک ایده قدرتمند است. ایده ای که بیان فرمال ساده ای دارد اما تضاد، ایهام و دوگانگی های فراوانی را در پس خود نهفته کرده است. در تاریخ معماری معاصر، کمتر ساختمانی را می توان یافت که با چنین استراتژی هوشمندانه ای، ایده، فرم و عملکرد را به مفهومی عالی پیوند دهد.
کلیدواژه ها: ساختمان رایشتاگ . نورمن فاستر