یک آمار تقریبی نشان می دهد که در حدود نود درصد از پروژه های معماریِ کشیده شده، اجرا نمی شوند. دلایل اجرا نشدنِ این
پروژه ها را می توان در سه دسته ی کلی قرار دارد؛ پروژه هایی که در مسابقات
برگزارشده، رتبه ی اول را به دست نمی آورند (یا به دست می آورند و اجرا نمی شوند)،
پروژه هایی که به دلایل مختلف سیاسی، اقتصادی و یا اجتماعی متوقف می شوند و پروژه های
فکری که از ابتدا قرار نبوده ساخته شوند؛ گروه های اول و دوم، ساخته نشده های
تصادفی و گروه سوم، ساخته نشده های عمدی را تشکیل می دهند. بنابراین نسبتِ آثار
ساخته شده به مجموعه ی پروژه ها یا در واقع ترسیم های تولیدشده، یک به ده است. تا
پیش از میانه ی قرن بیستم، تاریخ های معماری به طور کلی به این تعداد بالایِ پروژه های
ساخته نشده توجهی نمی کردند. پس از جنگ جهانی دوم تاریخ نگارانی همچون امیل
کافمن، وینسنت اسکالی و مانفردو تفوری اینطور استدلال کردند که معماری مدرن ریشه
در پروژه های ساخته نشده ی معماران قرن هجدهم همچون پیرانزی، اتین لوئی بوله و کلود نیکلا لدو دارد. آنها به کار این معماران بازگشتند و مطالعه ی آنها، باعث
ورود کار این معماران به تاریخ های معماری شد. در دهه ی هفتاد و با آغاز بحران
اقتصادی و کاهش ساخت و ساز، پروژه های ساخته نشده اهمیت دوباره ای پیدا کردند و
توجه ها به سوی نیروی انتقادیِ آنها جلب شد.
انتخاب "مهم ترین" ساختمان ساخته نشده از میان این تعداد اثر اگر کاری
غیرممکن نباشد، بسیار دشوار است. می توان از قرن هجدهم و با پیرانزی و لدو آغاز
کرد، به آسمانخراش فردریک اشتراسه ی میس رسید، از کورب گفت، به بیبلیوتک و ژوسیوی
کولهاس، ساختمان مکس راینهارت آیزنمن، کتابخانه ی آلکساندریای آکس رونو و مرکز
نارای بهرام شیردل و رابرت لیوزی اشاره کرد. می شود از سینما آزادیِ فرشید
موسوی و آلخاندرو زائرا ـ پولو گفت. می شود از آرشیگرم، سوپراستودیو و لبیوس وودز گفت و باز تعداد زیادی
از آثار مهم ساخته نشده باقی خواهند ماند. آثار شاخص این مجموعه، دنیای مرموز و
جذاب آثارِ واقعیت پیدانکرده ـ اجرانشده ـ را می سازند؛ دنیایی که
دربردارنده ی بخشی از دانش دیسیپلینیِ معماری است؛ دانشی که در ترسیم های این
پروژه ها و در ایده های موجود در آنها وجود دارد. از این رو تنها کسانی که به این
دنیای مرموز و دانش موجود در آن دسترسی دارند، معماران هستند؛ کسانی که می توانند
آن ترسیم ها را بخوانند و یا اهمیت دیسیپلینیِ ایده های موجود در آن پروژه ها را
درک کنند.
یکی از ساکنان این دنیای غریب، "خانه ی بی پایانِ" فردریک کیسلر است؛ مجموعه ای از سطوح پیوسته که فرم های
ارگانیکی را ایجاد کرده که بر روی چند پایه ی مستطیلی قرار گرفته اند. زبان شکلیِ
"خانه ی بی پایان" به شکلی رادیکال با زبان معماری مدرنِ متعالی تفاوت
دارد؛ زبانی که برخلاف زبان مدرنیسم رایج، نه بر مبنای شبکه ی دکارتی حرکت از یک
نقطه به نقطه ی دیگر در راستای یک محورـکه بر اساس هندسه ی توپولوژی ـ حرکت
بردارها در طول یک صفحه شکل گرفته است. کیسلر
یکی از نخستین معمارانی است که فضا را توسط حرکتِ پیوسته ی بردارهای منحنی تعریف
می کند و به این ترتیب، فرمی توپولوژیک تولید می کند. در "خانه ی بی پایان"
عناصر معماری با یکدیگر در گفتگویی همیشگی قرار دارند؛ کف می چرخد و به دیوار
تبدیل می شود، دیوار می چرخد و به سقف تبدیل می شود و همینطور تا آخر. مسئله ای
که کیسلر با آن روبه روست، این است که تکنیک مورد نیاز برای کاری که او در این
پروژه انجام می دهد، در آن زمان وجود ندارد. ابزار استاندارد طراحی که در آن زمان
در دسترس معماران قرار دارند عبارتند از خط کش ریلی و خط کش تی؛ ابزاری که برای
هدف کیسلر، به شدت ناکار آمدند. با این وجود کیسلر کاری را انجام میدهد که انجامش
با ابزاری که در اختیار دارد، غیرممکن است؛ او از ابزار جدا می شود و در قالب یک
ادراک جدید و یک تکنولوژی که هنوز ابداع نشده، به کار می پردازد. "خانه ی بی پایان"
شاهدی است که جبرگراییِ تکنولوژیک را
انکار می کند؛ این پروژه نشان می دهد که اول ایده ها و آرزوها شکل می گیرند و بعد
تکنولوژی ها برای برآورده کردنِ این آرزوها ابداع می شوند. اتفاقی که در دهه ی نود
و با ورود کامپیوترهای شخصی به بازار روی داد.
با ورود کامپیوترهای شخصی به بازار و فراگیر شدن استفاده از آنها در پرکتیس و
در محیط آکادمیک، اولین نسل از پروژه های دیجیتال به "خانه ی بی پایان"
بازگشتند و پس از چند دهه سکوت، توجه ها دوباره متوجه کیسلر شد. نسل نخست پروژه های
دیجیتال با امکاناتی که ابزار دیجیتال فراهم کرده بودند، به هندسه ی توپولوژی روی آوردند
و مجموعه ی از پروژه هایی که در آنها عناصر معماری ـ مثل "خانه ی بی پایان"
ـ مشغول گفتگویی همیشگی بودند، شکل گرفتند؛ پروژه هایی که امروز آنها را به عنوان
پروژه های حبابی یا پروژه های سطح پیوسته می شناسیم.
"خانه ی بی پایان" کیسلر تا به امروز به شکل های مختلفی خوانده شده
است؛ به عنوان نقدی رادیکال از زبان شکلیِ معماری مدرن، به عنوان تصویری از
مدرنیسمِ دیگری که می توانست وجود داشته باشد، و البته به عنوان پیشگوییِ پروژه های
منحنی شکلِ دهه ی نود. به هرکدام از این خوانش ها که باور داشته باشیم، "خانه ی
بی پایان" به ما نشان می دهد که چطور یک معمار بدون داشتنِ ابزار مورد نیاز، به
ایده هایش شکل می دهد و به پیشواز تکنولوژی می رود. فردریک کیسلر به تعبیر لبیوس
وودز، یک معمار بیرونی است؛ معماری که
بیرون از جریان اصلیِ معماری قرار دارد و با وجود این، بر اندیشه ی معماری تاثیر
بسیاری گذاشته است.