در پاسخ دیوید روی به یکی از اساتید اشتدل شوله، که اینجا
در ستون تراشه های کانسپچوال امده، ادعای بزرگ و مرموزی نهفته است، داعیه ای که جدا
از خط بطلان کشیدن بر گونه هایی از مدل های اموزش ـ که در ایران هم طرفدارانش کم
نیستند، مرزبندی میان دو جریان عظیمِ پیشران معماری امروز را جانی نو می بخشد.
دیود روی در قامت یک نوافلاطونی متاخر استدلالی می اورد که
به گمان ژُرژ براک تا مرزهای سست و بی رنگ کردن حقیقت پیش می رود، در کلام او نوعی
از شارلاتانیسم و شیادی ای وجود دارد که امثال لشک کولاکوفسکی ان را می
ستایند:"هر فیلسوف مدرنی که حتی در خیالش هم هرگز نگنجد که شارلاتان و شیاد
اســـت، نوشته هایش به قدری سطحی است که احتمالا ارزش خواندن ندارند".
آشتی مجدد فلسفه و معماری که این بار در قامت دیوید روی رخ
نمایانده در قالب تفسیری آوانگارد و انتقادی از پدیدارشناسی نوید سپیده دمانی از انتقاد
عمیق بر مطلقیتِ معرفت شناسانه ای دارد که امثال پی یر ویتوریو آئورلی داعیه دار
ان اند.
تزریق یک منطق بحرانی به پیش فرض های دیسیپلین و پداگوژی
معماری و تبلور ان در قامت شی بحرانی، هم رو به روی منطق تفسیر کننده ی شیِ برامده
از خوانشِ تاریخیْ انتقادیْ ان هم درونِ دیسیپلین معماری موضع می گیرد و هم در
میان تئوری های معماری معاصر جایی برای خود دست و پا می کند، جایی همْ سو و در عین
حال بدیل، برای معماری مستقر انتقادی در فهم رایجش. در این میان دو واقعیتِ حائز اهمیت و جالب نمایان می شوند که هر دوشان اموزنده و در
این مجادله سرنوشت سازند؛ یکی شان بر نقطه عطف های تاریخیِ دیسیپلین معماری موکد
است و دیگری بر گونه شناسی فکر در سطحی معرفت شناسانه و روانکاوانه: تلاش های
دیوید روی در عمل امتدادی اند از برخورد انتقادی پیتر آیزنمن با تفسیر امثال
کریستین نوربرگ شولتز از پدیدارشناسی هایدگری.
پیتر آیزنمن بر این باور است که امثال شولتز با تاکید بر
ملموساتِ متجسدِ متقن ظرفیت های انتزاعی پدیدارشناسی را تا اندازه ی زیادی تعطیل
می کنند و امکان شیْ شناسی انتقادی را از این صورت بندی سلب نموده و با ادعای
تکریم و تقدیس امر ملموس به عناصرِ رقیقِ عینیِ متبلور در، به طور مثال، مکان، روح
می بخشند. دیوید روی با پا گذاشتن بر جای همین ایده ی انتقادی نسبت به پدیدارشناسیِ
کم و بیش مجهول امثال شولتز و با تاسیس خوانشی مبتنی بر شی شناسی انتقادی تلاش
دارد هستی شناسیِ نسبت میان امر انتزاعی و امرملموس را از نو و در زبانی قابل
ترجمه تر تدوین نماید، اگرچه در این راه به کانترپوان نقطه اغازین حرکت خود بدل می
شود و به مواضعی کم و بیش متخاصم با امثال آیزنمن می رسد.
واقعیت دیگر، که در عمل روحیه ای فرجامین به این مجادله
گفتمانی خواهد داد، ان است که هر دو نحله فکری با فاصله از روباه ها خود را از
تبار "خارپشت" های آرخیلوخوس می بینند، هر دو صورت بندی "چیز بزرگی
می دانند" و البته هر دو تعمدانه نمی خواهند همچون تولستوی دو ماهیتی ـ جایی
میان خارپشت ها و روباه ها ـ باشند. اگر چه دیوید روی شوربختانه می
داند:"انچه واقعا ارزش ان را دارد که به اثبات برسد و معلوم و محرز شود، نه
می تواند به اثبات برسد و نه می تواند رد شود تا نادرستی ان به اثبات
برسد".