چون که گل رفت و گلستان شد خراب بوی گل را از چه جوییم از گلاب
1- مسجد مشیرالملک شیراز را دوست دارم. چرا که بر فراز ایوانش ساعتی دارد همچون گلاب. یادگار به جا مانده از باغبان و بوستان وگلستانی خراب. گلستانی با عطر الفبا و مشق و... خود باوری.
این ساعت اولین و آخرین ساعت ایرانی است با اعدادی به رسم الخط فارسی. ساعتی از آن کودکی ما، که در خاطره سالهای دبستان گم شده است.
ساعتی که با آن زبان زمان را فهم کردیم و سالهاست از آن بی خبریم. ساعتی که در سال 1875 در لندن ساخته شده ولی در سنتوری ای ایرانی شده، بر فراز مسجدی در شیراز عصر قاجار قرار گرفته تا با خط فارسی؛ نشانی از دستگاه هاضمه قوی و نوگرایی و دغدغه بومی سازی پدران حرفه ما باشد.
باغبان هایی که این شیشه گلاب، یادگار باغ و بوستان و منش باغبانی آنهاست.
2- مسجد نصیر الملک شیراز را دوست دارم. مسجدی که به قول فرصت الدوله، "اساسش چون دل گلرخان از سنگ و بنایش چون دیده عاشقان پر آب و رنگ" است. دعا گوی استادکارانش هستم و این دعاگویی، مرا در زمره صاحبدلان می نشاند. گواه این مدعا، کتیبه ورودی آن است:
غرض نقشیست کز ما باز ماند که هستی را نمی بینم بقائی
مگر صاحبدلی روزی به رحمت کند در حق استادان دعائی
اینجا دانش من از معماری به عینه تجلی یافته. منزل مقصود است و حضور در آن آرامم می کند. چه روزها که جان مضطرب و منتظرم را در استخر رنگهایش شستشو داده ام. چه لحظه ها که درآن سالی بر من گذشته و چه سالهاااااااا که رواق آن، شنیدار گفتگوهای سر به زیر و عاشقانه ام بوده...
جهانیان، مرا و شهر مرا با تصویر این بنا می شناسند. تصویری فاخر و آبرومند. معمار کیمیا گر، گوهر پنهان در دل این زمین قناس را دیده و آن را تراشیده است. لباسی فاخر است که بر تن انسانی فاضل، خوش نشسته است. آواز قو"ی معماری سنتی ماست... وهرچه هست همه از خاک است. خاک پاک شیراز.
غالبا پذیرای میهمانانی از چهار گوشه جهان است. ناخودآگاهم در این کاخ پادشاهی می کند و در چنین مکانی جهانیان را به حضور می پذیرد. رونق این فضا یعنی، سکه ما هنوز معتبر است و خواهانی دارد.
باریک می شوم و می بینم که در این بنا در مقام های مختلفی نشسته ام. دانشجویی کاشف، عاشقی عارف، معلمی صاحبدل و بیدلی.. بی دل.. دکان عطاریست که عطر هر گلش، بی صرف زمان و بی منت قالی سلیمان مرا به گلستانی می برد؛ از گذشته و آینده.